بازنده (۲)

1389/05/02

نوشته :‌ ارا

خلاصه به هر بد بختی بود خودم رو رسوندم ماشین رو پارک کردم یکم سر و وضعم رو مرتب کردم رفتم داخل هتل کنکورد که برم آرمان کافه.اومدم نزدیک در آرمان کافه تازه یادم افتاد وای چرا جیبم رو خالی نکردم؟ باز سوتی نشه؟! آروم رفتم یه گوشه موبایلم رو گذاشتم روی Silent بقیش هم گفتم بیخیال حواسم رو جمع میکنم حالا که تا اینجا اومدم! رفتم داخل الناز و سانیا ته سالن نشسته بودن یه دستی تکون دادم رفتم جلو باهاشون دست دادم نشستم رو به روشون یه لبخندی زدم سانیا با تندی گفت 10 دقیقه دیر کردی سرم رو انداختم پایین گفتم ببخشید تاکسی گیر نمیومد بعدم ترافیک بود.الناز آروم خندید گفت مهم نیست نارحت نشو آروم گفتم نه این چه حرفیه لعنت به این زندگی که آدما رو محتاج میکنه! الناز یه آهی کشید گفت آخی گناهی سانی اذیتش نکن دیگه سانیا یه اخمی کرد الناز بهم نگاه کرد گفت نارحت نباش درست میشه خب خودت چطوری؟ یه آهی کشیدم گفتم ای میگذره نفسی میاد بد نیستم یکمی نگام کرد گفت گیر بازار شده از کاسبی افتادی؟ آرم گفتم آره یکم بلدیه (شهرداری) گیر شده امروزم رفته بودم هتل تاج پالاس ببینم کارگری چیزی نمیخوان گفتن نه رفتم چند تا رستوران ایرانی شماره تماس گرفتن گفتن بهت زنگ میزنیم الانم اومدم اینجا روم سیاه یه کمکی بهم کنین این چند روز رو سر کنم تا یه کاری چیزی پیدا بشه! (تو دلم گفتم ای مادرقحبه که به تو میگن) الناز یکمی سر تکون داد گفت عیبی نداره خودم کمکت میکنم حالا یکم بخند بابا چته غصه دار شدم خنیدم گفتم اینجوری خوبه؟ خندید گفت مرسی چقدر خوشگل میشی میخندی گفتم نگو پس میافتم! سانیا همینجوری با اخم نگام میکرد منم براش ادا در آوردم الناز خندید سانیا آروم گفت بی تربیت! الناز گفت یه سوال میکنم راستش رو بگو باشه؟ گفتم به جون خودم همیشه راست میگم (آره اواح عمت چوپان دروغ گو اول بوده…) یکمی نگام کرد گفت چند تا دوست دختر داشتی؟ چشام رو گرد کردم گفتم نه فقط خواهر یکی از دوستای همکارم اونم تکدی گری میکرد یه زمانی باهاش بودم که اونم بهم خورد! الناز یهو زد زیر خنده خودم از حرفام خندم گرفته بود سانیا هم یکم به زور خندید گفت واقعا که! الناز یه اخم خوشگل کرد به شوخی گفت من جای تو بودم با این ظاهر الان با آنجلینا جولی رفیق بودم یهو یاد آنا افتادم خنده روی لبام خشک شد چشام رو بستم دستم رو گذاشتم روی صورتم اشک توی چشام جمع شده بود الناز ترسید گفت چی شد؟ حالت خوبه؟ اشاره کردم آره اشکام رو پاک کردم گفتم چیزی نیست یکم ضعف کردم ببخشید یه لبخند زد گفت گرسنه ای؟ گفتم نه فقط گاهی حالم بد میشه دستم رو گرفت گفت چرا نبضت اینجوری میزنه؟ گفتم چیزی نیست خوب میشه. وقتی اون حرف رو زد یاد آنا افتادم یه لحظه خودم رو باختم انگار یکی با پتک کوبیده توی سرم! یکم گذشت الناز گفت راستی یه چیزی؟ ورزشکاری؟ گفتم نه بابا چطور؟ گفت هیکلت یه چیز دیگه میگه؟ خندیدم گفتم نه بابا به جون خودم فابریک اینجوری بود با نون و ماست اینجوری شده!! سانیا یه اخمی کرد گفت تا جایی که من میدونم مردم N تومن خرج میکنن اینجوری بشن اونم برای قهرمانی و این حرفا بعد تو با نون و ماست فابریک اینجوری شدی؟ گفتم نه بابا یه روز خیلی ها بهم گفتن بدنت عالیه منم دوست داشتم قهرمان بدنسازی شم ولی پول باشگاه رفتنم نداشتم چه برسه به…
همینجوری گرم صحبت بودیم از شانس بسیار عالی و نمونه من یهو مدیر کافه از پشتمون رد شد من از ترس سرم رو انداختم پایین گفتم ای بابا این سالی 1 بار میاد اینجا حالام که اومده عهد باید همین امشب بیاد؟ هی حرص میخوردم فحش میدادم به شانسم یکی زد رو شونم با وحشت برگشتم دیدم مدیر کافه بود با تردید نگاش کردم خندید گفت به به آقای … چه لطفی کردین قدم رنجه فرمودید قربان کم پیدا بودین؟ یه نگاهی به الناز و سانیا کردم دوباره برگشتم سمتش گفتم مخلصیم بعد سریع از جام پاشدم کشیدمش کنار باهاش احوال پرسی کردم الناز و سانیا با تعجب به من نگاه میکردن! آخرش موقع رفتن خم شد دست داد گفت خیلی مخلصیم آقای … یه لبخندی زدم گفتم ما بیشتر سریع اومدم خراب کاری ها رو جمع کنم دیدم الناز و سانیا دارن چپ چپ نگام میکنن گفتم چیه؟ چی شده؟ الناز با غیظ گفت با کارگر قدیمی اینجوری برخورد میکنن؟ مثل یه آقازاده؟ خندیدم گفتم نه بابا بیچاره خیلی با تربیت و با ادبه با همه همینه من که کارگرش بودم یه زمانی… خلاصه 1 ساعت توضیح تفسیر دادم که بابا اشتباه میکنین یارو با تربیت بود!!! هنوز حرفم تموم نشده بود سانیا یکم چپ چپ نگام کرد گفت یه لحظه صبر کن سریع موبایلش رو در آورد گفت خدا کنه پاکش نکرده باشم. دلم حوری ریخت پایین فهمیدم پیرهن رو اشتباه پوشیدم بدبخت شدم… عکس رو آورد بهش دقت کرد با الناز گفت تو اینو چی میبینی؟ الناز با تعجب گفت مشکی خالص بعد گفت به پیرهن تنش نگاه کن ذغالیه الناز زد رو میز گفت یعنی چی؟ تو که گفتی همون یکی با قرض و قسط بوده پس این چیه؟ با وحشت نگاش کردم گفتم خب 2تا خریده بودم چه حرفیه؟ الناز یکم نگام کرد گفت تو یه ریگی به کفشت هست سریع پام رو آوردم بالا گفتم بخدا نیست خودتون بگردین الناز به زور جلو خندش رو گرفت گفت مسخره نشو دیگه خر نمیشم گفتم چشم سانیا یه لبخند حرص آمیز زد به الناز نگاه کرد همون موقع الناز گفت جیبت رو خالی کن خشکم زد گفتم واسه چی؟ گفت خالی کن گفتم ببینین احترام شما به جا ولی این بی احترامیه نصبت به من الناز زد رو میز گفت جیبت رو خالی کن! حالا موندم چه خاکی تو سرم کنم خلاصه بعد از کلی بحث قرار شد جیبم رو خالی کنم!
