اسم من میلاد هست و الان 20 سالمه و اهل تبریز هستم. داستانی که براتون میگم مربوط به وقتیه که من 14 سالم بود. مامانم مریم اون موقع 36 سالش بود و الان که 42 سالش هست هم اندامش خوبه و مثل بقیه مادر ها توی این سن، چاق نیست. پسر عمه ام سیاوش که توی این داستان بهش اشاره میشه، الان 33 سالش هست و هنوز که هنوزه به هیکلش میرسه و باشگاه میره و مثل همون وقتی که 27 سال داشت، هیکل ردیفی داره. پدرم هم اسمش بهرام هست که توی راه اهن کار میکنه و هنوز که هنوزه مثل همون موقع هفته ای سه روز همراه قطار میره تا مقصد و سه روز هم اینجا به اداره راه اهن میره و بعد از ظهر خونه است. ماجرایی که تعریف میکنم مربوط به وقتیه که بابا همراه قطار رفته بود.
اواسط آبان ماه بود و تازه یه ماه از مدرسه گذشته بود که به خاطر جلسه ای که توی آموزش و پرورش منطقه برگذار میشد، معلم های سرگروه که معلم زنگ آخر ما هم جزوشون بود کلاس رو تعطیل کردن و ما با شادی و خوشحالی راهی خونه هامون شدیم.
یادمه که همسایه پایینیمون توی کوچه داشتن خونشون رو تخریب میکردن که به جاش یه آپارتمان 5 طبقه بسازن که الان جلوی خونمونه و باعث میشه نور در روز یه ساعت هم توی حیاطمون نتابه. فکر کنم همین سرو صدای تخریب باعث شد که صدای بسته شدن در حیاط رو کسی نشنوه.
خونه ما از حیاط حدودا 3 تا پله میخوره. وقتی رسیدم به حیاط و در رو بستم، اولین کارم گذاشتن کوله پشتیم روی پله بود چون میخواستم قبل از رفتن توی خونه برم دستشویی که اون سر حیاط بود و از بغل ماشینمون رد شدم.
وقتی بین ماشین و دستشویی بودم اتفاقی به سمت پنجره اتاق خواب برگشتم و از صحنه ای که دیدم کاملا خشکم زد.
من نمیدونم قبلش چه اتفاقاتی افتاده بود ولی زمانی که من رسیدم مامان مریم که شلوار و پیرهنش رو در اورده بود سرش رو انداخته بود پایین و چهار دست و پا جلوی سیاوش بود. سیاوش هم شلوارشو یه کم داده بود پایینو کیرش ازش آویزون بود و روی زانوهاش ایستاده بود. جفتشون به سمت دیوار بودن و متوجه حضور من توی حیاط نشدن.
دیدم که سیاوش تف کرد روی دستش و کشید لای کون مامانم. با اینکه از پشت پنجره دیدم ولی میتونم بگم کیرش بزرگتر از دو برابر مال بابام بود که توی استخر دیده بودم.
بعد از مالیدن تف کیرش رو با دستش گرفت و لای کون مامان گذاشت ولی با اولین فشار مامانم یهو پرید جلو و گفت “اوویی”. سیاوش هم گفت “نولدی مریم؟ نولدی؟ گیردی ایچینه؟” (چی شد مریم؟ چی شد؟رفت توش؟).
مامانم دستشو رو روی سوراخ کونش گذاشت و فشارش میداد ولی حرفی نمیزد ولی سیاوش میگفت “نولدی جانیم؟ آغریدی؟ فقط باشیدی” (چی شد جونم؟درد گرفت؟ فقط سرش بود).
من 14 ساله که کاملا از صحنه ای که دیده بودم سر در گم شده بودم یه کم به خودم اومدم و یواشکی برگشتم سمت پله و کوله ام رو برداشتم و از حیاط خارج شدمو در رو به آرومی بستم.
سر کوچه نشسته بودم و احساس عجیبی مثل ترس همه وجودم رو گرفته بود و نمیتونستم حتی لحظه ای به صحنه ای که دیدم فکر نکنم.
بعد از حدود 40 دقیقه از دور دیدم که سیاوش از خونمون اومد بیرون و از کوچه بغلی رفت و من هم با همون سردرگمی رفتم سمت خونمون.
وقتی رسیدم مامان مریم حموم بود ولی زیاد طول نکشید که اومد بیرون. به خوبی یادمه که حس و حال خوبی داشت و همش با من حرف میزد و می خندید. یادم نیست چی می گفت ولی من اصلا نمیتونستم حرف بزنم و جوابشو بدم. جتی زنگ زد برام از بیرون پیتزا اوردن که من دوست داشتم ولی من اصلا نتونستم بخورم.
چیز زیادی از اون روزها یادم نمیاد ولی یادمه تا یه هفته اصلا شبها خوابم نمی برد. سه روز اول خیلی سخت بود و از روز بعد شبها گریه میکردم ولی نمیدونستم چرا. ولی بعد از یک هفته کم کم حالم بهتر شد و میتونستم بخوابم ولی اون صحنه هیچوقت از یادم نرفت.
