گی با محمد

1402/04/29

من پیمان(مستعار) یه پسر لاغر بودم با قد متوسط و پوست گندمی با موهای نسبتا بلند که یه طرف صورتم بود همیشه با چشای عسلی که همه ازشون تعریف میکردن
مخصوصا تو کلاس اکثر اوقات نگاها بهم فرق داشت مخصوصا نگاهای محمد(مستعار)
نمیدونم چرا هم حس خوبی داشتم از این موضوع هم حس بد
هنوز برام قابل درک نبود
حس داشتن من به یه پسر و بدتر ازون حس داشتن یه پسر به خودم
احساس میکردم یه جای کار میلنگه
تقریبا سال سوم دبیرستان بود دیگه متلک های بچه ها برام عادی شده بود اینکه همه میگفتن تو چرا حالتات مثل بقیه پسرا نیست و مسخرم میکردن
من سعی میکردم خودم باشم و واقعا پسرونه ولی یه گی همیشه تابلوعه حتی زمانی که خودشو هنوز نپذیرفته.
نگام که میکرد دلم میخواست دندوناشو تو دهنش خورد کنم اما اگه یه روز نمیومد همش چشم دنبالش بود تو کلاس
دیگه شده بودیم خروس جنگیای کلاس
بیچاره دوست مشترکمون یه وقتایی از دستمون عصبانی میشد جفتمونو ول میکرد میرفت
گذشت و اون سال مارو میخواستن ببرن راهیان نور منم خلاف میل باطنیم رفتم
از اونجایی که زندگیم همیشه رو یه روتین و برنامه بود خیلی بهم سخت می گذشت شبا تا دیر وقت بیدار بودن همه و نمیذاشتن بخوابم و صبحا هم زود بیدارمون میکردن توی یه سوله بودیم که کلی تخت دو طبقه چیده بودن من رفتم انتهای سالن کیفمو بزارم رو تخت اخر که دیدم محمد اومد و گفت اینجا جای منه فقط تخت بغلی خالیه منم ناچار کیفمو گذاشتم اونجا و حتی جوابشم ندادم
تا صبح راحت می خوابید و من شده بودم سپر بلای اون یکی از بالا می افتاد روم یکی یهو بغلم داد میزد یکی اب میریخت هر بار اتفاقی می افتاد من یه فحش به محمد میدادم حس میکردم تمام اتفاقای اونجا تقصیر اونه
روز اخر اجازه دادن یکم تفریح کنیم و خرید دیدم داره میاد سمتم از دور تو دلم گفتم این نکبت واسه چی داره میاد اومد جلو با اکراه گفت میخوام عطر بخرم زیاد نمیشناسم تو که هر روز یه عطر میزنی میای راهنماییم کنی؟
گفتم باشه و دنبالش رفتم مکالممون برای اولین بار مثل دو تا آدم شروع شد یه عطر انتخاب کردیم و تشکر کرد ازم و من رفتم
تو مسیر برگشت هم با هم کاری نداشتیم
برگشتیم تهران شمارمو تو سفر گرفته بود اون موقع ها لاین بود گاهی اوقات پست می فرستاد برام
عکسای عاشقانه و نوشته های عاشقانه منم اکثرا جواب نمیدادم
تا این که یه روز نوشت دوست دارم
نوشتم رفیقا همو دوس دارن اصولا ولی به هم نمیگن
گفت نه بیشتر از رفیق دوست دارم
متوجه حرفش نمی شدم یه حسی داشتم انگار تو دلم رخت میشورن و یه حس بد انگار یه اتفاق خلاف عرف افتاده
دیگه جواب ندادم تا فردا تو کلاس تو خودش بود نگاش میکردم سرش پایین بود همش تا اینکه زنگ خورد و اومد سمتم سلام داد احوال پرسی کردیم دیگه مثل قبل با هم نمی جنگیدیم اما دوستی عمیقی هم نداشتم باهاش
