عاشقی در یک نگاه و کونی شدن پسر خوشگل (۱)

1403/03/13

با سلام فراوان به همه دوستان
این خاطره زمان دیوانه شدن با یک نگاه شایدم نابود شدن شایدم عاشق شدن نمی‌دونم چه اسمه درستی باید براش انتخاب کرد بگذریم از خودم بگم نه سفیدم نه سبزه قد عادی دارم هیکلم خوبه از بچگی شیطنت زیادی داشتم لباس در آوردن نگاه کردن بهم دیگه تا حدودی آشنا شده بودم یه روز تابستانی بود هوا بد نبود تو محله با یکی از دوستانم داشتیم با موتور من چرخ می‌زدیم که یهو گفت بریم موتورمو بیاریم رفتن همانا وقتی رفتم در خونه از اون لحظه زمان که در اون خونه باز شد که ای کاش باز نمیشد یه پسر یکم قد کوتاه با چشمای مشکی دماغ کوچیک و بدنی زیبا اومد جلوم هی خواستم نگاهمو بدزدم نمیشد تا حدی که خودش متوجه زل زدن من شده بود چند تا از دوستاش هم داخل حیاط خونه نشسته بودم دیگه رفتیم داخل سلام احوال پرسی اونا هم هی نگاه می‌کردن بهم بماند منم کلا آدم خوش لباس خوش مشربی هستم اگه تعریف نباشه 😎
هیچی خلاصه موتور دوستمو برداشتیم و رفتیم در حین رفتن همه فکر ذهنم شده بود اون پیش خودم گفتم یادم میره آخه از من کوچیکتر بود نمیشد برم جلو ولی اما نمی‌دونستم چه بلای قراره سرم بیاد سر عاشقی این آقا پسر ! بعدش رسیدم دمه خونه رفیقم تا موتور رو گذاشت من موندمو کلی سوال بی جواب خوب منم استاد آمار در آوردن ، رفیقمو به طریق مختلف سوال پیچ کردن تا فهمیدم اسمش چیه موقعی که اسمشو فهمیدم دنیام شد این اسم به نام نیما (مستعار) علاوه بر خودش عاشق اسمشم شده بودم کسایی که تو این دام عاشقی افتادن می‌دونن چی میگم خلاصه از فردا کارم شده بود تو محلشون امارشو در بیارم که انگار دنیا رو بهم میخواستن بدن که فهمیدم یکی از رفیقای خودم تو اکیپشون هست نمی‌دونستم چیکار کنم میفهمیدن لو میرفتم و هم آبروم می‌رفت هم می ترسیدم نیما رو از دست بدم یادم نمیره یک هفته خواب خوراک نداشتم هر کار که بگید کردم هر جا بشه رفتم تا بالاخره تونستم از طریق همون دوستم دعوتشون کنم به چایخونه مجبور بودم همشونو دعوت کنم ولی دلم میخواست خودمو نیما باشیم ، یه صبح تا شب اون حرف بزنه من گوش بدم و نگاش کنم خوب عاشقش شدم دست خودم نبود تا حالا این حالت رو نداشتم اصلا برام علامت سوال بود که چرا من اونم عاشق پسر نمی‌دونم از دستم خارج بود نمی‌تونستم بی محلی به این قضیه کنم خیلی اومدم بیخیال این نیما بشم نمیشد من داشتم خودمو فراموش میکردم من داشتم چیزی میشدم که اون دوست داشت یا داره نمی‌دونم می‌فهمیم همدیگه رو . هیچی اون روز تو چایخونه نگاهش میکردم تا چشمش برمیگشت رومو برمیگردوندم که مبادا متوجه نگاه من بشه ولی اینم بگم اونم انگاری از من خوشش اومده بود چون بعد یه ذره وقت تا چشمام می‌رفت سمتش چشم تو چشم می‌شدیم جفتمونم سریع نگاه همو میدزدیدیم بالاخره موفق شدم باهاش دوست بشم اما با کل اکیپ می‌رفتیم بیرون مشروب نمی‌خورد ولی شراب دوست داشت گذشت تا کاملاً با هم آشنا شدیم بیشتر فکر کنم من تا اون خیلی دوست داشتنی بود خیلی هم تو خودش بود اصلا عادت نداشت درد دل کنه همش می‌ریخت تو خودش خیلی سخت تونستم با عادتاش آشنا بشم که نزدیک تر بشم اینم بگم قصدی از رفاقت با نیما نداشتم خیلی دوستش داشتم ولی امان از دل غافل که چه عاقبتی در انتظارم بود روزا گذشت ماها گذشت رسید به سال شوخی باز شده بود بدجور دیگه من یکی از اعضای خاص اون اکیپ شده بودم بخاطر اینکه وضع مالی من خوب بود اونا از من کوچیکتر بودن پس منم حالی بهشون میدادم که تو خوابم نمی‌دیدند دنیام کوچیکه شده تو یه جمع پنج نفره داشت خلاصه میشد در حدی که اصلاً دوست نداشتم بدون نیما جایی برم ولی اون دوستاش بد