قبل از اون اتفاق خودم از بچه های شلوغ مدرسه بودم و بارها پدرمو به خاطر شلوغی هام به مدرسه کشونده بودم ولی بعد از اون دیگه هیچوقت اون پسر بچه قبلی نشدم.
حدود دو سال از اون ماجرا میگذشت و برای سیاوش رفته بودن خاستگاری ولی هنوز عقد نکرده بودن که یه شب برای شام خانوادگی اومده بودن خونه ی ما. بعد از غذا سیاوش برای کمک بشقابها رو جمع کرد و برد آشپزخونه، من هم داشتم با پسر عمه کوچیکم می رفتم اتاق که توی کامپیوتر فوتبال بازی کنیم و دیدم که سیاوش توی آشپزخونه و پشت اوپن یواشکی دستشو کشید به باسن مامانم و مامان مریم هم خندید.
غیر این دو صحنه هیچ چیز دیگه ای ازشون ندیدم و همیشه عادی برخورد میکردن با هم. سیاوش هم ازدواج کرد و رفت سهند خونه گرفت.
بعد از اون ماجرا من کم کم حالم خوب شده بود و زندگی عادی میکردم و سعی کردم اون لحظه ها رو فرآموش کنم ولی هر بار که اتفاقی یکی از بچه ها به یکی فحش میداد. مثلا دوستم پشت سر یکی میگفت فلانی مادر جنده است و فحش میداد من همش حس میکردم منو میگن و تیکه میندازن و خیلی ناراحت میشدم. حس میکردم همه این قضیه رو فهمیدن و منو مسخره میکنن.
سالهای آخر دبیرستان بعد از اینکه چند بار توی مدرسه گریه ام گرفت یکی از بچه ها رفته بود و به مشاور خبر داده بود. که اون پدرم رو به مدرسه آورده بود و بهش گفته بود بهتره منو ببرن روانپزشک.
با اینکه بارها رفتم روانپزشک و هنوز هم میرم، هیچوقت واقعیت ماجرا رو براشون نگفتم و فقط میگم که هر وقت به کسی چیز بدی میگن حس میکنم منظورشون به منه و حس بدی میگیرم و …
دکتر هم تشخیصش این بود که اختلال دو قطبی دارم و برام دارو نوشت و هنوز که هنوزه دارو مصرف میکنم با اینکه احساس میکنم هیچ تاثیری نداره. البته الان که بیماریم رو میشناسم میتونم یه کم باهاش کنار بیام و خیلی زود کنترل احساساتمو از دست نمیدم ولی خودم هم حس میکنم که با آدم های سالم خیلی فرق دارم.
اینجا دیدم افرادی که میان از تماشای رابطه مادرشون با فرد دیگه مینویسن و میگن که لذت بردن ولی باور نکنید. هیچکس دوست نداره اون صحنه رو ببینه و میتونه به شدت آزارتون بده.
امیدوارم هیچ بچه ای شاهد همچین صحنه ای نباشه چون ممکنه برای همیشه روی زندگیش اثر بذاره.
نوشته: میلاد
عجباااااااا
آرزو میکنم کسی در چنین موقعیتی قرار میگیره.
حتی دشمن خونی آدم.
اخه این داستان بود
جمع جمعه دیگه ، هیشکی نمی دونه اینجا چیکارست، یارو میاد زیر داستان سکسی پیام اخلتقی میده که بده زشته ، این نویسنده کص خل میاد حرفهایی رو که به روان پزشکش باید بزنه جای داستان می نویسه
یه عده احمق هم که معلوم نیست چه غلطی تو بخش داستانهای سکسی می کنند زیرش لایک می زنند
ما هم که مظلوم منتظر یه داستان خوب، اسکل این جماعت از دم مریض و عقده ایی شدیم
بریم بابا ، همون سایتهای خارجی ، عنش به داستانهای این سایت می ارزه با این اراجیف جای داستان سکسی
اینجا فقط مریض روانی داریم ، معلم اخلاق داریم ، شرلوک هولمز داریم که کشف می کنه داستان ایراد منطقی داره ومامور سپاه داریم که فحش میده ، یه عده مریض هم داریم که بشدت مورد ازار جنسی قرار گرفتند و غیر از گفتن بد و بیراه کاری ندارند بکنند
miago
کاملا موافقم باهات
بعضیا اصلن به چرتو پرتی که اسمشو میزارن داستان توجه ندارن
کسیم که میاد کامنت میزاره اصلا به عنوان یه خاننده نمیاد به قول تو
یا معلم اخلاقه یا شرلوک هولمز داریم که کشف می کنه داستان ایراد منطقی داره یا یکیه که خوشش نیومده و میاد ترشحات مغزشو در قالب فهش مینویسه زیر داستان
اینجا شده تیمارستان واقعا
داداش دلم برات سوخ ناموصا نخور اون قرصا رو لنتی تو هیچیت نی
الان نه اولده میلاد گیرده
اسگل بابای دیوثت اگه بکن بود که مریم به سیاوش هیچ کل محل نمیداد راستی اصلا از خودت پرسیدی بابات کیه جدی میگم بجای روان پزشک برو آزمایش بده واسه آینده ات خوبه و سعی کن زن نگیری
ینی هیچ دغدغه مهمتری تو زندگیت نداشتی که یه یه خاطره اینجوری باعث اختلال شخصیتت شده؟؟؟
هر کی سختی های خاص خودشو داشته ولی همه با شعور و موفق نمی شن
یعنی خاک که چه عرض کنم خرّه باشین!!! ننه تو جلوت بگان و این همه سال سکوت کنی
و گاهی شب میآید،
شب میماند،
و دیگر هیچ گاه نمیرود…
بهترین کاری که درحق خودت وپدرت میتونستی بکنی این بود که دست مادرت رو رو کنی. اونموقع که سنت کمتر بود نتونستی ولی بعدها وشاید هم الان میتونی این کار رو بکنی.تمام بارسنگین این ماجرای تلخ رو به تنهایی به دوش کشیدی مادرت که عشق وحالشو میکنه پدرت بیچاره ت از همه جا بیخبر داره زحمت میکشه برای همچین زنی از همه بدتر تو این وسط داغون شدی.