از تو کیفش چند تا بسته شکلات دراورد گفت بابام تو شرکتش کار میکنه چند وقت یک بار سهمیه دارن اینارم برای تو آوردم لبخند زدم بهشو تشکر کردمو تا حیاط همراهیش کردم اما فقط تا حیاط چون حرفی نداشتم باهاش بزنم رفتم پیش دوستای خودم
یه مدت همین شکلی گذشت تا یه روز که نیومده بود مدرسه
از دوست مشترکمون خبرشو گرفتم گفت مریضه شاید چند روز نیاد
این سوالم سر بحثو راجع به محمد باز کرد بچه ها شروع کردن از مهربونیاش از معرفتش از کارای خوبش و از اخلاقش گفتن
من فقط گوش میدادم و فکر میکردم
فکر کردم به اینکه بچه ها راست میگن واقعا خوب بود و من نمیدیدم واقعا مهربون بود و من دلیلی برای دشمنی نداشتم باهاش فقط بخاطر حسش به خودم گارد داشتم بهش که اونم تقصیر اون نبوده
کلی اون روز با خودم فکر کردم فرداش تصمیم گرفتم بهش پیام بدم
نوشتم
پ :سلام خوبی؟
م :سلام مرسی😳
چیزی شده؟
پ :نه خواستم حالتو بپرسم
م :تعجب کردم بهم پیام دادی
اره یکم مریض شدم بهترم
پ : میدونم بچه ها گفتن
م : ممنون حالمو پرسیدی
پ : راستی یه چیزی میخواستم بهت بگم
م :چی؟
پ :میخواستم ازت عذر خواهی کنم اگه رفتار بدی باهات داشتم این مدت شاید بی دلیل باهات بد رفتاری کردم خواستم اگه ناراحتت کردم ازت معذرت بخوام
م : نه بابا منکه چیزی ندیدم خیلی خوب بوده همه چی😊
پ :استراحت کن زود خوب شی مزاحمت نمیشم دیگه
م : خوبم اصلا فردا میام مدرسه
پ :باشه پس میبینمت فعلا.
صبح پاشدم حاضر شدم حس بهتری داشتم به خودم یه هیجان کوچیک که تجربش نکرده بودم تا حالا رفتم مدرسه دیدم زودتر از من رسیده گرمو با لبخند با هم سلام احوالپرسی کردیم و رفتیم سر کلاس حالم خوب بود
زنگ تفریحو باهم گذروندیم از خودمون بیشتر حرف زدیم از خانواده هامون
دیگه اکثر وقتا با هم بودیم بیرون رفتنای بعد مدرسه
ابراز علاقه هاش بهم بیشتر شد دیگه کم کم میگفت عاشقت شدم و من کم کم میگفتم دوست دارم
یه روز شوخی شوخی بحث بوس شد بینمون میگفت اینا که بوس نیست بوس فقط لب گفتم تو که خایشو نداری نگو
گفت دارم بهت نشون میدم
گفتم باشه
چند روز بعد با بچه ها بیرون بودیم غروب بود تقریبا قدم میرفتیم دم خونه یکی از بچه ها تو رده بهش میگفتم چطوری بی خایه و میخندیدم
سر کوچه بچه ها رفتن سوپری و منو محمد رفتیم زنگ زدیم اون یکی دوستمون بیاد بیرون دم درشون خلوت بود یه درختم بیشتر و اونجارو تاریک کرده بود تا بیاد پایین
اومد جلو صورتم گفت من بی خایه ام؟
گفتم اره اومد نزدیکتر گفت بوست میکنما
گفتم نداری
اومد جلو لبامو سریع بوس کرد و رفت عقب من هیچ کاری نکردم یکم خشکم زد فکر نمیکردم اینکارو کنه
یه لبخند با خجالتم زده بود
منم پررو گفتم همین؟
اینکه مثل بوسای دیگه بود و گفت دیوث بیشتر دیگه تو خیابون نمیشه و خندیدیم
همه چی داشت عوض میشد
قبل امتحانا قرار بود یه شب دور هم جمع شیم با بچه ها خونه محمد اینا
خانوادش نبودن
به من زودتر پیام داد تو بیا شب بمون گفتم اگه تونستم میمونم
گفت باشه