نبودن ولی در اصل به خاطر نیما بود که تحملشون میکردم بیشتر وقت ها برنامه رو جوری میچیدم که منو نیما بیشتر تنها باشیم ولی اون رکب میزد بهم گذشت تا شوخیهای منو نیما به اوجش رسید ، سال بعد گفتن بریم شمال یه حال هوای عوض کنیم راستشو بگم دوست داشتم خودمون دو تا بریم ولی نمیشد خلاصه رفتیم تو شمال نیما شبا نمیموند پیشه من احساس میکردم دوری می‌کنه همین عذابم میداد شوخی‌های هرکس هم آوردیم شمال با خودمون تو همون شوخی های خرکی یهو گازم گرفت دردم اومد بهش گفتم ول کن وگرنه کیرتو از جاش میکنم بی محلی کرد یجوری رسوند که بگیر جفتمون هم با شلوارک بودم منم نامردی نکردم یهو دستمو مردم تو شورتش یه کیر خوابیده کوچولو داغ رسید به دستم مهلتش ندادم گرفتمش به قصد کندن تو همین هین یه جوری شدم اونم یهو چشاش نه از درد از چیزی دیگه بود کرد شد یجور عجیب نگاهم میکرد حس کردم خوشش میاد ولی روش نمیشه ترسیدم دستمو در آوردم مالیدن تو صورتش به شوخی گفت باید بخوریش نمی‌دونم چرا یهو گفتم بده مردی بده تا بخورم یهو سروصدا بچها اومد خودمونو تو اون حالت میخ شده بودیمو جمع کردیم شب شد من رفتم تو فکر راستشو بگم قبلاً نه از روی دوست داشتن بچه بودیم به قول خودمون دودول بازی میکردیم ولی تا حالا این حسو رو نداشتم که با گرفتن یه کیر شخص دیگه قلقلکم میشد فرداش دمه ظهر قرار شد برن لب دریا منو نیما هم طبق معمول داشتیم یا هم شوخی دستی ، کشتی ،به قول بچه‌ها شهرستانی میکردیم که یهو به خود اومدیم دیدیم همه رفتن یهو دوباره کیرشو گرفتم گفت میخوای بخوریش که میگیریش اینقدر دوستش داشتم که حاضر شده بودم برای نگه داشتنش تن به هر کاری بدم اونم بدش نمیومد یهو تو همین حین دیدم شل کرد دراز کشید منم شلوارکشو کشیدم پایین دیدم وای باورم نمیشد انگاری از بلور ساخته شده بود اینم بگم اینقدر عاشقش شده بودم بوی عرقشم دوست داشتم تا این حد وقتی با این منظره یه کیر شبیه شکلات خارجی تو دستم بود طرف مقابل هم عشقم بود باورش برام سخت بود که اون اجازه داده من به حریمش نزدیک بشم برا همین به هیچ عنوان سمت کونش نمی‌رفتم می‌ترسیدم از دستش بدم بدم نیومد ولی نمی‌تونستم ریسک از دست دادنش رو بکنم تو همین حین که دستم به کیرش بود یهو ناخواسته بالا پایین کردم دیدم داره بلند میشه یهو رنگش عوض شد گفت خوب حالا می‌خوای چیکار کنی بخود اومدم دیدم کیرشو کردم تو دهنم دروغ نگم اولین بارم بود ولی اینقدر خوشمزه بود برام که دوست نداشتم درش بیارم که یهو اوبم زد بالا بهش گفتم بیا بخواب رو من میخواستم راضیش کنم که با من باشه مجبور به کون دادن شدم خلاصه نیما ما که ناشی از حول افتاد رو منو میخواست بکنه توش ولی بلد نبود بهش میگفتم حال میده بهت میگفت آره دنیا رو بهم میدادند تا اومدم به خودم بجونبم دیدم لای پام خیس شده و بی‌حال افتاد روم تا سرمو برگرداندم اول از خجالت فرار کرد جای من بعدش با غرور گفت برو خودتو بشور منم دروغ نگم اینقدر بهم حال داده بود که یکی روم بخوابه برای اولین بار بدون اینکه دست بهش بزنم ابم اومده بود از درد خجالت بلند نشدم تا اون بره اینم بگم رابطه ما دو نفر درست خیلی صمیمی شده بودیم ولی جفتمون از هم خجالت می‌کشیدم بهم ابراز کنیم اینجوری علایقی رو خلاصه تو شمال کارم شده بود کشتی گرفتن دست زدن به کیر نیما و آبشو آوردن تا گذشت برگشتیم به شهر خودمون یه چند روزی از کارای که کرده بودیم رو داشتم روش فکر میکردم که یعنی من گیم؟ یعنی چی؟ من به خاطر اینکه نیما رو نگه دارم نمی‌تونستم با خودم کنار بیام.
باید ببخشید که طولانیش کردم و با جزئیات کامل گفتم اگر دوست داشتید تا قسمت اصلی سکسهای منو نیما رو براتون تعریف کنم

نوشته: Me


👍 26
👎 4
11701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

986147
2024-06-02 23:26:29 +0330 +0330

تا اینجاش که برعکس عنوان داستانت از کونی شدن پسر خوشگل خبری نبود. برعکس اینکه فکر میکنی با جزئیات نوشتی در واقع فقط یه سری چیزا رو تکرار کردی و نمیدونم چرا اینقدر شلخته و شتابزده داستان رو روایت میکنی؛ ناسلامتی قراره ما هم تصوری از شخصیتها پیدا کنیم، پس چرا هیچ اشاره ای به سن خودت و معشوقت، موقعیت اجتماعی و خانوداگی تون و… نمیکنی؟ واسه قسمتهای بعدی هم بیشتر از اینکه راغب باشم از سکس هاتون بدونم، دوست دارم از شکل گیری و توسعه روابط و احساسات تون نسبت به هم بِگی… ممنون

6 ❤️

986173
2024-06-03 01:54:27 +0330 +0330

تعریف کن عالیه

0 ❤️

986175
2024-06-03 02:16:02 +0330 +0330

داستان یا خاطره ات قشنگ بود ولی خیلی کوتاه بود و پر از علط املائی و نگارشی، حداقل ۱ بار میخوندی این لعنتی رو، بهت لایک دادم، منتظر قسمت های بعدی شم

0 ❤️

986221
2024-06-03 20:23:59 +0330 +0330

این عشق خیلی عجیبه،وقتی عاشقی بوی عرق که هیچ از بوی عن عشقت هم بدت نمیاد که هیچ شاید لذت هم ببری،امیدوارم کسی دچار عشق یکطرفه نشه که نابود میشه

0 ❤️

986269
2024-06-04 01:08:54 +0330 +0330

کاری با قسمت دوم داستانت ندارم، ولی اینکه از یه پسر خوشت بیاد و توی یه نگاه کلا درگیرش بشی رو واقعا درک می‌کنم و برام پیش اومده

0 ❤️

986271
2024-06-04 01:21:39 +0330 +0330

الان چیشد 😂😂😂عاشق پسره شدی بهش دادی 😂😂

0 ❤️

986322
2024-06-04 07:39:57 +0330 +0330

مفصل تر و با جزئیات سکسی بکو

0 ❤️

987374
2024-06-12 02:56:09 +0330 +0330

راست کردم برات

0 ❤️