کِن و خواهر زنش

1401/09/06

سلام‌ دوستان این یک داستان ترجمه شده می باشد .از لحاظ درست یا غلط بودن ترجمه از شما عذر می خواهم و راست و دروغ بودن داستان را تایید نمی کنم
سندی در اواسط سی سالگی خود بود وبا همسرش کن زندگی موفقی دارند. آنها حدود شش سال در یک ازدواج نسبتاً بی‌حادثه و یکنواخت ادامه می دهند. ودلشان یک تغییر اساسی می خواهد. روزسندی با خواهرش، پائولا، تماس گرفت تا ببیند آیا می‌تواند مدتی با او و شوهرش بماند… حداقل تا زمانی که بتواند دوباره ازدواج کند.
پائولا یک سال از سندی بزرگتر بود و به طور قابل توجهی شبیه هم بودند… در واقع، در کودکی، مردم اغلب در تشخیص آنها با مشکل مواجه بودند. زمانی که بزرگ شدند، حتی از نظر جسمی نیز به یکدیگر شباهت داشتند. هر دوی آنها سبزه های جذابی بودند، با چشمان قهوه ای روشن و هیکل های خوش فرم که با سینه های بزرگ و طبیعی مشخص شده بودند. آنها عادت داشتند در مورد اینکه چقدر خوش شانس بودند که مواهب طبیعی مادرشان را به ارث برده بودند، شوخی می کردند، که منجر به کاوش های زیادی بین آنها و همچنین محبوبیت زیادی در بین پسران محلی شد. هنوز….بزرگ شدن در یک شهر کوچک و روستایی آنها را در دوران کودکی تا حدودی منزوی نگه می‌داشت و همین امر باعث شد که به‌طور فوق‌العاده‌ای به یکدیگر نزدیک شوند. بنابراین، همانطور که انتظار می رفت، درخواست سندی با “البته … تا زمانی که دوست دارید بمانید!”

سندی پرسید.“فکر نمی کنی شوهرت مخالفت کند؟”
پائولاگفت؛
"آره، احتمالاً … او احساس می کند که سبک او را تنگ می کند، اما او از آن حرفی نمی زند.

وقتی سندی شنبه بعد رسید، پائولا در را باز کرد و آنها بوسه‌ها و آغوش گرمی را رد و بدل کردند. پائولا خواهرش را به طبقه بالا برد و به اتاق خواب اضافی برد و به او کمک کرد تا وسایلش را باز کند، سپس به او پیشنهاد کرد که برای آرام شدن دوش بگیرد، که سندی به راحتی با آن موافقت کرد.

چند دقیقه بعد از اینکه سندی لباس‌هایش را درآورد و زیر دوش رفت، صدای باز شدن در حمام را شنید و از میان بخاری که دیوارهای شیشه‌ای بخار گرفته، خواهرش را دید که با یک شنل پارچه‌ای کوتاه وارد شد. پائولا شنلش را زمین انداخت و در حمام را باز کرد و زیر آب داغ به سندی پیوست. سندی به خواهرش لبخند زد، با بازیگوشی نوک سینه‌هایش را نیشگون گرفت، سپس او را در آغوش گرفت، در حالی که آب داغ ازبدن انها ریزش می کرد و منظره جالب و شهوت انگیزی تداعی می کرد. پس از چند ثانیه، پائولا آغوشش را باز کرد، سندی را از خود دور کرد، به طوری که هر دو روبروی هم قرار گرفتند، و دستش را به اطراف سندی بردتا سینه هایش را از پشت ماساژ دهد، در حالی که بوسه های کوچکی روی گردن و شانه اش می کاشت.

سندی زمزمه کرد: «قبلشبا خودم می گفتم کاش بایی پیشم. خیلی وقت است که این کار را انجام نداده ایم.»

پائولا سرش را تکان داد و گفت: «می‌دانم… از آخرین باری که تو و شوهرت باهم نزدیکی کرده اید خیلی می گذرد.

سندی بوسه ای روی شانه اش زد و گفت: “منظورت “شوهر سابق” است…”

پائولا خندید، هر دو سینه های سندی را محکم فشرد و گفت: "البته … شوهر سابق … حالا، فقط آرام باش تا زمانی که من به تو این حس دادن و نزدیکی را زنده کنم.