دست کردم تو جیبم بسته سیگارم رو در آوردم گذاشتم رو میز تا رفتم بگم همینه بلند گفت بعدیش فندکم هم در آوردم دوباره داد زد بعدیش منم موبایلم رو در آوردم گفتم به خدا همینه خیلی عصبی گفت بعدی گفتم دیگه نیست گفت پاشو پاشدم اونم پاشد دست کرد تو جیبم سوئیچ ماشینم رو در آورد آرم بی ام دابلیو رو که دید گفت ای پس فطرت بشین خودش هم نشست. یه پوز خند زد گفت خب آقای تکدی گر یکی یکی شروع میکنیم…
بسته سیگارم رو آورد بالا گفت خب سیگار به این مرغوبی و گرونی رو پشت شیشه ها دید میزدی آره؟ شرط میبندم این سیگار رو جز فروشگاههای بزرگ جایی ندارن گفتم بله درسته انداخت پایین فندک رو آورد بالا سانیا زد زیر خنده الناز گفت زیپو اونم بدنه کاملا طلا سفید! سریع گفتم تقلبیه یه اخم کرد داد زد بابای من جواهر فروشه خر خودتی پس فطرت منم سرم رو انداختم پایین گفتم ببخشید اصله اصله! دلم میخواست زمین دهن وا کنه برم توش برنگردم! موبایلم رو آورد بالا گفت به به نوکیا 9500 رو به بدبختی دست دوم خریدی آره؟ آروم گفتم ببخشید بازش کرد عکس بک گروندش رو دید یه جیغ کوتاه زد بعد به سانیا گفت سانی اینو ببین بعش سانیا به عکس خیره شد گفت این آنجلینا جولی نیست؟ تو بغل تو چیکار میکنه؟ آروم گفتم اون یه زمانی دوست دخترم بود اسمش هم آناست عمل کرده اینجوری شده الناز اخم کرد گفت پس واسه همین اسم آنجلینا جولی رو بردم نارحت شدی آره؟ بعد میگی ضعف کردم؟ هیچی نداشتم بگم با سر تایید کردم موبایل رو گذاشت کنار سوئیچ ماشین رو برداشت یه نگاهی کرد گفت سوئیچ بی ام دابلیو اونم از نوع Wireless حتما مدلش خیلی بالاست که با امواج کار میکنه نه؟ سرم پایین بود هیچی نگفتم! گفت کیفت رو بزار رو میز گفتم ای بابا با اون چیکار داری؟ گفت خفه شو تا داد نزدم درش بیار منم کیف جیبیم رو در آوردم هردوشون زدن زیر خنده الناز گفت نایک اصله نه؟ بعد با حرص برداشت بازش کرد پول های توش رو دید چشاش گرد شد گفت خیلی آشغالی این پول ها با گدایی در میاد؟ سریع جیبای بغلش رو گشت مستر کارتم رو در آورد گفت با مستر کارت تکدی گری میکنی؟ کیف رو پرت کرد سمتم گفت اینجا رو با سیرک اشتباه گرفتی نه؟ آروم گفتم ببخشید یه شوخی بود الناز یه خندی عصبی کرد گفت شوخی؟ اینا شوخی بود؟ سانیا گفت خیلی بی شرفی پاشد رفت سمت در الناز هم دست منو گرفت گفت پاشو بیا اینجا نمیشه بیرون کارت دارم وسایلم رو جمع کردم صورت حساب کافه رو دادم اومدم بیرون جلو در دستم رو گرفت گفت بیا بریم رفتیم بیرون گفت کجا پارکش کردی؟ گفتم چیو؟ گفت ماشینت رو گفتم نمیدونم زد رو سینم دستم رو کشید رفتیم سمت ماشینا گفت سوئیچ رو بده گفتم واسه چی؟ داد زد گفتم بده منم سوئیچ ماشین رو دادم بهش دستش رو بالا گرفت هی دکمه روش رو میزد انقدر رفتیم جلو تا ماشینم چشمک زد همینجوری که دستم رو گرفته بود رفتیم کنار ماشین سانیا رو صدا زد اونم اومد تا ماشین رو دید با تعجب داد زد گفت بی ام دابلیو 545 ال آی (BMW 545 LI) آره؟ الناز با عصبانیت زد رو شیشه ماشین گفت با این گدایی میکنی بی شرف؟ سرم رو انداختم پایین گفتم ببخشید شوخی بود داد زد خفه شو بعد سوئیچ رو گذاشت روی کاپوت ماشین گفت واقعا که خوبی به هیچکس نیومده.دست سانیا رو گرفت داشتن میرفتن بلند گفتم صبر کنین رفتم نزدیکشون گفتم اولش همش بخاطر شرط بندی بود که بهتون هم راستش رو گفتم ولی بعدش که تموم شد از سانیا خوشم اومده بود نمیخواستم بهمین راحتی بزارین برین… حرفم تموم نشده بود سانیا برگشت نگام کرد بلند گفت یه دنیا دروغ سر هم کردی که اینو بگی؟ اومد نزدیکم گفت تو غلط کردی از من خوشت اومد آدم دروغ گوی بی شرف بعد سریع برگشت پیش الناز رفتن سمت همون مرسدس بنز S کلاس که دیشب باهاش اومده بودن با سرعت و خشم سوار شدن رفتن.