من دیر تر از بقیه بچه ها رسیدم و نشستم سر سفره شامو زدیم و بچه ها قلیون کشیدنو حرفو مسخره بازی اخر شب بچه ها رفتن ما تنها موندیم
رفت رختخواب آورد با فاصله چند سانتی پهن کرد دراز کشیدیم
قلبم داشت از حلقم میزد بیرون کم کم دستشو اورد سمتم شروع کرد ناز کردنم منم همینکارو کردم یه بالشتم گذاشتیم وسطمون که تابلو نشه راست کردیم
کم کم همو بغل کردیم حس خیلی خوبی بود گفت بوس بیشتر ؟
هیچی نگفتم صورتشو اورد جلو نفسش تو صورتم بود یهو لباشو گذاشت رو لبامو چشاشو بستو شروع کرد خوردن منم همراهیش کردم شاید نیم ساعت با چشم بسته همو بوسیدیم بعدش یهو گفت خجالت میکشی گفتم نه گفت چراغو روشن کن روشن کردم و همو دیدیم یه برق خاصی تو چشاش بود دوباره تو روشنایی چشم تو چشم همو بوسیدیم بهش گفتم نمیدونم درسته یا نه ولی حس خیلی خوبی دارم گفتم منم همینطور بالشتو از وسط برداشت همو بغل کردیم کیرامون خورد بهم جفتمون راست کرده بودیم شهوت از چشامون میزد بیرون دستشو برد سمت کیرم از استرس داشتم میمردم کیرمو گرفت یکم مالید منم با ترس دستمو بردم سمت کیرش
یه کیر تقریبا ۱۷ سانتی کلفت و سفت تو دستم بود تا حالا کیر کسیو ندیده بودم و حس نکرده بودم حس فوق العاده ای بود چراغارو خاموش کرد دوباره اومد سمتم شورتمو دراورو کیرمو شروع کرد به مالیدن منم شورتشو دراوردم و کیرشو میمالیدم
رفت سمت کیرم بهش گفتم چیکار میخوای بکنی گفت طعمشو تجربه کنم
تا بگم نه کرد تو دهنش شروع کرد ساک زدن برق از چشام پرید من تا حالا فقط جق زده بودم حالا یکی داشت کیرمو میخورد حس میکردم تو فضام سرشو اورد بالا گفت چطور بود نفس زنان بهش گفتم بخواب بهت بگم چطور بود
دراز کشید رفتم پایین کیرش بزرگ بود نمیدونستم باید چیکار کنم کیرشو کردم تو دهنم اولش یه حس چندشی داشتم بلدم نبودم دندون میزدم اونم دندون میزد اما انقدر تجربه جدیدی بود که با وجود دندون زدن بازم تو اوج لذت بودیم صدای نالش بلند شده بود سرمو برد بالا گفت نخور میاد
اومدم روش بغلش کردم یکم لب بازی کردیم گفت سکس کنیم؟
یکم ترسیدم تا حالا سکس نداشتیم هیچ کدوم نمیدونستیم باید چیکار کنیم گفتم باشه
خیلی حشری بود دیگه شبیه یه ربع پیشش نبود رفت از کابینت روغن اورد یه بالشت بزرگم آورد گذاشت زیر شکمم روغنو مالید به سوراخم گفت جوون چه صورتی و تنگه یکم با انگشتش مالید سر کیرشو گذاشت دم سوراخم فشار میداد تو نمیرفت منم بلد نبودمو خودمو سفت کرده بودم یهو گردنمو گرفت با یه فشار سرشو داد تو حس کردم دارم میمیرم از درد تمام لگنم درد میکرد اومدم هولش بدم عقب اما سفت بغلم کرده بود تو همون حالت نگه داشت یکم دردم کم شد بعد دوباره شروع کرد این دفعه یهو بیشتر شو فرو کرد توم سرمو کردم تو بالش ناله کردم فقط کم کم شروع کرد تلمبه زدن درد داشت پارم میکرد وحشی شده بود یکم تلمبه زد منم دیگه جا باز کرده بودم ولی به شدت میسوخت که یهو تندش کرد و تمام آبشو خالی کرد توم با فشار به سختی از روم بلند شد