پائولا صابون را گرفت و شروع به کف کردن سینه های سندی کرد،سینه هایش را بلند کرد و فشار داد، سپس به آرامی هر یک از نوک سینه های سفت شده اش را نیشگون گرفت. پائولا در حالی که یک دستش را نوازش می کرد، دست دیگرش را در امتداد شکم سندی و بین پاهایش برد. او به آرامی شروع به مالیدن کلیتوریس او کرد، گاهی اوقات دو انگشت خود را روی لب های کوس سندی می لغزاند، سپس انگشتانش را داخل کوس او کرد، قبل از اینکه دوباره کلیتور ضربان دار ش را تحریک کند.

سندی چشمانش را بست و سرش را به سینه های نرم پائولا تکیه داد و در حالی که نوازش و مالش پائولا ادامه داشت ناله و زمزمه می کرد. پس از چند دقیقه تحریک کلیتور و نوک سینه های سندی، پائولا یکی از پاهای سندی را بلند کرد و پایش را روی برآمدگی در امتداد دیواره دوش گذاشت… پاهایش را باز کرد و کوس صاف و تراشیده اش را آشکار کرد. پائولا که هنوز با یک دستش با ممه های سندی بازی می کرد از دست دیگرش برای گرفتن سر دوش دستی استفاده می‌کرد… آن را روی «کوس نیض داش» قرار داد… و آن را به سمت کلیتوریس برجسته سندی گرفت.

"اوه ، خدای من ، پائولا … این احساس خارق العاده ای می دهد.

پائولا لبخندی زد و در گوشش زمزمه کرد: "فقط لذت ببر، خواهر… تو لذت کمی از همه چیزهایی که اخیرا باهاش ​​بوده ای."برده ای.

سندی کمی باسنش را در برابر اب پاش سر دوش تکان داد، دستش را به پشت سرش برد تا لبه های باسن پائولا را بفشارد و زمزمه کرد: “اوه، لعنتی… من دارم میشم… هوممم… بله… همین جا…”. درست مثل آن … .hmmmm … اینجا …

سندی برای چند دقیقه از ارگاسم خود لذت برد، سپس سر دوش را از پائولا گرفت و آن را روی پشت خود قرار داد. او برگشت، دستانش را دور کمر پائولا حلقه کرد، هر دو لبه کونش را گرفت و فشرد، در حالی که به آرامی لب های او را بوسید و از او برای اوج گرفتنش تشکر کرد…از اینکه اجازه داد مدتی با آنها بماند.

پائولا پشت او را بوسید و گفت: "تو همیشه خوش آمدی، خواهرباید قبل از اینکه کن از گلف به خانه برسد، دوش گرفتن را تمام کنیم.»

وقتی کن به خانه رسید، خواهرها در آشپزخانه بودند و شام را آماده می کردند. او وارد شد، پائولا را بوسید، سپس با یک آغوش گذرا به سندی سلام کرد، “هی، سندی… حالت چطور است؟” سپس با نیم نگاهی به همسرش و لبخندی اجباری، افزود: "خوشحالیم که اینجا هستید… خانه خودتان است سندی گفت؛

"متشکرم، کن. اینجا بودن خوب است.» با یک چشمک کوچک به خواهرش، او اضافه کرد: “پائولا قبلاً به من احساس خوش امدن را گفته… و بچه‌ها ممنونم که من را برای مدتی تحمل کنید.”

کن؛“مشکلی نیست.” سپس رو به پائولا کرد و گفت: «قبل از شام برای دوش گرفتن سریع از پله‌ها می‌روم.»

در حالی که کن از پله ها بالا می رفت و در حالی که می رفت لباس هایش را می کند. پائولا خم شد و با سندی زمزمه کرد: “من می روم پیش تا او هم احساس خوشامدگویی کند.”

وقتی پائولا با عجله از آشپزخانه بیرون رفت و از پله ها بالا رفت تا به کن در حمام بپیوندد، هر دو خندیدند.