اعصابم خورد بود داشتم منفجر میشدم امروز اصلا روز من نبود زدم تو سرم گفتم لعنت به تو با این مسخره بازیهات اینجوری خوب بود؟ آروم آروم راه افتادم سمت ماشینم سوئیچ رو از روی کاپوت برداشتم درش رو قفل کردم دلم میخواست یکم قدم بزنم آخر شب بود همه جا ساکت و آروم بود داشتم دیوونه میشدم یه سیگار روشن کردم قدم میزدم تو فکر بودم همه خاطرات بدم مثل فیلم از جلوم رد میشد یه آهی کشیدم یه کام عمیق از سیگارم گرفتم همینطور که تو فکر بودم آروم آروم قدم میزدم با خستگی اشکای صورتم رو پاک میکردم ولی انگار تمومی نداشتن با خودم زمزمه کردم…

تو برام خورشید بودی توی این دنیای سرد - گونه های خیسمو دستای تو پاک میکرد
حالا اون دستا کجاست؟ اون 2 تا دستای خوب - چرا بی صدا شده لب قصه های خوب؟
من که باور ندارم اون همه خاطره مرد - عاشق آسمونا پشت یک پنجره مرد
آسمون سنگی شده خدا انگار خوابیده - انگار از اون بالاها گریه هامو ندیده
یاد تو هرجا که هستم با منه…

فرداش همینجوری بی حال و یکم عصبی بودم تا ظهر که دنبال کارا و بدبختی های خودم بودم بعدم رفتم باشگاه و برگشتم ساعت از 5 گذشته بود.زنگ زدم به جاسم گفتم من خونه ام تو کجایی؟ گفت آدرس خونتون رو بده میام دنبالت گفتم باشه بیا دبی مارینا برج… ساعت از 6 گذاشته بود جاسم زنگ زد گفت بیا پایین برج خیلی کسل و بیحال بودم لباسام رو پوشیدم رفتم پایین منو دید زد زیر خنده گفت عاشق شدی؟ گفتم ساکت شو حوصله ندارم راه بیافت بریم.تو راه تو فکر این بودم که حالا چه بامبولی سر اون دختره جاسم ازش خوشش اومده پیاده کنیم! یکمی فکر کردم گفتم اسمش چیه؟ گفت حیفا یکمی نگاش کردم گفتم پس واسه همون انقدر ناز داره نه؟ چون هم اسمه حیفا وحبی هستش؟ خندید زد رو پام گفت ایو حبیبی! سرم رو چرخوندم به بیرون خیره شدم رفتم تو فکر یکم بعد جاسم زد رو پام گفت کجا برم؟ گفتم قبرستون با تعجب گفت واسه چی؟ کسی مرده؟ یکمی نگاش کردم گفتم آره عمم مرده گفت جدی میگی؟ گفتم آره الانم منتظر منه خندید گفت شوخی نکن گفتم نه به جون تو راست گفتم ولی چون مرام دارم اول کار تو رو راه میندازم بعد میرم قبرستون خندید گفت ایو ایو انا محبک! یکم سرم رو تکون دادم دوباره به بیرون خیره شدم گفتم برو یه جای ساکت واسا چند لحظه بعد یه گوشه خلوت واسادیم گفتم شمارش رو بگیر گفت چی؟ گفتم شماره دختره رو بگیر با تردید گفت ولی… گفتم میگیری یا نه؟ گفت باشه چی بگم؟ گفتم واسه 2ساعت دیگه یه رستوران عربی قرار بزار بگو یه کاری دارم باید رو در رو بگم با تردید شماره دختره رو گرفت یکم خبر احوال کرد از خودش و خانوادش بعد گفت ببخشید یه موضوعی هست باید ببینمت بهت بگم واسه 2 ساعت دیگه میتونی بیایی…

خلاصه با هر بدبختی بود قرار گذاشتن انجام شد 2ساعت دیگه باید میرفتیم یه رستوران عربی پیش دختره.یه دستی روی موهام کشیدم گفتم حرکت کن تا 2 ساعت دیگه خیلی مونده بدبخت دست و پاش میلرزید گفتم چته؟ ای خاک بر سرت تو از پس این بر نمیایی اون شب سر اون 2تا دختر ایرانی شرط بستی؟ آروم گفت اون شوخی بود این جدیه خراب کنم دیگه بهش نمیرسم زدم رو شونش گفتم نترس حواسم بهت هست خودم بهت میگم چیکار کنی فعلا حرکت کن برو یه جا بشینیم کلاس آموزشی شروع شه ببینم توی اون مغز گچی چیزی فرو میره…


10 دقیقه به قرار جاسم با حیفا مونده بود تو راه نزدیک اون رستوران بودیم رنگش شده بود مثل گچ تو دلم گفتم این احمق خراب میکنه میره! بهش گفتم پسر خراب نکنی؟ آروم گفت همه حرفات یادم رفت!!! زدم رو پام به فارسی گفتم به خشکی شانس این تهی مغز از کجا اومده؟ بعد به عربی بهش گفتم اگه یادت رفت پس میخوایی چیکار کنی دستم رو گرفت گفت تو هم بیا! هاج و واج نگاش کردم گفتم تو میخوایی تور کنی من بیام؟ گفت آره هرکاری بخوایی برات میکنم فقط تو هم بیا گفتم نمیشه تابلو میشیم زد رو پام گفت هرکاری بخوایی میکنم بهت مدیونم فقط تو بیا یکمی مکث کردم گفتم اگه من بیام واسه خودم تور کردم چی؟ خندید گفت تو خیلی با معرفتی که اسرارم رو بهت گفتم یه چشمک زدم گفتم باشه با هم میریم ولی تو حواست رو جمع کن خراب نکنی…
توی رستوران نشسته بودیم احمق با اون هیکل خیکی مثل بید میلرزید زدم رو پاش گفتم بی آبرومون نکن نترس بابا من اینجام تو که زبون منو میدونی چه جوریه خندید گفت باشه یکم آروم تر شد یکمی بعد در رستوران واشد اون دختره اومد! یعنی اگه بگم حیفا باید پیشش تعظیم میکرد کم نگفتم! خیلی ناز بود با اینکه قبلا دیده بودمش باز خودم دست و پام رو گم کرده بودم واقعا فوق العاده بود! آروم و با متانت قدم برمیداشت جاسم یه اشاره کرد اونم یه لبخندی زد با همون آرامش و متانت خیلی آروم اومد سمت ما نشست رو به روی جاسم منو دید یکم تعجب کرده بود جاسم سلام کرد باهاش دست داد منم دستم رو بردم جلو سلام کردم یه اخم ناز کرد گفت شما رو قبلا جایی ندیدم؟ (میخواستم دروغ بگم نه ولی یاد دروغهای دیشب افتادم که چطوری منو بگا داد پشیمون شدم!) لبخندی زدم گفتم درسته دیروز توی پارکینگ مجتمع دیدین آروم گفت درسته.یکمی بهم خیره شد گفت شما عرب هستین؟ گفتم نه ایرانی هستم خندید گفت قیافت شبیه غربی هاست زبونت عربی خودت ایرانی! آروم خندیدم گفتم چند تا هنر دیگه هم دارم که خبر ندارین! آروم گفت مثلا؟ گفتم بازیگر هم هستم تازه از هالیوود اومدم خندید گفت جدا؟ گفتم آره تام کروز شاگرد من بود شعبه دوم هالیوود هم قراره دبی افتتاح بشه اونم فقط بخاطر من! خندید به انگلیسی گفت The Legend! منم خندیدم به آلمانی گفتم eine Legende vom Iran (یعنی: اسطوره ای از ایران) حیفا خندید گفت آلمانی هم صحبت میکنی؟ گفتم ای همچین جاسم گفت بابا عربی صحبت کنین خندیدم گفتم چشم قربان حیفا هم گفت باشه. خوشبختانه حیفا از اون دخترایی بود که استایل یه آدم معروف رو داشتن با همون ناز و متانت ولی در عمل زود صمیمی میشن و خونگرم هستن بقول ایرانیا خاکی بود! خیلی ازش خوشم اومد واقعا بی نظیر بود.یکم گذشت باهاش همینطور یک روند شوخی کردم که جو رو صمیمی کنم جاسم از زیر میز زد به پام منظورش رو فهمیدم آروم کنار گوشش گفتم خراب نکن لعنتی بزار کارم رو بکنم دیگه خفه شد! 15 دقیقه میشد یه روند باهاش شوخی میکردم خیلی خندید آخرش دستم رو بردم جلو گفتم ارا هستم و شما؟ دست داد گفت حیفا لبخندی زدم گفتم به نظر من حیفا وحبی باید پیش شما تعظیم کنه خندید گفت جدی؟ گفتم به حرفای من شک نکنید شما بی نظیرین.