یه جوری شده بود قیافش سرد سرد بی حس بی حس
گفت بیا نوبت توعه ارضا شی عین جنازه افتاد به شکم رو بالش کونشو داد بالا هم کونم میسوخت هم بی حسی اون به من حس بدی داده بود ولی ارضا نشدن داشت اذیتم میکرد روغنو برداشتم زدم به سوراخشو کیرم گذاشتم دم سوراخش و شروع کردم فشار دادن به سختی رفت سرش یه داد ریز زد و سرشو کرد تو بالش منم اروم اروم دادمش تو صداشو نمیشنیدم سرش تو بالش بود شروع کردم تلمبه زدن من دیر ارضام وقتی حسمم میره بدتر میشم دیگه یکم که گذشت سرشو اورد بالا با ناله گفت تمومش کن به زور و تمرکز تندش کردم و خالیش کردم تو کونش من نمیدونم دو تا نا بلد چطوری بدون ش.ش همو کثیف نکردیم فقط🤦‍♂️اینم بگم دفعات بعدی کاندوم داشتیم
خلاصه تموم شدو من رفتم دستشویی دستمالو کشیدم به کونم دیدم خونیه یکم ترسیدم خودمو با سوزش زیاد شستم رفتم بیرون دیدم تکیه داده به پشتی سرشو گرفته گفتم خوبی گفت نه گفتم چرا
گفت چرا اینکارو کردیم؟
من جا خوردم حالم خوب بود حس خوبی داشتم ولی اون نه
همه چی داشت جا به جا میشد حالا من حس عالی و عاشقانه داشتمو اون کم کم سر میشد
چند روز بعد سکسمون
بهتر شد میگفت دیگه سکس نکنیم حسمون خراب میشه اما هر وقت تنها میشدیم خودش میومد جلو واسه سکس و بعدش عذاب وجدان میگرفتو گند میزد تو همه چیز
من دیگه حسمو فهمیده بودم دیگه نمیتونستم انکارش کنم رسما فهمیدم گیم و خیلیم راضی بودم
خیلی عاشقش شده بودم اما اون بعد سکسمون انقدر حالش بد میشد که انگار دشمنشم من
مخصوصا وقتایی که بات میشد برام
یه روز بهش گفتم فک کنم ما گییم انگار بهش فحش دادم ناراحت شد و کلی دعوا راه انداخت و چند روز قهر بودیم این دفعه قهرمون طولانی شد یکم برام عجیب بود چرا نیومده جلو برای آشتی
بعد چند روز پیام داد انگار اتفاقی نیفتاده حرف زد یکم
من مغرور تر از اون بودم که بحث دعوا رو پیش بکشم
یهو گفت با یکی اشنا شدم
شوکه شدم گفتم چی؟😳
گفت با یه دختر
عکسشو فرستاد نوشت عشقمه
نوشتم مگه من عشقت نیستم؟
گفت پسر که عشق نمیشه
این عشق اولمه
از درون فرو ریختم دیگه دو سال از رابطمون گذشته بود و من هر چی ساخته بودم خراب شده بود
میدونستم دیگه نمیشه ادامه داد نمیشه کسیو بزور عاشق کرد کسیو بزور نگه داشت بهش گفتم برات ارزوی خوشبختی میکنم گفت نه توام بمون ولی بهترین دوستم دیگه سکس نکنیم با هم مثل داداش
الکی گفتم باشه
ولی من واقعا رفتم
اونم دورش پر بود و حالش زود خوب شدو نبود منو نفهمید
من با کلی سختی بعد ۶ ماه خودمو جمع کردمو سعی کردم از نو بسازم دیگه با مسئله کات کنار اومده بودم
که پیام داد منو ببخش من بهت بد کردم حالم خیلی بده گفتم چی شده گفت یهو ولم کرد من تقاص کاری که با تو کردمو پس دادم بهش گفتم من بخشیدمت ولی دیگه هیچی بینمون نیست برو و دیگه ادامه ندادم
و حالا من یه گی مونده بودم و دنیایی که نمیدونستم چطور باید هم حسامو پیدا کنم و شروع چالش جدید برای زندگی جدیدم.