در حالی که کن از صابون روی سینه اش استفاده می کرد، پائولا وارد حمام شد و در دوش را باز کرد. “فکر کردم شاید شرکتی را دوست داشته باشی…”

کن لبخندی زد و گفت: نیکی و پرسش؟… بیا اینجا" در حالی که دستش را دراز کرد و سینه های تاب خورده پائولا را گرفت و شروع به فشردن و سیلی بازیگوشانه کرد. پائولا جلوی کن ایستاد تاکن بتواند با سینه هایش بازی کند، در حالی که او دستش را بین پاهای کنرساند و شروع به نوازش آلت تناسلی در حال رشد او کرد و احساس کرد که در دستانش به اندازه بیست سانت شده است. کوس پائولا از زمان دوش گرفتن قبلی با سندی خیس شده بود، بنابراین وقتی کن او را چرخاند تا رو به دیوار باشد، کیرش را گرفت و سر بزرگ و گنده اشرا از پشت به داخل او فرو کرد، کاملاً روان و آماده بود.

پائولا جیغی از سر کیف کشید، سپس چشمانش را بست و در حالی که باسن خود را در مقابل هر یک از ضربه های کن به جلو تکان می داد، ناله کرد. او دستانش را دراز کرد تا خودش را در مقابل دیوار شیشه‌ای دوش نگه دارد… موقعیتی که کن آن را دوست داشت، زیرا باعث می‌شد سینه‌های سنگینش تاب بخورند.به او اجازه داد به تا خم شودو در حالی که به کیر سفت اش راتوی کوس می‌کوبد.شیر اب حمام را بگیرد.

پائولا سر دوش دستی را گرفت، آن را به حالت فشار درآورد، و در حالی که کن همچنان به محکم‌تر و عمیق‌تر کوبیدن کیر سفت خود به کوسش ادامه می‌داد، اب را با فشارروی چوچوله اش گرفت. طولی نکشید که فشار آب کار خود را کرد و باعث شدکه یک ارگاسم شدید و سوزن‌انگیز در بدن پائولا از کلیت تا نوک سینه مانند یک موج جزر و مدی به وجود اید. پائولا ناله ای کشید ودو لبه کونس را محکم در کشاله ران کن فرو کرد و او را تا جایی که می توانست کیر کن راداخل واژنش برد، در حالی که او به اوج خود می پیچید و لذت می برد.

"اوهننن….اوهنننن…اوه، لعنتی، کن….این حس خیلی خوبیه……آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآнаخخخخخ……آره……اوههههههه…خدایا، این حس خوبی دارد……

کن همیشه هر وقت که نا له ها و اخ واووف پائولا را می‌شنید بیشتر برانگیخته می‌شد و در پاسخ، سینه‌های او را رها می‌کرد، باسنش را می‌گرفت و سرعتش را بالا می‌برد و کیر سخت سنگی‌اش را مانند چکش داخل و خارج می‌کرد. طولی نکشید که چشمانش را بست و سرش را به عقب برد، باسنش را به جلو کوبید و قطر ه های اب گرم و خامه ای را در عمق کوس پائولا ریخت. او مدام کیرش را داخل و خارج می کرد تا اینکه در نهایت ریختن ابش تمام شد، سپس به پشت او تکیه داد و دستش را به اطرافش رساند تا سینه های آویزان او را ماساژ دهد، کیر شل شده اش از بین پاهای پائولابیرون می زد.

پس ازچند دقیقه، آنها شروع بهشستن یکدیگر کردند و پائولادر حالیکه صابون به کیر کنمی زد،گفت: «ممنون که اجازه دادید سندی مدتی با ما بماند. نمی دانم چقدر طول خواهد کشید، اما می دانم که او از آن قدردانی می کند.»

کن حال و هوای خوبی داشت…مخصوصا وقتی پائولا کیرش را نوازش می کرد…و گفت: “مشکلی نیست، پائولا… من او را دوست دارم… فقط امیدوارم مدت زیادی طول نکشد… شما مرا می شناسید، من تنهایی خودمان را دوست دارم.”

پائولا کمی بیشتر با نوک کیرش بازی کرد، بوسه ای عمیق از دهان کن گرفت گفت: " خواهیم دید…" سپس آنها را آبکشی کردند و از حمام بیرون آمدند تا خشک شوند.