یه خنده ناز کرد گفت مرسی. یه چشمک زدم گفتم خب شام بخوریم مزاحم نمیشم تا برسیم به اصل موضوع که جاسم مزاحم شما شد آوردتون اینجا یه لبخندی زد گفت حتما.مشغول شام خوردن شدیم از قصد این کار رو کردم که ذهنیتش عوض شه و با انرژی مثبت بریم سر اصل موضوع (تو دلم به خودم گفتم ای جانور! واقعا که…) موقع شام جاسم نمیتونست غذا بخوره واسه من جای تعجب بود! خلاصه هرجوری بود شام تموم شد بسته سیگارم رو در آوردم بهش تعارف کردم اونم یه سیگار برداشت جاسم با تعجب نگاه میکرد! زدم به پاش خودش رو جمع و جور کرد فندکم رو در آوردم سیگار اون رو روشن کردم بعدم مال خودم رو گفتم خب هدف از مزاحمت… گفت خواهش میکنم یه لبخندی زدم گفتم شما با کسی هستین؟ جاسم از زیر میز زد به پام یکمی اخم کردم دوباره خفه شد! حیفا گفت با کسی هستم؟ گفتم منظورم دوست پسره. شما دوست پسر داری؟ یه اخم خوشگل کرد گفت نه! گفتم خب اگه یکی از شما خوشش اومده باشه دلش بی تابی کنه باید چیکار کنه؟ گفت کی اینطوری شده؟ گفتم کی؟ شما لطفا یه بار برین جلو آینه به خودتون و رفتارتون نگاه کنید میبینین آینه هم دهنش وا میشه بعد میگی کی؟! خندید گفت عجب توصیف های عجیبی میکنی آدم اعتماد به نفسش میره بالا! یه چشمک زدم گفتم حقیقته. خب حالا اون شخص باید چیکار کنه؟ یکمی فکر کرد گفت باید به خودم بگه گفتم خب حالا من بجای اون گفتم. یه نگاهی به جاسم کرد بعد به من نگاه کرد آروم اشاره کرد این؟ منم یه چشمک زدم خندید گفت خودش زبون نداشت بگه تو گفتی؟ گفتم روش نمیشد خیلی وقته دلش واسه شما بی تابی میکنه حرمت و احترام شما اجازه نداده جسارت کنه یه لبخندی زد به جاسم نگاه کرد گفت راست میگه؟ جاسم مثل برق گرفته ها از جا پرید گفت چی؟ حیفا خندید گفت ارا درست گفت؟ جاسم سرش رو انداخت پایین گفت آره من به حیفا نگاه کردم گفتم البته جاسم زبونش بند اومده اجازه بده من چند تا چیز رو جای اون بگم حیفا گفت گوش میکنم.گفتم ببین اول اینکه جاسم فقط از شما خوشش امده واقعا هم دلش پیش شما گیره ولی دلیل نمیشه حتما لیاقت شما رو داشته باشه دوم اینکه واقعا به جاسم حسودیم میشه که برای همچین کسی مثل شما تلاش میکنه سوم اینکه شما باید خوب فکر کنی و بدون هیچ عجله ای جواب جاسم رو بدی شاید واقعا لیاقت شما رو نداشته باشه یا شما نتونی باهاش کنار بیایی پس باید خوب فکر کنی.جاسم با تعجب بهم خیره شده بود! شاید تو دلش داشت 1000 تا فحش بارم میکرد ولی سکوت حیفا نشون میداد واقعا از حرفام لذت برده.البته حق داشت این روزا بیشتر پسرا سختشونه از زبونشون استفاده کنن یهو زرتی با غرور میرن میگن ازت خوشم اومده با من هستی یا نه! خب معلومه ننه قمر هم باشه میگه نه! بابا دختره هم یه چیزی باید از تو ببینه که در موردت فکر کنه دیگه! حیفا همینجور با سکوت بهم نگاه میکرد گفتم الان نمیخواد جوابی بدی شما برو 2روز 3روز اصلا هرچی خواستی فکر کن بعد به جاسم زنگ بزن رک و راست جواب بده نه تعارف کن نه رو در وایسی اگه احساس کردی میتونی قبولش کنی غرورت رو بشکن بگو آره.حیفا لبخندی زد گفت مرسی تا حالا کسی بهم به این قشنگی پیشنهاد نداده بود خندیدم گفتم اینا حرفای جاسم بود حرفای من نبود فقط روش نمیشد بگه منه پر رو اومدم گفتم.جاسم خندید گفت راست میگه!!! (تو دلم گفتم مادر قحبه به موقعش پوستت رو میکنم) از جام پاشدم رفتم اونور میز دستم رو دراز کردم گفتم اجازه میدید تا جلوی در همراتون باشم؟ خندید دستم رو گرفت گفت حتما جاسم با حرص بهم نگاه میکرد!! به جاسم اشاره کردم بعد آروم با حیفا رفتیم بیرون یه چشمک زدم گفتم خیلی دوستت داره منو کچل کرده بود! هواشو داشته باش زیاد سخت نگیر حد اقل یه فرصت بهش بده خندید گفت چشم حتما از لطف شما هم خیلی ممنون خندیدم گفتم خواهش میکنم امیدوارم همیشه پیروز باشی خندید یه دونه بوسم کرد گفت خیلی خوش گذشت بعد باهم دست دادیم گفت به جاسم بگو خیلی زود بهش زنگ میزنم خبرش رو میدم یه چشمکی زدم براش دست تکون دادم آروم و با متانت رفت سمت همون بی ام دابلیو 750 ال آی (BMW 750 LI) یه دستی تکون داد رفت.
جاسم اومد بیرون زد رو شونم گفت چی شد؟ گفتم 99% موفق شدی اگه 1% نشد فکر کن دست زندگی بوده! یهو زد زیر خنده گفت مرسی رفیق خدا پشت و پناهت باشه با این همه دل صافی که داری چیزی نگفتم چند قدم رفتم جلو یه سیگار روشن کردم به آسمون خیره شدم چه شب قشنگی بود روی دیوار کوتا سیمانی بین پیاد رو با پارک متر نشستم جاسم هم اومد کنارم یه کام عمیق از سیگارم گرفتم بازم به آسمون خیره شدم با خودم میگفتم…
شبامون آخ که تاریک و چه سرده - دل هامون جای غمه لونه ی درده
تو رو بی من - من رو دور از تو گذاشته - چی بگم با من و تو دنیا چه کردی؟
آسمون با من و تو قهره دیگه - هرکدوم از ما تو یک شهر دیگه…
جاسم نمیفهمید چی میگم ولی فکر کنم احساس میکرد منظورم چیه زد رو شونم گفت پاشو بریم یکم بعد رفتیم سمت ماشین جاسم حرکت کردیم رفتیم.تو راه جاسم گفت خیلی ممنون نمیدونم چطور ازت تشکر کنم یه چشمک زدم گفتن بیخیال تو خوش باش جای ما خندید گفت جبران میکنم زدم رو شونش گفتم حتما.به بیرون خیره شدم یاد الناز و سانیا افتادم به خودم گفتم باید از دلشون در بیارم اینجوری خودمم خیلی نارحتم…
به ساعت نگاهی انداختم نزدیک 9 شب بود.موبایلم رو در آوردم یه زنگ زدم به شماره الناز چند تا بوق زد گوشی رو برداشت…
سلام

  • سلام
    خوبین؟
  • ممنون شما؟
    (حالا موندم چی بگم!) من ارا هستم
  • (یهو داد زد) ای بیشعور حالا فهمیدم چرا اونشب شمارت رو نمیگفتی این شماره موبایلته آره؟ خدا تومن پول این شماره رو دادی بعد با پر رویی میایی…
    تلفن رو قطع کرد! زدم رو پام گفتم شانس کیری ما رو باش اه جاسم نگام کرد گفت عربی صحبت کن ببینم چی میگی؟ یه اخمی کردم گفتم بعدا بهت میگم.دوباره زنگ زدم به الناز…
    یه لحظه میشه گوش کنی؟
  • نه باز چه دروغی میخوایی سر هم کنی؟
    ای بابا یه غلطی کردم همش شوخی بود حالا فرصت میدی حرف بزنم؟
  • زودتر بگو
    یکی به نفع شماها شده حالا من میخوام جبران کنم…
  • جبران؟ بهتره بری یه سیرک پیدا کنی اونجا مشغول شی انقدر مزاحم من نشو
    من مزاحم نشدم فقط خودم از شوخی خودم نارحت شدم نمیخوام شما هم نارحت باشین
  • (صدای جیغ اومد)
    ببخشید چیزی شد؟
  • (جوابی نداد)
    شما حالتون خوبه؟
  • ای لعنت به تو چرا همش دردسر درست میکنی؟ حواسم رفت به تو تصادف کردم!