بهتره آدرس پسر عمه ات را بدی من برم کون زنشو بگام تو هم ببینی کیر من بزرگه یا پسر عمه ات. سیکیم اونون آروادین
میخواستم بگم شما هم همین بلا رو سر زنش بیار اما مادرت خودش میخواسته اجباری نبوده ولی بازم بد نیست یه حالی به زن اقا سیاوش بدی
لعنت بوجور اتفاق لارا. آدم حس انتغام داره ولی این زندگی مامانته به تو ربطی نداره. خودش خواسته اینو.
ینی از پشت پنجره از تو حیاط میشنیدی به مامانت چی میگفت؟؟؟ 😕
طی یک حرکت انقلابی پاشو برو عمتو بکن تا انتقام سرسختانه ای از پسر عمت گرفته باشی
این وسط فقط بابات باخته که هم زنش گاییده شده هم خواهرش گاییده شده…
دلم برا مظلومیتش کباب شد
داداش تو الان یه مرد شدی به جای ناراحتی و گریه کردن برو پسر عمتو از کون بکن تا بفهمه رابطه با زن شوهر دار اونم زنداییش چه عواقبی داره خودتو ناراحت نکن از زمان حضرت آدم تا الان از این چیزا زیاد داشتیم . مثلا تو محل ما واسه یه خانواده دقیقا همین اتفاق پیش اومد مادر خانواده در نبود پسر و شوهرش یه نفرو آورده بود خونه بهش کس بده که یهو پسرش اومد و مچش رو با یه مرد دیگه گرفت پسره ۱۹ سالش بود اونموقع بعد از چند ساعت درگیری و مشاجره با مامانش زنگ زده بود به داییش و باباش و اونا هم اومدن خونه و پسره همه چی رو بهشون گفت . خلاصه داییش به خاطر آبروش زد خواهرشو کشت و به خواهرزاده اش گفت تو گردن بگیر بگو من کشتمش بهت رضایت میدم الانم چند سال از اون اتفاق گذشته الان دارن زندگیشون رو میکنن . در کل اینا رو گفتم که بفهمی تو تنها کسی نیستی این اتفاق براش افتاده تو هم نمیخواد که اینقدر شدید با مامانت رفتار کنی فقط الان جرئت داشته باش بهش بگو چی دیدی . اگه ازش به خاطر کارش نفرت داری از خونه پرتش کن بیرون بگو نمیخوام با ما زندگی کنی از زندگی ما گورتو گم کن
اخه کونی تو کیر پدرتو کحا دیدی؟ مگه دوتایی لخت رفتین تو استخر؟! نکنه تو هم به بابات میدادی و رواتپریشیت به خاطر کوندهی خودته و نه به خاطر کوسدهی مادرت؟!
کلیت این داستان میتونه واقعیت داشته باشه.
سالها قبل دختری رو میشناختم که در سن نوجوانی شاهد سکس مادرش با پسر همسایه بوده.
حس تنفر عجیبی به مادرش داشت و معتاد هم بود
نمیدونم نقش اون صحنهایی که دیده بود در اعتیادش نقشی داشت یا نه!
Wolf 55
احمقانه ترین کار اینه که به خاطر مسائل جنسی توافقی خون و خونریزی انجام بشه، نهایت خریت هست.
دو نفر دلشون خواسته سکس کنن، مگه خواهر دوچرخهی برادرش هست که شاکی شده چرا یه نفر دیگه سوار اون شده؟!
به عنوان اولین نظر میگم…
آدرسین ور سیاوشین گداخ آروادین سیکاخ
ماماوی دا قوخود سان دا اوزونن چیخماز