دوشنبه بعد، پائولا و سندی زود بیدار شدند و قبل از رفتن پائولا به دفتر، یک فنجان قهوه در آشپزخانه باهم می نوشیدند. سندی هنوز پشت میز آشپزخانه با قهوه‌اش نشسته بود که کن از جایش بلند شد و یک شنلی که تازانوبه دور کمر بسته شده بود پوشید. از آنجایی که کن یک مشاور مالی ازادکا ربود، معمولاً در خانه کار می کرد و صبح بعد از خروج پائولا از خواب بیدار می شد. پائولا بعد از خوردن قهوه اش به سر کار رفته بود

در حالی که کن برای خودش یک فنجان قهوه می ریخت، سندی می توانست ببیند که لبه های ردای او گهگاه باز می شود و مشخص می کرد که زیر آن چیزی نپوشیده است. او می‌توانست خروس کیرخوابیده اش را ببیند که بین پاهایش آویزان است… سر قارچی‌شکلش در حالی که در آشپزخانه حرکت می‌کرد به ران او می‌کوبید.

کن به سمت جایی که سندی کنار میز نشسته بود، رفت، در حالی که ردای او را به طور شل بسته و آویزان کرده بود، در حالی که از فنجان قهوه اش جرعه جرعه قهوه می خورد.

بین جرعه ها گفت: “صبح بخیر سندی… چطور خوابیدی؟”

سندی لبخندی زد و گفت: “خیلی خوب کن… ممنون که پرسیدی.”

نگاهی به پایین ردای او انداخت، سپس به چشمان اونگاه کرد و گفت: “فکر می کنم عادت ندارید وقتی قهوه صبح خود را می خورید، مهمان در آشپزخانه داشته باشید، نه؟”

او دید که چشمانش مدام به سمت کجا می چرخد، خندید و گفت: «ببخشید، سندی… حواسم نبود که تو اینجا هستی و من و پائولا تنها هستیم وبه این کار عادت کرده ام

کن شروع کرد به بهتر بستن لبه های ردایش، اما سندی او را متوقف کرد و دستش را بین دهانه باز کرد تاکیر اویزانش را در دست بگیرد. دستش از نگه داشتن فنجان بخار پز قهوه گرم شده بود و از ناله آرام او متوجه شد که کن از حسی که روی کیرش داشت خوشش امده.

نگاهیخریدانه به کیر کلفتش که کف دستش گرفته بود انداخت، سپس به چشمان او نگاه کرد و گفت: “نیازی نیست مراسم صبحگاهی خود را برای من تغییر دهید.”

نگاهی به کیرش انداخت، به آرامی با دستش شروع به نوازش آن کرد و گفت: «در واقع، من و همسر سابقم سال‌هاست که اینطور صمیمی نبودیم حتی. خیلی قبل از قطعی شدن طلاق… برای همین از دیدن یک آلت تناسلی برهنه…و نسبتاًبزرگ و کلفت……در صبح خوشحالم.»

سندی سرکیر کن را به سمت دهانش کشید و زمزمه کرد: “نمی توانم به تو بگویم که چقدر قدردانی می کنم که اجازه دادی با تو و پائولا بمانم… اما شاید بتوانم کمی جبران کنم”

او کیرکن را به دهانش کشیدو شروع به مکیدن آن کرد و از زبانش برای مالش قسمت زیرین سرش استفاده کرد، در حالی که از یکی از دستانش برای نوازش طول ساقه کیر او استفاده کرد. او از دست دیگرش برای نگه داشتن فنجان قهوه اش استفاده می کرد و هر دقیقه بابیشتر، مکیدنش کیر در حال رشد کن را از دهانش بیرون می آورد و با دست آزادش آن را پمپ می کرد، در حالی که جرعه ای قهوه از لیوانش می خورد.