    شما با موبایل پشت فرمون صحبت میکردی!؟ کجا؟
  • (بلند گفت) آره آره همشم تقصیر تو بود به تو چه کجا
    ای بابا خب شما بگو خودم میام ببینم چی شده خسارت شما هم با من
  • (داد زد) نمیخواد بذر و بخشش کنی برو تکدی گری کن قسط وام لباسات رو بده!
    خب شما بگو؟
  • پشت خیابون مکتوم خیابون فرعی…
    سریع آدرس رو گفت قطع کرد زدم رو شونه جاسم گفتم یه جا پیاده شو ماشینت رو بده دست من باید برم با تعجب گفت چی شده؟ گفتم هیچی یکی تصادف کرده باید زود برم زد کنار گفت بیا برو! گفتم تو چی؟ کجا میری؟ خندید گفت تاکسی میگیرم میرم چند جا کار دارم خودت بهم زنگ بزن زدم رو پاش گفتم برو تا بهت زنگ بزنم.جاسم پیاده شد من با سرعت حرکت کردم سمت آدرسی که الناز داده بود…
    10 دقیقه بعد اونجا بودم دیدم الناز کنار همون مرسدس بنز S کلاس واساده جلوش یه موتور (پیک رستوران) افتاده بود! قیافه الناز رو که دیدم داشتم از خنده میمردم ولی به روی خودم نیاوردم زدم کنار پیاده شدم رفتم کنارشون یه هندی دستش رو صورتش بود فکش رو چسبیده بود کلاه ایمنییش جلو پاش بود زانوی شلوارش یکم پاره شده بود آروم ناله میکرد! الناز منو دید محل نداد رفتم پیش هندیه به هندی گفتم شرطه فون کراکه بایجان؟ (یعنی: به پلیس زنگ زدی؟) الناز با غیظ نگام کرد آروم گفت از همون اول معلوم بود خیلی حرفه ای هستی! (منظورش این بود که حرفه ای بودی که ما رو خر کردی!) یارو دید هندی صحبت میکنم نالش بیشتر شد! گفت آره داره میاد! خلاصه ازش پرسیدم چی شده؟ گفت داشتم میرفتم این خانم داشته با موبایل حرف میزده اصلا حواسش به من نبود از فرعی اومدم بیرون اینم با سرعت از روم رد شد! یه جوری ناله میکرد حرف میزد که داشتم از خنده میمردم به بدبختی جلو خودم رو گرفته بودم گفتم خیلی خب کیفم رو در آوردم یه 200 درهمی گرفتم طرفش گفت این چیه؟ گفتم تو که از بیمه خسارت میگیری ولی شرطه اومد نمیگی خانم با موبایل صحبت میکرده آخه سنگین جریمش میکنه یه قیافه حق به جانب گرفت قبل از اینکه حرف بزنه گفتم ببین 2تا راه داری یا میگیری یا باید بگیری بعد دستم رو گذاشتم رو فکش فشار دادم از درد بلند داد زد! گفتم پول رو میگیری جلو شرطه حرف بزنی از بیخ فکت رو میشکنم! (واقعا که ایرانی هرجا بره ایرانی بازیش رو در میاره!) یارو یکم غرغر کرد یه چپ نگاش کردم 200 درهمی رو گذاشتم تو جیبش خفه شد! الناز با تعجب به من نگاه میکرد گفتم چیه؟ تا حالا ندیدی دهن کسی رو ببندن؟ یه اخمی کرد گفت واقعا که در حد و شخصیت خودته این کارا یکمی اخم کردم گفتم من فقط میخوام اشتباهی که کردم رو جبران کنم مطمئن باش واسه دل تو نیست یکمی خورد تو ذوقش روش رو اونور کرد همون موقع شرطه اومد هندیه تا شرطه رو دید مادر قحبه شروع کرد به آه و ناله!! شرطه اومد جلو از الناز پرسید چی شده؟ اون توضیح داد رفت سمت هندیه خواست حرف بزنه یه چپ نگاش کردم دستم رو گذاشتم روی فکم! بعد توضیح داد چی شده ولی نگفت با موبایل حرف میزده! شرطه از یارو مدارکش رو گرفت گفت برو 1 ساعت دیگه بیا اداره مرکزی بعد اومد سمت الناز گفت بطاقه (گواهینامه) رو بده الناز کارت ماشین رو داد گفت گواهینامه همرام نیست شرطه یکمی نگاش کرد گفت شما همراه من میایید شرطه زنگ بزنین مدارک بیارن در ضمن همراه نداشتن گواهینامه جرم داره جریمه میشین! من دلم خنک شد یه پوزخندی زدم الناز یجوری با تنفر نگام کرد بعد به شرطه گفت من نمیتونم بیام(خاک بر سر عربی هم بلد نبود انگلیسی غلیظ صحبت میکرد یارو یجوری شد) شرطه یکم نگاش کرد گفت شما بازداشت میشین!!! (البته قیافش معلوم بود یکم مادر قحبه تشریف دارن) دوباره یه پوز خند زدم! الناز برق از چشاش پرید گفت بازداشت؟ شرطه گفت آره ماشین رو گوشه پارک کنید همراه من بیایید زنگ بزنین کفیلتون بیاد گواهینامه هم بیارین! خداییش یه لحظه چشای نگران الناز رو دیدم دلم سوخت دیدم اوضاع خرابه دلم نیومد همینجوری نگاه کنم رفتم جلو عربی به شرطه گفتم یه لحظه بیا یارو رو کشیدم کنار از کیفم گواهینامم رو در آوردم گفتم فعلا اینو ببرین به خودشم بگین زود بره گواهینامش رو بیاره اداره شرطه یارو گفت شما؟ گفتم دوست پسرش هستم گفت نمیشه مسئولیت داره یکمی نگاش کردم موبایلم رو در آوردم گفتم آقای … (اونموقع ها رئیس پلیس دبی بود) رئیس کل شرطه کفیل پدره منه میتونم بهش زنگ بزنم مسئولیت حل بشه یکمی نگام کرد گفت نه مزاحمش نشو گواهینامه من رو گرفت رفت سمت الناز گفت من فعلا بطاقه دوست پسرت رو میبرم شما برین بطاقه خودتون رو بیارین اداره مرکزی الناز با تردید به من نگاه کرد بعد گفت مرسی الان میرم میارم.شرطه اومد سمت من گفت شما هم باهاش بیاین برای خودش بهتره ممکنه یکم گیر بدن بهش یه لبخندی زدم گفتم حتما بعد باهاش دست دادم گفت به آقای … سلام برسونین گفتم حتما. بعد به هندیه گفت جمع کن موتور رو بیا اداره مرکزی سوار ماشینش شد رفت. رفتم جلوتر ماشین الناز چیز خاصی نشده بود فقط روی سپرش چند تا خط افتاده بود الناز گفت چرا اینکارو کردی؟ اخمی کردم گفتم بخاطر تو نبود یه اخمی کرد چیزی نگفت تو دلم گفتم خوبی بهت نیومده نه؟ دیدم هندیه واساده ما رو نگاه میکنه منم یکم قاطی کرده بودم رفتم پیشش به هندی گفتم مادر جنده برو تا نکشتمت! یارو ترسید یکم غر غر کرد منم یه لگد به موتورش زدم بد بخت سریع جمع کرد موتورش رو رفت منم.به الناز گفتم ماشین رو کنار پارک کن بریم گفت تو کجا؟ خیلی جدی گفتم حیف که گواهینامم اونجاست وگرنه میزاشتم خودت هر غلطی خواستی بکنی در ضمن یارو گفت خودت بیا چون کار من قانونی نبود ممکنه واسه دوست دخترت مشکل ایجاد شه.یه اخمی کرد داد زدم گفتم پارک کن من کار دارم نمیتونم تا نصفه شب معطل تو باشم! الناز ترسید سریع سوار ماشینش شد پارک کنه من رفتم تو ماشین نشستم منتظرش موندم ولی خداییش عصبانی که میشم وحشتناک میشم خودم از خودم میترسم! تو آینه خودم رو نگاه کردم یاد حرف ویدا افتادم که همیشه میگفت عصبانی میشی سگ از تو با شرف تر میشه! یه پوز خند زدم الناز بدو بدو اومد سمت ماشین نشست تو گفت بریم گفتم آدرس؟ آدرس رو گفت 20 دقیقه بعد جلو یه برج گفت همینجاست واسا زدم کنار سریع رفت بالا… نیم ساعت بعد جلوی شرطه واسادم باهم رفتیم تو کارای مدارکش رو انجام داد اون یارو خودش هم بود منو دید خندید به الناز گفت قدر دوست پسرت رو بدون خودم خندم گرفت از حرفش! 20 دقیقه بعدش مدارکش دستش بود آروم آروم اومدیم سمت ماشین تو راه سرش رو انداخت پایین گفت مرسی ممنون آروم گفتم وظیفم بود اون شوخیه مسخر رو جبران کنم رسیدیم جلو ماشین یه نگاهی به ماشین کرد زد روی شونم گفت ای لعنتی همون Bmw 545li بس نبود با Bmw Z4 هم میری گدایی؟ خندیدم گفتم زندگی خرج داره قسط لباسام عقب مونده یه خنده خوشگل کرد سوار ماشین شدم شیشه رو دادم پایین گفتم اگه میخوایی ناز کنی سوار نشو با تاکسی برو! یکمی نگام کرد گفت بی تربیت آدم با یه خانم اینجوری رفتار میکنه؟ گفتم از من هرچیزی بر میاد خندید گفت معلومه تا اومد در ماشین رو باز کنه سریع در رو قفل کردم شیشه پایین بود گفتم یه شرط داره با تعجب گفت شرط؟ گفتم صبر کن بعد شاسی رو زدم سقف کروک ماشین خیلی آروم جمع شد رفت عقب (bmw Z4 کوپه 2نفرست و سقفش هم برقیه) الناز با تعجب نگام کرد گفت خب؟ گفتم شرط اینه که من در رو باز نمیکنم باید از روی در بپری بیایی تو بشینی! یه نگاهی به دورو برمون انداخت خیابون شلوغ بود بعضی ها نگامون میکردن گفت دیوونه شدی؟ گفتم نه اصلا چون اون موقع بد رفتاری کردی الان تنبیه میشی! خندید گفت ارا شوخی نکن گفتم بجنب دیرم شده سوار میشی یا نه؟ با تردید گفت ارا تو رو خدا اذیت نکن جلو این همه آدم گفتم مرغ من یک پا بیشتر نداره سوار میشی یا نه؟ یکمی نگام کرد دستش رو گذاشت روی در آروم پرید توی ماشین حالا من هرهر میخندیدم! بلند گفتم ملت ببینین من چطوری دختر سوار میکنم! الناز زد روی پام گفت بی تربیتیت رو نمیشه به ملت اعلام نکنی؟ خندیدم گفتم نچ! حرکت کردم که الناز رو برسونم. تو راه یکمی نگاش کردم گفتم راستی سانیا نصبتش با تو چیه؟ یه اخمی کرد گفت خیلی پر رویی باز اسم اونو میبری! یه مکثی کرد گفت دختر خالمه زدم تو سرم گفتم خاک بر سر من! گفت واسه چی؟ گفتم چرا من از این دختر خاله ها گیرم نیومد؟ اصلا دختر خاله ندارم! خندید گفت کی تو رو تحمل میکنه؟ گفتم به تو چه مگه قراره تو تحملم کنی؟ خندید گفت 100 سال سیاه! تا اینو گفت پام رو گذاشتم رو گاز سرعتم زیاد شد ماشین سقف نداشت یه باد مخوف خورد تو صورتش موهاش رفت عقب دستش رو گذاشت جلو صورتش جیغ زد دیوونه روانی… منم هرهر میخندیدم! نیم ساعت بعد جلو همون برج پیادش کردم گفت بفرمایین بالا؟ خندیدم گفتم مزاحم میشیم حالا فعلا کار دارم یه اخم ناز کرد گفت خاستگاری هم میایی؟ گفتم انشالله اگه قسمت بشه با شلوارک میام که شب هم بمونم بعدم 3 نقطه! بلند زد زیر خنده گفت پر رو اگه این زبون 6متری رو نداشتی باید یک راست میرفتی قبرستون! خندیدم یه چشمک زدم بهش حرکت کردم ساعت رو نگاه کردم نزدیک 12 شب بود! زنگ زدم جاسم گفتم کجایی؟ گفت مک دونالدز شام میخورم!!! گفتم مرتیکه مگه با حیفا شام نخوردیم؟ خندید گفت اون وعده اول بود! گفتم باشه پس واسه منم سفارش بده الان حرکت میکنم میام خندید گفت ایو حبیبی! تلفن رو قطع کردم تو راه حواسم پیش الناز بود. به خودم گفتم تو خودت تکلیف خودت رو میدونی؟ بالاخره از الناز خوشت اومده یا سانیا؟ یکم فکر کردم گفتم هر دوش! از حرف خودم خندم گرفت گفتم خیلی پر رویی حالا کی به تو پا داد؟ زدم تو سر خودم گفتم پا نداد هم پا میگیریم به من شک داری؟ پشت چراغ قرمز تو آینه به خودم نگاه کردم دلم لرزید! ولی مثل همیشه شهوت زورش از همه بیشتر بود…
