سلام اسم من سعید هست
من اولین سرباز سر دوشی پادگانمون بودم که هم سرباز نیروی انسانی بودم هم ارشد آسایشگاه و هم ارشد قرارگاه ،چون که سرباز غیر بومی بودم همیشه داخل پادگان بودم ،من پایه خدمتی مهر ۱۴۰۰هستم و تو تبریز خدمت کردم این داستان من دوستم جلیل پایه خدمتی آذر ماه همون ساله ،خلاصه من دیر خدمت رفته بودم و سنم از همه کسایی که امده بودن خدمت بیشتر بود یعنی از اکثر بچه ها ۴،۵سال بزرگتر بودم ،من بابچه ها رابطه ای خوبی داشتم و اکثر اوقات با بچه مینشستیم صحبت میکردیم ،همون طور که اکثر خدمت رفته ها میدونن ،شوخی ها دستی با هم معموله هر کی از بغل هر کی میگذره یه دستی میندازه ،،،
خدمت که میری اولین چیزی که یاد میگیری ماساژه همه رو تخت ها دراز میکشن بچه میوفتن رو هم دیگه و همدیگر رو ماساژ میدن و بعد ماساژ هم به هم میمالن ،،،
من توی این کار از همه وارد تر بودم . همه رو ماساژ میدادم بعد ماساژم میمالیدم الیته اول ها به شوخی بود اما بعداً ها دیگه یکم حال خوشی هم دسنت میداد به آدم به هر حال ماه ها گذشت من و جلیل که بچه خلخال بود باهم دوست شده بودیم ،پسر خوب و موجهی بود چهره مهربونی داشت من عادت داشتم هر شب تو آسایشگاه تو تخت یکی میرفتم و انگولکش میکردم ،از جلیل بیشتر خوشم میومد اون پاسدار بود یک شب درمیان تو آسایشگاه می خوابید ،اون شبهایی که تو آسایشگاه میخوابید میرفتم تو تختش با هم ور میرفتیم ،هی بهش میگفتم جلیل یه دور به من بده دیگه ،یه دور بدی چی میشه ،بچه خوب به حرف بزرگ نر ها گوش میده ،من از تو پایه ترم و…از این جور چیزا کلا هر موقع اون رو میدیدم حرفم همین بود…
گذشت و گذشت یع شب دیگه خیلی بهش اصرار کردم در عین ناباوری
گفت باشه بریم اما کجا ،جایی هست که بریم ،منم فکر کردم گفتم بعد خاموشی فقط آشپزخانه هست که کسی اونجا نیست ،تا ساعت یک شب معاون شیفت بود که از سربازا بود و مشکلی نداشتیم رفتم از همپایه خدمتیم رامین که سرباز آشپز خانه بود کلید رو گرفتم من اول رفتم و بعدشم جلیل آمد ،رفتیم تو اتاق استراحت که تخت داشت جلو پنجره هاش پر گل و گیاه بود ،،،
دل تو دلم نبود واقعا باورم نمیشد که جلیل قبول کرده دراز کشیدیم دستممو کردم تو شلوارش از پشت کون سفید و نرمشو میمالیدم اونم با کیرم ور میرفت همشم میگفت نسبت به قد وهیکلت کیر بزرگی داری
هیچی دیگه یه ۱۰ دقیقه ای از هم لب میگرفتیم و همدیگر رو میمالیدم بعدش گفتم بچرخ اونم به شکم خوابید شلوارش رو کشیدم پایین قلبم داشت از جا در میومد ،واقعا باورم نمیشد همون جوری دراز کشیدم روش یکم که آروم شدم بلند شدم
یه تف گنده و آبدار انداختم لای کونش با سر کیرم بالا پایین میکردم جلیلم خوشش آمده بود و حال میکرد خودمو انداختم روش جلیل رو بغل کرده بودمو تلمبه میزدم واه واه چه حالی میداد یعنی کیف دنیارو داشتم میبردم بعد چند دقیقه آبم اومد ریختم لای کونش که لذتم تکمیل تکمیل شه همون جور روش خوابیدم تا آروم شم بعد بلند شدیم رو همه جا رو مرتب کردیم رفتیم آسایشگاه خوابیدیم واقعاً شبی بود که هیچ وقت فراموش نمی کنم
شلوغ بازی دوم مون هم تو حموم بود که اگه دوست داشته باشین بعدا براتون تعریف میکنم …
ارادت
نوشته: سعید
سعید یورومیسن قردش
چوخ ساغول بقیه شولوغ بازیلرو ساخلا اوزوه
نه ممنون زحمت نکش😅😅
تف گنده نگه دار برای خودت 🤣🤣
مرتیکه بی سواد، تو از اونائی که حرف هم میزنی معلوم نیست داری چی میگی، بعد با همون سبک حرف زدن هیجانی و مسخره ات اومدنی داستان نوشتی
تو اسایشگاه پادگان موقع خواب اگه دمر بخابی نگهبان از خواب بیدارت میکنه که درست بخواب
تو کجا خدمت بودی که نصف اسایشگاه همدیگه رو ماساژ میدن الاغ
والا تو پادگان ما و همه جاهای دیگه سربازای آشپزخونه توی همون آسایشگاه خود آشپزخونه میخابن و همیشه یه آشپز کادر و حداقل هفت هشتا سرباز دایم داخلن
انبر بودی الاغ معلومه خدمت نرفتی تو اسایشگاه کسی حق نداره رو شکم یا حتی بغل بخوابه فقط باید نظامی خوابید البته ارتش ک اینطور بود
آفرین کصشعر تر از این کسی نمیتونه بنویسه تو گینس ثبتش کن
داستان که کصشر بود چون تو سربازی اصن بلند نمیشه 😂😂
آقا دوستانی که میگن تو آسایشگاه نمیشد دمر خوابید جدی میگید؟؟ 🥲
ما که از نظر راحتی، راحت میخوابیدیم
ای گتورن اونجا پادگان بوده یا کونخونه ی هنگ؟
هر سربازی رد میشد دست به بقیه میکشید…نصف سربازا دراز کشیده بودن کونشون رو داده بودن هوا نصف دیگه داشتن میمالوندنشون!!!
داداش این پادگانی که تو توصیف کردی تو گروپ گی های سایت های پورن هم قفله فکر کنم به جای سربازی در تبریز حبس تو قزوین بودی وگرنه هیچ جور دیگه نمیشه تصورش کرد!! چون مشخصا به قدر کافی درد کشیدی روابطت با گنده های سلول رو به روت نمیاریم توهم دیگه اینورا پیدات نشه!!