کن تعجب کرد…و لال شد…از زمانی که سندی برای اولین بار کیررا گرفت، تکان نخورده بود. او متوجه شد که بیشتر از آن لذت می برد. او زیر لب زمزمه کرد: “اما… چه خبر از پائولا؟”

سندی به او لبخند زد، کیر سیخش به داخل و خارج دهانش می‌لغزاند، سپس آن را با یک “پلاپ” بیرون کشید و گفت: “نگران نباش… ما همیشه همه چیز را به اشتراک گذاشته‌ایم.” سپس او را خم کرد لب هایش را به دهانش گرفت و شروع بهمکیدن لبانش کرد

بنابراین، کن همانجا ایستاد… چیزی نگفت… در حالی که عبایش را باز آویزان کرده بود و یک دستش روی باسنش بود. او به نوشیدن قهوه از لیوان خود ادامه داد، در حالی که سندی پشت میز آشپزخانه نشسته بود و سرش را به کیرکاملاً ایستاده اش به جلو و عقب تکان می داد.

طولی نکشید که تنفس کن تند شد و باسن خود را برای پمپ زدن بهدهان گرم و مرطوب سندی تکان داد. ناگهان چشمانش را بست، داد کشید محموله عظیمی از اب کیربه گلوی سندی ریخت و قهوه‌اش را در جریان پمپ زدن به دهان سندی ریخت. سندی کل اب کیرش را بلعید، سپس به مکیدن و تکان دادن کیر ش ادامه داد تا اینکه آخرقطره ابش را خوردوسپس زبانش را دراورد واخرین قطره ابش را از نوک آلت تناسلی خود لیسید.

کن در حالی که نفسش بند آمد، لبخندی زد و با لکنت گفت: "اوه، خدای من، سندی… این فوق العاده بود! چه راه فوق العاده ای برای لذت بردن از فنجان قهوه صبحگاهی من.»

سندی کیر درخشان کن را لیسید و می مکید تا تمیز شود، سپس به آرامی با دستش آن را نوازش کرد و به صورت او نگاه کرد و گفت: "خوشحالم، کن… من واقعاً می خواستم شما بدانید که چقدر قدردانی می کنم از سخاوت شما.»

کن خندید و گفت: «خوشحالی؟ من خیلی خوشحال می شوم! اگر اینگونه برنامه ریزی می کنید که از قهوه صبحگاهی ما هر روز لذت ببرید، می توانید تا زمانی که دوست دارید بمانید.
دوستان این قسمت زیاد سکسی نبود دوست داشتید لایک کنید تا قسمت بعدی که یک سکس سه نفره هست را ترجمه کنم ممنونم البته از غلط املایی و تایپ با گوشی از سروران پوزش می خواهم

ترجمه: David1975


👍 16
👎 3
57801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

904340
2022-11-27 01:26:12 +0330 +0330

نمیدونم منبعی داره یعنی از چه سایتی ترجمش کردی ک اینجور داستانها داره…ولی باحال بود …دمت گرم

0 ❤️

904398
2022-11-27 10:09:45 +0330 +0330

به نظر میاد خیلی از قسمتها با مترجم گوگل ترجمه شده . سندی و پائولا همون اول داستان جاشون عوض شد .غلط املایی هم داره
سندی در اواسط سی سالگی خود بود وبا همسرش کن زندگی موفقی دارند.
سندی پرسید.“فکر نمی کنی شوهرت مخالفت کند؟”

0 ❤️

904419
2022-11-27 14:39:50 +0330 +0330

باحال بود

0 ❤️

904431
2022-11-27 16:25:57 +0330 +0330

ج دوستان
بله مرجع داره ما شهوانی داریم بعد اونا ندارن
ماکه ج اسهالی رو تحمل کردیم حالا یه غلط و غلوط نتونیم
بخوان دادا طرف مفت و مجانی واست ترجمه کرده حالا کمک گوگل هم باشه دمش گرم بخون غلطشم خودت درست بخون فقط حالش ببر
عادت کردن به گیر دادن و … بد مثل ح آقا که بد تر هم هست
نه دوستان

0 ❤️

904434
2022-11-27 16:44:32 +0330 +0330

دست گوگل ترنسلیت درد نکنه! کاملا واضحه که چقدر زحمت کشیده واسه ترجمه این داستان گوگل جان 😁

0 ❤️

904590
2022-11-28 22:02:30 +0330 +0330

کیرم تو ترجمه ات …کونکش بلد نیستی ترجمه کنی مگه مجبوری

0 ❤️

931692
2023-06-06 01:30:26 +0330 +0330

خیلی عالی بود.حتما بقیشو بنویس

0 ❤️