    با جاسم شام دوم رو خوردیم نشسته بودیم به ملت نگاه میکردیم! یه سیگار روشن کردم طبق معمول به مردم خیره شدم آروم گفتم هدف ما از زندگی چیه؟ هرچی فکر میکردم به نتیجه نمیرسیدم! هرچند که تا همین الان هم نرسیدم.احساس سبکی میکردم حد اقل چون اون شوخیه مسخره رو از دل الناز در آورده بودم این احساس رو داشتم همینجور که به جمعیت خیره بودم آروم با خودم زمزمه میکردم…
    میون این همه کوچه که بهم پیوسته - کوچه ی قدیمیه ما کوچه ی بن بسته
    دیوار کاه گلی یه باغ خشک که پر از شعرای یاد گاریه - مونده بین ما و اون رود بزرگ که همیشه مثل بودن جاریه
    صدای رود بزرگ همیشه تو گوشه ماست - این صدا لالایی خواب خوب بچه هاست
    کوچه اما هرچی هست کوچه ی خاطره هاست - اگه تشنست اگه خشک مال ماست کوچه ی ماست
    توی این کوچه به دنیا اومدیم توی این کوچه داریم پا میگیریم - یه روز هم مثل پدر بزرگ باید تو همین کوچه بن بست بمیریم…
    جاسم زد روی شونم گفت کجایی؟ گفتم توی جمعیت خندید گفت چشم چرونی؟ یکمی نگاش کردم لبخندی زدم گفتم ای کاش حس همین کار هم داشتم.یکم بعد پاشدیم رفتیم نیم ساعت بعد جاسم پایین برج خونمون پیادم کرد گفت دستت در نکنه امیدوارم یه روزی جبران کنم یه چشمک زدم گفتم قابلی نداشت بعد خداحافظی کردیم رفتم بالا تا در رو وا کردم رفتم تو موبایلم زنگ خورد شماره الناز بود یه خنده شیطانی کردم گفتم دلت تنگ شد نه؟ تلفن رو جواب دادم گفت خجالت نمیکشی؟ گفتم معلومه نه! حالا واسه چی؟ گفت اول ببین چیه بعد بگو نه واقعا که زات تو خراب بوجود اومده! گفتم حالا چی شده؟ گفت من یادم نبود ماشین تو خیابون جا مونده تو نباید یادم مینداختی؟ بلند زدم زیر خنده گفتم گرفتیش؟ گفت با اجازه شما بعله با تاکسی رفتم سوار شدم آوردمش الان هم پایین تو پارکینگ خوابیده! خندیدم گفتم نوش جان! حالا تنها خوابیده؟ گفت منظور؟ گفتم خنگی یا خودت رو میزنی به خنگی؟ گفت خیلی بی تربیتی گفتم همینه که هست! حالا تنهاست یا با دافی خوابیده؟ جیغ زد بی ادب بیشعور همه چیزت منحرفه حتی فکر نداشتت خندیدم گفتم بازم همینه که هست! سانیا کجاست؟ مکثی کرد گفت ای بابا تو با اون چیکار داری؟ خیلی هم ازت خوشش میاد! گفتم خوشش نمیاد؟ گفت عمرا نه گفتم خب عیبی نداره یه کاری میکنم خوشش بیاد خندید گفت کور خوندی من احمقم با تو صحبت میکنم اون مثل من نیست خندیدم گفتم تو چقدر ساده ای لوح! (منظور همون ساده لوح) من دست ور دار نیستم باید از من خوشش بیاد! گفت وا؟ دیوونه. خندیدم گفتم شوخی کردم ولی تو که از من خوشت میاد نه؟ جیغ زد نه! پررو! گفتم آدم قدر نشناس حقت بود بازداشت میشدی داد زد خفه شو اگه قراره تو سرم بزنی همون بهتر بازداشت میشدم! گفتم بخاطر این حرفت هم که شده جهنم خودم رو حرام میکنم میام خواستگاریت بعد که زنم شدی یک عمر میزنم تو سرت میگم من نزاشتم اونشب بازداشت شی! یهو بلند زد زیر خنده گفت دیوونه تو مشکل روانی داری…
    نزدیک 1 ساعت باهاش صحبت کردم احساس میکردم روی سانیا حساسه تا اسمش رو میبرودم سریع خیلی جدی جواب سر بالا میداد! آخرش گفتم خب حالا 1 ساعت صحبت کردی نتیجه چی بود؟ گفت تو فکت لغه مثل خاله زنک ها چرت و پرت میگی میخندونی به من چه؟! حالا واسه تو چه فاییده ای داشت؟ با صدای کلفت و خش دارم گفتم برای گفتن من شعر هم به گل مانده نمانده عمری و 100 ها سخن به دل مانده! دوباره زد زیر خنده گفت واقعا که تو باید میرفتی سیرک موفقیتت اونجا خیلی بیشتر بود گفتم زندگی خودش سیرکه به نظر تو نیست نیست؟ گفت وا؟ نه خیر نیست گفتم پس تو چرا با اون موهای بلندت شبیه اسب سیرک شدی؟!! تا اینو گفتم مثل برق گرفته ها گفت بیشعور بی تربیت! خودم از حرف خودم خندم گرفته بود نتونستم جلو خودم رو بگیرم زدم زیر خنده! یهو تق تلفن قطع شد! دوباره زدم زدم زیر خنده مثل دیوونه ها با خودم میخندیدم! یکم گذشت اس ام اس زدم “فکر کردی من زنگ میزنم منت کشی؟ کور خوندی بقول عشقم تنها غروره عصای دستم!” چند لحظه بعد اس ام اس اومد “به درک برو به جهنم” یکمی دو رو برم رو نگاه کردم گفتم چه محبت آمیز! پاشدم رفتم لباس عوض کردم مسواک زدم یه سیگار کشیدم نیم ساعتی طول کشید میخواستم بخوابم اس ام اس اومد بازش کردم الناز نوشته بود “امیدوارم صبح از خواب بیدار نشی” منم نوشتم “خدا از دهنت بشنوه و عمل کنه یک عمره که قبل از خواب اینو میگم” فرستادم رفت خودم رو پرت کردم روی تختم گفتم خدایا حرف منو که گوش ندادی به حرف این عمل کن صبح از خواب بیدار نشم از این زندگی راحت شم همون موقع اس ام اس اومد چشام گرد شد گفتم خدایا راضی به اس ام اس نبودم همون جونم رو بگیری کافیه! اس ام اس رو باز کردم الناز نوشته بود “جیش بوس لالا” منم نوشتم “دومیش (بوس) آنتن نداد لطفا 10 12 بار دیگه تکرار کن!” تا چشام رو بستم صدای اس ام اس اومد گفتم مرض بابا بوست مال خودت صبح باید پاشم برم دنبال 1000 تا بدبختی آروم موبایلم رو برداشتم اس ام اس رو باز کردم الناز نوشته بود “بوس بوس بوس… تا 12” سرم رو تکون دادم گفتم باز ما یه غلطی کردیم موندیم توش همین کم بود.