نوشته: سیوا


👍 29
👎 3
16301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

938669
2023-07-20 23:56:22 +0330 +0330

قشنگ بود

0 ❤️

938682
2023-07-21 00:54:27 +0330 +0330

عزیزم بیا پیش خودم قول میدم ولت نمیکنم

0 ❤️

938684
2023-07-21 00:58:48 +0330 +0330

من حسم ببشتر به همجنسه ولی خب چه فایده که دایمی نیستش

0 ❤️

938704
2023-07-21 02:09:52 +0330 +0330

لایک کردم؛ نسبتا خوب بود فقط وقتی رسیدی به صحنه های رابطه؛ یه دفعه سبک نوشتنت عوض شد!

0 ❤️

938713
2023-07-21 02:55:36 +0330 +0330

مرسی ک نوشتی برامون

0 ❤️

938715
2023-07-21 03:10:07 +0330 +0330

قشنگ بود

0 ❤️

938727
2023-07-21 04:41:22 +0330 +0330

خیلی زیبا بود، خیلی عالی حست رو بیان کردی، غلط املایی داشتی، لطفا تو داستان های بعدی دقت کن که نباشه، ممنون که برامون نوشتی و از حست گفتی

0 ❤️

938746
2023-07-21 08:41:36 +0330 +0330

عشق یه طرفه واقعا آخربدبختیه،اونم بین دوتا همجنس

1 ❤️

938747
2023-07-21 08:44:13 +0330 +0330

خوب نوشته بودی ، روان و بی حاشیه بودنش نشان از واقعیت داشت . گرچه اخرش تاسف بار بود
سکس دو طرفه از بهترین و کاملترین سکس هاست و هر دو طرف بیشترین لذت رو تجربه میکنن

0 ❤️

938768
2023-07-21 11:50:47 +0330 +0330

عالی

0 ❤️

938772
2023-07-21 12:51:33 +0330 +0330

خوشبحالت چقدر محکم بودی ک تو شیش ماه خودتو جمع کردی من عاشق رفیقم شدم بعد از هفت سال هرروز دارم‌میمیرم و زنده میشم انقدر بهم سخت میگذره ک وقتی میبینمش انگار دوتا سنگ‌چن صد کیلویی میبندن ب پاهام انگار فلج میشم بدنم مور مور میشه قلبم‌میخاد بیاد تو دهنم گاهی وقتا شبا تا صبح‌اشک میریزم و هرچقدر تلاش میکنم زور میزنم خدارو التماس میکنم ولی بازم روز ب روز حسم بهش بیشتر و بیشتر میشه از وقتی خودمو شناختم حتی یک روزم‌نتونستم‌خوشحال باشم نابود شدم:)💔

0 ❤️

938781
2023-07-21 14:24:59 +0330 +0330

خیلی جالب بود واقعا چرا بعضیا اینطورین همه کاری میکنن بعد میگن ما گی نیسیم.

0 ❤️

938787
2023-07-21 15:24:22 +0330 +0330

آره واقعن ماها بعد از کات کردن دنیامون‌خیلی بیشتر از دگرجنس‌گراها بهم میریزه ، من که خودم هرموقع به کیس های کم سن و سال برمیخورم باهاشون کاری نمیکنم و سعی میکنم از ورود به این فضا منصرفشون کنم

خوش باشی رفیق

0 ❤️

938789
2023-07-21 15:49:21 +0330 +0330

بیا پیش خودم

0 ❤️

938791
2023-07-21 16:07:08 +0330 +0330

نمیدونم چرا وقتی میخوندمش یاد این سریاله کلید اسرار میفتادم😐😂

0 ❤️

938793
2023-07-21 16:47:45 +0330 +0330

من دائمی هستم هرکی خواست

1 ❤️

938803
2023-07-21 18:49:58 +0330 +0330

بدترين حس دنيا حسى كه هيچ كس نفهمتت
كشور ما واقعا درك درستى از حس هاى هم ندارن
و همه رو مثل هم ميبينن
متاسفانه.

0 ❤️

938867
2023-07-22 03:13:42 +0330 +0330

واقعا محشر بود، بدون هیچ ادعایی خیلی عالی ، روان و با احساس نوشته شده، لذت بردم.

0 ❤️

938992
2023-07-23 02:16:43 +0330 +0330

قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهرى

0 ❤️

939111
2023-07-23 23:46:47 +0330 +0330

سلام
خوبی !؟ امیدوارم باشی♡
دردناک بود داستانت
دردی رو که کشیدی رو
همه شو تصور و درک کردم
امید داشته باش
تازه اول راهی🫶🏼 موفق باشی🫶🏼

0 ❤️

939307
2023-07-25 02:39:49 +0330 +0330

معلوم بود همه چی واقعا اتفاق افتاده بود … اون قسمت دلشستگی و تنهایی رو منم تجربه کردم … واقعا سخت و نابود کنندست …

0 ❤️

961921
2023-12-12 18:33:46 +0330 +0330

کاش مشدی باشی و بیای من تا آخر عمر نگهت دارم

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها