جرقه سکس با پسرداییم و زندگی من

1397/09/11

سلام به همه کسانی که این داستان رو دارن مطالعه میکنند.
من بعد چند وقت دوباره وارد سایت شدم و پیش خودم گفتم شاید براتون جالب باشه و خواستم داستان خودمو بنویسم.
داستانی که میخوام تعریف کنم یه ذره طولانیه و ازتون خواهش میکنم هیچوقت زود قضاوت نکنین،البته داستانی که میخوام تعریف کنم اولین و آخرین داستانیه که مینویسم.
خب بهتره خودم معرفی کنم من آریا هستم در اوایل دهه ۷۰ در محله اسلامشهر تهران به دنیا اومدم،پسر اول خانواده و نوه اول خانواده پدری هستم قدم ۱۸۲ و وزنمم ۷۱ کیلوعه چهره جذاب و خوشتیپم هستم.
خب میرسیم به دنباله داستان من تقریبا ۱۳ سال سن داشتم که از اسلامشهر به یکی از محله های پایین شهر تهران اومدیم این بگم من تا اون موقع که تو اسلامشهر بودیم درسم خیلی خوب بود و معدلم همیشه ۲۰ بود و حتی تو المپیاد علمی که کشوری برگذار شد رتبه ام زیر ۱۰۰ شد کلی هم جایزه بهم دادن همین الانم که اعتبارم تو فامیل مثل قبل نیست(که در ادامه توضیح میدم درموردش)همه به عنوان یه آدم باهوش بهم نگاه میکنند.
خب میرم سر اصل مطلب فقط خواستم ازم یه پیش زمینه ای داشته باشین،این که این همه با جزئیات تعریف میکنم اینه که جزئیاته که کلیات رو میسازه و همیشه به همه چی نقش و نگار میده.
خب ما با فامیل های مادریم زیاد رفت و امد داریم مخصوصا دایی بزرگم که من خونشون زیاد میخوندم.
داستان از اونجا شروع که من یه شب خونه داییم مونده بودم(مثل همیشه چترو باز کرده بودم?)فکر کنم حدود ۱۴ سالم بود دقیق یادم نمیاد.شب پسرداییم عرفان که حدود ۱۰ ماه ازم بزرگتره بیدارم کرد بلند شدم دیدم همه خوابن بهش گفتم مرض داری مگه کرم میریزی؟(من رو خوابم خیلی میرسم)اومد پیشم گفت هیس اروم باش میخوام بهت یه بازی یاد بدم.بهش گفتم مگه داهاته این موقع شب بیدارم کردی میخوای بهم بازی یاد بدی…گفت اخه این بازیو شبا فقط میشه انجام داد منم اونموقع خیلی ساده بودم اصلا فکرم نرفت سمت سکس و اینجور چیزا تا دبیرستان که تو زیست بهمون گفتن ادما در اثر ترکیب لقاح یا سکس تولید مثل میکن…خلاصه عرفان دستشو کرد تو شرتمو کیرمو شروع کرد مالوندن منم راست کرده بودم از یه طرفم داشت با اون دستش دستمالیم میکرد منم انگار تحت یه نیرویی که اون شب نمیدونستم چیه رام شده بودم و هر حرفی میزد گوش میدادم بعد شرتشو زیر پتو درآورد بهم گفت بیا دودولمو بخور منم گوش دادم اونم داشت کیرمو میمالوند که آبم با فشار اومد ریخت رو پتو دفعه اولم بود ابم میمود اونقدر با فشار اومد ترسیدم من اونم رفت دستمال کاغذی اورد و با بدبختی پاکش کرد و من آماده شده بودم که بخوابم که گفت نخواب بازی هنوز تموم نشده گفت یکم که بخوری دیگه کاری باهات ندارم منم گوش دادم تا ارضا شد و ریخت تو دستمال،تا ۶ ماه داستان پنج شنبه شبای ما این بود.
این جریان باعث شد خیلی بیشتر باهاش رفیق شده بودم و بهم از مدرسه فرار میکردیم همش باهم میرفتیم اینور و اونور کلی عشق و حال میکردیم خلاصه باهم خیلی چفت شده بودیم،من اونسال که ترم اول مدرسه گذشت چندتا درس تجدید اوردم.
اولین سکسم زمانی جرقش خورد که تقریبا بعد ۶ ماه یه شب عرفان گفت میخوام روش بازیمون رو عوض کنم به من گفت به پشت بخواب بعد اومد شلوار و شرتمو کشید پایین اتفاقی که نباید میفتاد افتاد بعدش منم کلی درد داشتم تا ۲ روز چون دفعه اولمم بود و یه حس لذتی ام داشتم.من تا دو سه سال با عرفان رابطه داشتم. اونجا بود که روند زندگی من عوض شد و هر روز بدتر از دیروز و بدبیاری پشت بدبیاری اشتباه پشت اشتباه و اولین نخ سیگاری ام که کشیدم با عرفان بود فکرکنم ۱۵ سال بیشتر نداشتم.
کیفیت زندگیم از مثبت ۱۰۰ رسیده بود به منفی ۱۰۰ همینجوری داشتم دست و پا میزدم و بیشتر تو باتلاق فرو میرفتم ولی این فرو رفتن تو باتلاق و اشتباهاتی که میکردم اوایلش لذت و حس خوبی داشت.
من تو دوران دبیرستان به حشیش یا پنیر اعتیاد پیدا کردم،و زمان که میگذشت اوضاعم بدتر میشد فقط خودم قبول نداشتم وضع و اوضاعم بده.
از اول دبیرستان به بعد رابطه ام با پسرداییم رو قطع کردم.
(من عرفان رو خیلی دوست دارم چون تو غم و شادی هامون همیشه کنار هم بودیم و الانم باهم خیلی رفیقیم)
از دوران دبیرستان تا اوایل دوران دانشگاه به حشیش،سیگار،نگاه کردن فیلم پورن و خوندن داستان پورن اعتیاد داشتم.
با اینکه چندسال میگذره ولی هنوز وسوسه ها وجود دارند.
که بدترینش فیلم و داستان پورن بود.
بلاخره خسته شدم یه دلیلی پیدا کردم که باعث شد اشتباهاتم رو کنار بگذارم و تصمیم گرفتم زندگیمو عوض کنم حالم از زندگی گردنم بهم میخورد تصمیم گرفتم بلند شم و تغییرش بدم،من به خودم میگفتم باید بیدار شی چون چیزهای مهمتری هست که باید انجام بدی تو همش کارهایی میکنی که بی معنی ان و از میان این همه ادم تو هستی که با این همه فرصت بدنیا اومدی…
من ناراحت نیستم به خاطر اشتباهاتی که کردم چون اشتباهاتم دلیل رشدم شد.
من از باختن نترسیدم چون فهمیدم که بازنده ها کسانی هستند که از باختن خیلی میترسن اونقدر که حتی امتحانم نمیکنند.
به نظر من سخترین چالش زندگی اینه که به آدمی که قبلا بودی غلبه کنی و خودت رو از نو بسازی.
امیدوارم هیچوقت از باختن نترسین و خودتون رو از نو بسازین…

نوشته: Aria_93


👍 6
👎 6
24587 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

733455
2018-12-02 21:16:12 +0330 +0330

حیف وقتو کیری که شق بود با داستان تو خابید حیف

5 ❤️

733460
2018-12-02 21:23:44 +0330 +0330

خخخ اخراش شبیه کتابای صفحه زرد انگیزشی بود ولی خوب، تا حدودی میشه برداشت اجتماعی از داستان داشت منهای سکسش

1 ❤️

733681
2018-12-04 00:52:21 +0330 +0330

حالا نگفتی دلیلت چی بود؟!

0 ❤️

742400
2019-01-19 10:46:10 +0330 +0330
NA

برو کتاب بنویس استعدادت رو بگا نده

0 ❤️