فردا غروبش از باشگاه اومدم بیرون الناز زنگ زد موندم جواب بدم یا نه! گفتم ولش کن حوصله ندارم.دوباره زنگ زد گفتم چیکار کنم؟ شیطان وجودم میگفت جواب بده چیزی نمونده به آخرش یکمی مکث کردم جواب دادم…
سلام چطوری؟

  • سلام مرسی تو خوبی؟
    بد نیستم
  • کجایی؟
    از باشگاه اومدم بیرون
  • با نون و ماست هیکلت رو اونجوری کردی نه؟
    (خندیدم) گیر نده دیگه یه چیز گفتم حالا
  • باشگاه کجاست؟
    خونه آقا شجاست. به تو چه؟
  • بگو اگه نزدیک باشم میخوام بیام
    نزدیک نیستی…
    خلاصه انقدر گیر داد با اینکه نزدیک نبود نزدیکش کرد که اومد. کنار ماشینم واساده بودم کیفم رو گذاشتم توی ماشین دیدم اومده کنارم واساده یه نگاش کردم گفتم اومدی اینجا که چی بشه؟ خندید گفت همینجوری اومدم. از زیر تمرین اومده بودم بدنم ورم کرده بود یه آستین کوتاه تنم بود الناز دستش رو گذاشت روی بازوم سریع کشیدم عقب گفتم نکن جیزه! خندید گفت بهتم هم میاد با نون و ماست اینجوری شده باشی یکمی نگاش کردم چیزی نگفتم در ماشین رو بستم گفت چند بار قهرمان شدی؟ سرم رو تکون دادم گفتم 3.4 باری شدم حالا اجازه هست برم؟ یه اخم خوشگل کرد گفت کارت دارم که اومدم گفتم خب منم از اول همینو گفتم حالا گوش میدم بگو؟ مکثی کرد گفت از سانیا خوشت اومده؟ اخمی کردم گفتم آره خوشم اومده بود ولی بعدا که اخلاقش رو دیدم کاملا نظرم عوض شد بلا نصبت سگ! زد رو شونم گفت درست صحبت کن دختر خالمه سرم رو تکون دادم گفتم هرکی میخواد باشه یکمی نگام کرد گفتم تموم شد؟ اینو از پشت تلفن هم میشد پرسید گفت نه هنوز نگفتم یه آهی کشیدم خم شدم از توی ماشین بسته سیگارم رو در آوردم بهش تعارف کردم یکی برداشت اول مال اونو روشن کردم بعدم مال خودم رو بهش خیره شدم واقعا خوشگل و ناز بود چشای آبی تیره ای که داشت خیلی بهش میومد. یکم رفتم اونور تر یه باد ملایم میزد چنگ زدم تو موهام میدونستم منظورش از این حرفا چیه ولی خب بحث فقط این نبود مشکل همیشگی رو داشتم اونم ترس! ترس از سرنوشتی که گرفتارش بودم. اومد پشتم واساد گفت ارا تو از من خوشت اومده درسته؟ آروم خندیدم گفتم آره! ولی همش همین نیست گفت همش چیه؟ باد آروم میزد تو صورتم یاد آهنگ “تکیه بر باد” عشقم داریوش افتادم دلم حوری ریخت مکثی کردم گفتم همش تکیه بر باده خندید گفت یعنی چی؟ گفتم یعنی همین یعنی زندگی من همش تکیه روی باد بوده همیشه هم افتادم اینبار هم همینه گفت چرا میافتی؟ گفتم نمیافتم زندگی نا خواسته میندازه! یکمی مکث کرد گفت همیشه بهمین راحتی جا میزنی؟ خندیدم گفتم جا نمیزنم میترسم از همه زندگی میترسم دوست داشتن واسم شده یه آرزو خندید گفت ارا من نمفهمم چی میگی؟ برگشتم سمتش یه کام از سیگارم گرفتم چشام رو تنگ کردم گفتم خودمم نمیفهمم چی میگم یا چی میاد به سرم فقط میدونم باید از احساس دور شم. یه آهی کشید گفت من که نفهمیدم چی گفتی ولی هر کاری درسته همون رو انجام بده.دستم رو گذاشتم رو شونش یکمی بهش خیره شدم ذهنم مثل یه Ferari Enzo سرعت داشت! لبخندی زدم گفتم چرا سر راه من سبز شدی؟ گفت من نشدم خودت شدی اخم کردم گفتم من غلط کردم تقصیر اون جاسم بود گفت جاسم کیه؟ گفتم همون پسر عربه شرط بندی کردم باهاش خندید گفت آهان اونشب. دستم رو بردم گذشتم پشت موهاش آروم دست کشیدم تو صورت هم خیره شده بودیم واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم! یا باید قربانی شهوت و احساس میشدم یا باید پشت دست داغ کرده ام رو نگاه میکردم و ازش دوری میکردم.دستم رو برداشتم چشاش رو بست از کنارش رد شدم رفتم سمت ماشینم به ته سیگارم نگاهی کردم گفتم چرا فقط یه قدم به مرگ نزدیک تر؟ جلوی پای الناز رو نگاه کردم زدم تهش یه چرخش خوشگل کرد افتاد جلو پای الناز! آروم گفت تمام هنرت از زندگی همینه نه همین مسخره بازیها؟ عرضه نداری کسی رو دوست داشته باشی هنرت رو تو این چیزا گذاشتی؟ به آسمون نگاهی کردم سرم رو انداختم پایین گفتم من عرضه هیچی ندارم اومد جلو دستم رو گرفت گفت چرا؟ چیزی نگفتم سرم پایین بود زد روی سینم گفت از چی میترسی؟ یه خنده عصبی کردم گفتم شانسم یه جورایی هر دوتامون بغض داشتیم سرم رو تکون دادم گفتم الناز… گفت ساکت دیگه نمیخوام هیچی بشنوم اشک توی چشام جمع شده بود یهو کشیدمش سمت خودم سرش رو گذاشت روی شونم احساس کردم شونم خیس شده فهمیدم اشکاش اومده چند تا قطره اشک روی صورت خودم چکید آروم گفت یه چیزی بگم باورت میشه؟ گفتم بگو؟ مکثی کرد گفت همون شب که دیدمت ازت خوشم اومده بود میدونستم داری دروغ میگی ولی هیچی نگفتم چون هم سانیا نشسته بود هم اینکه میخواستم ببینم آخرش خودت چیکار میکنی آروم خندیدم ادامه داد وقتی شمارم رو بهت دادم میدونستم هدفت چیه من بچه نیستم از همون اول که اومدیم از کنارت رد شدیم از نوع نشستنت نوع سکوتت بوی سیگارت همه چیز معلوم بود ولی وقتی اون ارجیف رو سر هم کردی نخواستم توی ذوقت بزنم اونشب توی آرمان کافه هم میخواستم همه چیز رو برات روشن کنم که میدونم مسخره بازی در میاری ولی وقتی گفتی با سانیا بیا خورد توی ذوقم احساس کردم تو چشت دنبال اونه نه من واسه همین هیچی نگفتم تا به مسخره بازیهات ادامه بدی آخرش هم تمام ناراحتیم رو سرت خالی کردم ولی بازم موقع رفتن داد زدی من از سانیا خوشم اومده بود خشمم بیشتر شد خیلی بهم برخورد واسه همین دیگه ازت منتفر شدم.آروم سرش رو بردم عقب پیشونیش رو بوس کردم گفتم بخاطر همه چیز معذرت میخوام تو خیلی خوبی ولی باور کن مشکل یه چیزه دیگست مشکل خود منم…

ادامه دارد …


👍 3
👎 1
17744 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید