برگهايی از دفتر خاطرات يک فاحشه

1390/05/11
 

من اين داستان يك جا خواندم گذاشتم شماها هم بخوانيد بد خوبش برسه به نويسندش


شب شده بود و ميخواستم برم ، با لوازم آرايش کمی که داشتم ، آرايش مختصری کردم ، ولی از اونجايی که خودم خوشگل بودم ، با همون اندک آرايش خيلی خوشگلتر شدم ، راه افتادم به سمت شهر ، ساعت نه و نيم شب بود که بالای شهر رسيده بودم ، واقعا زندگی در اين منطقه از شهر يک جور ديگه ای بود ، خيلی از آدمهايی که در بالای شهرها زندگی ميکنند ، اصلا نميتونن تصور کنن که زاغه نشينی و زندگی درحومه شهر چقدر ميتونه وحشتناک باشه ، ۹۰ درصدشون هم تا حالا اون مناطق پايين شهر رو نديدن ، همين جور داشتم با خودم فکر ميکردم که چرا من نبايد توی يک خانواده ثروتمند به دنيا آمده باشم و يا چرا اينقدر بايد بدبخت باشم ، يک لحظه از تصميمی که گرفته بودم منصرف شدم و امودم برگردم خونه ، ولی خب ديگه راهی برام نموتده بود ، احتياج وحشتناکی به پول داشتم ، رفتم کنار خيابون واستادم ، استرس وحشتناکی داشتم ، دو دقيقه نگذشت که چند تا ماشين جلوی پام ترمز زدن ، يکيشون يک هوندا سوييک قرمز بود ، از ماشينش خوشم اومد و طرفش رفتم ، جوونکی ۲۰ ساله پشت نشسته بود ، در جلوی ماشين رو باز کردم و سوار شدم ، اون پسری که سوار ماشينش شده بودم ، از اينکه بدون هيچ گونه حرفی و يا هيچ پرسشی در مورد قيمت سوار شده بودم تعجب کرد ، خب حق هم داشتم ، چون هنوز آماتور بودم ، خلاصه قرار شد برای دو ساعت ۶۰ هزار تومن بگيرم .

پسرک جلوی يک رستوران خيلی شيک نگه داشت و گفت که پياده شم . بريم با هم غذا بخوريم ، حالم اصلا خوب نبود ، وای چه جايی شيکی بود ، بيشتر مشترياش دختر و پسرهای جوون بودن ، رفتيم پشت يک ميز دو نفره نشستيم ، گارسون اومد و پسره سفارش دو تا پيتزای مخصوص رو داد ، غذا رو آوردن ، اصلا ميلی به خوردن نداشتم ، ولی خب دلم نميامد از پيتزا بگذرم ، چون هميشه آرزو داشتم هر شب شام پيتزا بخورم ، شام رو خورديم و به سمت خونه پسره راه افتاديم ، اصلا با پسره حرف نميزدم ، يعنی حرفی برای گفتن نداشتم ، اون هم هيچ حرفی نميزد ، به خونشون رسيديم ، يک خونه ويلايی شيک و بزرگ ، دو تا بوق زد و يکی در رو براش باز کرد و رفتيم تو .

خونه بسيار شيک و بزرگی بود ، چراغهای ساختون خاموش بود ، خلاصه رفتيم تو ، پسره که اسمش حامد بود گفت که مامان و باباش برای سر زدن به خواهرش رفتن به فرانسه و اون تنهای ، پسره ساده ای بود ، ولی از اون پولدارها که نميدونن پولهاشون رو چه طوری خرج کنن ، از کارم پشيمون شده بودم ، ولی ديگه دير شده بود ، چون حامد داشت اتاق خواب رو آماده ميکرد ، بغض گلو رو گرفته بود ، روی يک مبل نشستم و به فکر فرو رفتم ، به کاری که ميخواستم بکنم و اينکه چرا بايد اينقدر بدبخت باشم ، حامد اومد و دستمو گرفت و با خودش به طرفه اتاق خواب برد ، به اتاق خواب رسيديم ، يک اتاق بزرگ با يک تخت فوق العده زيبا و نرم ، حامد دو تا ليوان رو پز از مشروب کرد و يکيشو به من تعارف کرد ، اولش گفتم نميخوام ، که حامد گفت : بيا بخور ، که حالش با اين بيشتر ، ليوان رو سر کشيدم ، يک حالت بدی به هم دست داد ، ميخواستم بالا بيارم ، حامد يک ليوان ديگه برام پر کرد ، مثل ديوانه ها اون رو هم سر کشيدم ، سرم داشت گيج ميرفت ، حامد اومد و شونه هامو به طرف عقب هل داد و منو رو تخت خوابوند ، دستشو از زير لباسم کرد تو شروع کرد به ور رفتم با سينه هام ، يه کم ور رفت بلند شد و سريع لباساشو در آورد و يک کاندوم سر کيرش کشيد و دوباره اومد سراغم ، حالم اصلا سر جاش نبود ، مست مست بودم ، هوای خنکی به تنم خورد و فهميدم که حامد لباسامو در آورده ، داشت مثل ديوانه ها سينه هامو ميخورد ، داشتم شهوتی ميشدم ، انگشتمو به سمت کسم بردم و شروع کردم به فرو کردن انگشتم تو کسم .

تو يه عالم ديگه ای بودم ، که يه دفعه سنگينی رو بردن حس کردم و بعدش حس کردم يه چيزی داخل کسم رفت ، دردم گرفت ، حامد روم خوابيده بود و داشت کيرشو تو کسم عقب جلو ميکرد ، از شدت حشر داشتم ديوونه ميشدم ، هنوز مست بودم و برام مهم نبود که دارم چه گناهی عظيمی رو مرتکب ميشم .

همون طور که روی تخت خوابيده بودم ، حامد اومد و پاهامو گذاشت سرشونش و شروع کرد به کردنم از کون ، درد عجيبی داشت ، ولی داشتم لذت ميبردم . خلاصه يک ۲۰ دقيقه ای حامد هر کاری خواست کرد تا اينکه خواست آبش بياد ، سريع کاندوم رو از سر کيرش برداشت ، و دو تا دست رو کيرش کشيد و آب کثافتش ريخته شد روی من ، بعد يک دستمال آورد و آبشو پاک کرد و خودشو انداخت تو بغلم ، اثر مشروبها داشت از بين ميرفت ، حامد شروع کرد به لب گرفتن ، ديگه بی حس و حال شده بود ، من هم همين طور ، تا اينکه همون جور خوابم برد ، چشمامو که باز کردم ساعت نرديکای ۱۲ بود ، حامد لباساشو پوشيده بود ، ولی من همون جور لخت بودم ، حامد گفت : خواب خوبی بود ، من هم گفتم : ببخشيد خيلی خسته بودم ، بعدشم اون همه مشروب و اون همه تقلا باعث شد خوابم ببره ، حامد گفت پاشو لباساتو تنت کن تا ببرم يک جايی برسونمت ، بلند شدم لباسامو تنم کردم ، رفتم دست و صورتمو شستم ، داشت حالم از خودم به هم ميخورد ، از اينکه چقدر پستم و چه قدر هرزه ، اومدم بيرون و سوار ماشين حامد شديم ، حامد منو تا جايی تقريبا نزديکای خونمون رسوند و وقتی که خواستم پياده شم يک بسته صدتايی هزاری به من داد و گفت : قرارمون شصت هزار تا بود ، ولی چون زيادی به هم حال دادی صدتا بهت دادم ، بعدشم گازو گرفت و رفت .

دوست داشتم اون پولهای لعنتی رو آتيش بزنم ، ولی حيف که به اون پولها احتياج داشتم ، به سمت خونه راه افتادم ، ساعت يک و نيم نصفه شب بود که به خونه مون رسيدم ، مادرم بيدار بود و با زحمت گفت که کجا بودی و بعدش سرفه امونش نداد و همون جور سرفه کرد ، سريع براش يه ليوان آب آوردم و دادم خورد و گفتم ، مگه دکترتون نگفته نبايد حرف بزنين ، خب بيرون بودم و طول کشيد بيام . دوست نداشتم تو چشماش نگاه کنم ، ازش خجالت ميکشيدم ، ميترسيدم از چشمام بفهمه که چه گناه عظيمی کردم ، بلند شدم و رفتم يک گوشه نشستم ، پولها رو در آوردم و گذاشتم جلوم ، چرا بايد بعضيها برای رسيدن به پول دست به همه کار و بدبختی بزنن ، ولی بعضيا شب ميخوابن صبح بلند ميشن و ميبينن پولهاشو دو برابر شده ، ولی کاريش نميشد کرد ، تو هموين فکرها بودم که خوابم برد ، صبح که بلند شدم ، اولين کاری که کردم اين بود که رفتم برای مادرم دوا بخرم و ۸۰ هزار تومن پول اون دواها رو دادم ، واقعا چرا بايد خرج دوا و درمون که يکی نيازهای مهم جامعه هست اينقدر گرون باشه ، چرا بايد دو تا بسته قرص با يک آمپول ۸۰ هزار تومن بشه ( تازه دو سال پيش ) ، واقعا اونهايی که اين پول رو ندارن بايد چی کار بکنن ، بعد ميگن چرا آمار زنهای خيابونی و يا آمار دزدی و جرم و جنايت زياده ، خب معلومه ديگه وقتی کسی در فقر دست و پا بزنه ، خب معلومه که دست به هر کاری ميزنه تا بتونه يه کم خودشو از منجلاب فقر و نداری بيرون بکشه ، وگرنه هيچ زن و يا دختری برای لذت سکس و يا از رو شکم سيری دست به خودفروشی نميزنه ، فقط يک عده اون بالا نشستن و همش شعار ميدن ، که اين وضع خوب ميشه ، ولی روز به روز وضع اين مردم بدتر ميشه و خانواده های بيشتری به جمع فقرای اين مملکت اضافه ميشه ، چرا بايد اينقدر خانواده فقير و تهيدست وجود داشته باشه ؟ کی وضع ايرانی جماعت اينقدر اسفناک بوده ؟ واقعا اين هم پول نفت و گاز و سرمايه های مليمون کجا ميره ؟


👍 0
👎 0
32446 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

291959
2011-08-02 20:11:25 +0430 +0430
NA

نميخوام نا اميدت كنم ولى خودم تقريبا پارسال همين موقع ها بود كه همين داستانو بدون غلط املايى تو همين سايت خوندم،به سرقت ادبى ادامه بده ولى غلط املايى نداشته باش.

0 ❤️

291960
2011-08-03 00:23:53 +0430 +0430
NA

بله مستی جون داستان کپی برداریه اونم نه فقط از این سایت ولی این موضوع دیگه اینجا عرف شده تازگی نداره و خود نویسنده گفته که داستانو جایی خوندم ولی ارزش دوباره خوندن داشت از تخیلات مزخرف جوجه های 17 ساله بهتر بود .

0 ❤️

291961
2011-08-03 00:57:37 +0430 +0430
NA

داستان رو قبلا خونده بودم ولی به قول سارا جونم از تخیلات 17 ساله ها بهتر بود

0 ❤️

291962
2011-08-03 03:23:13 +0430 +0430

قشنگ بود.
واقعا متاسفم واسه ي دولتمردان اين مملك.
دلم ميخواد خودم با دستاي خودم بكشمشون.
اگه يه اسلحه گيرم بياد ،‌ بدون فكر يه تير تو سر هر كدومشون خالي ميكنم.
اگه يه نفر از اينا بميره. يه جامعه ، يه مملك نفس راحت ميكشه.
پس من خودمو فداي اين مملك ميكنم تا مردمم آزاد بشن.
به اميد اون روزي كه ايران آزاد بشه.

شعار جالبي دادم. نفهميدم چجوري نوشتم. :)) :))
هه

0 ❤️

291964
2011-08-03 07:40:52 +0430 +0430
NA

جالب بود
همه هم میدونن که اتفاق میوفته
همون علی هم میدونه!!
منظورم نایب برحق بودش
=)) =))

0 ❤️

291966
2011-08-03 08:24:17 +0430 +0430
NA

چه زیبا گفت اون مرد بزرگ که : اگر فقر به سان مردی بود او را می کشتم .
اما نویسنده جون واقعا نمی دونی پول نفت کجا می ره…خوب معلومه …چند ساله که پول نفت داره میاد سر سفره های مردم… خبر نداشتی !!!؟؟؟؟؟؟؟

0 ❤️

291967
2011-08-05 00:42:42 +0430 +0430
NA

بیشتر از اینکه خوشم بیاد ناراحت شدم .البته ناراحتیم به خاطر فقریست که وجود داره .خدا همه رو از فقر نجاد بده.

0 ❤️

291969
2011-08-09 11:48:54 +0430 +0430
NA

دوست چی فکر می کنید فقر تو همه دولت ها جهان وجود داره اگه اینطور نبود که می شد بهشتی که خدا وعد داده بیاید روشن فکرانه فکر کنیم نه اینکه فکر کنید دارم از احمدی نژاد حمایت می کنم نه به هیچ وجه اما باید خودم به فکر خودم باشیم و بس

0 ❤️

291970
2011-08-09 13:04:36 +0430 +0430
NA

hala shoma khodesho asabi nakon ;)

0 ❤️

291971
2011-08-22 12:49:53 +0430 +0430

ino toye site avizoon chand sal pish khonde boodam ama mer30 ke vase yad avai gozashti

0 ❤️

291972
2011-10-15 09:04:50 +0330 +0330
NA

خیلی به هم ریختم.اگه شما میگین داستانه اما من سر ضبط یکی از فیلمهام مشابه همچین داستانی رو به چشمام دیدم.شاید خیلی بدتر از این.اگه خدایی هست به داد این مردم برسه .لعنت به همه مسئولینی که میتونن و کاری نمیکنن

0 ❤️