عشق مهران

1392/02/13

سلام من غزلم 15سالمه این داستان مال روزدوم عید91هست.من یه دخترساده بودم که نه سکس کرده بودم نه دوس پسرداشتم ولی همه مسایل سکسیروبه لطف دوستام یادگرفته بودم روزدوم عید خونه پدربزرگم بودم البته همراه خاله هام داییاموپدرمادرم که یه دفعه صدای زنگ اومد من رفتم دروبازکردم دیدم چندتاازفامیلامون که سالهابودباهاشون قهربودیم اومدن برای اشتیوعیددیدنی یکی ازاونا یه پسر داشت که من وقتی بچه بوددیدمش خیلی ازش بدم میومداماحالابعدچندسال حسابی عوض شده بودراستشوبخواییدخیلی خشگل شده بودمن باهمون نگاه اول عاشقش شدم اما به دلیل تغییرچهرش نمیشناختمش تواون روزمن تمام حواسم به اون بودوهمش میرفتم اونورو آرایشمو چک میکردم بعد اینکه رفتن به مامانم گفتم اون پسره کی بود؟مامانم گفت مهرانه یعنی همون پسری که توبچگیش دیده بودمش من اصلاباورم نمیشدکه اون باشه و همش تو فکربودم

خلاصه سیزده بدرشد و قرارشدبا اونا بریم بیرون. من خیلی خوشحال بودمویه لباس خشگل تنم کرده بودم اونجاکه رفتیم همه ی حواسم پیش اون بودکه همه گفتن غزل پاشو برقص منم ازخداخواسته رقصیدمو کلی جلوی اون عشوه اومدم. اونم همه ی حواسش اون لحظه به من بود. سیزده بدرتموم شدو چندماه گذشت و تعطیلات تابستون فرارسید. قراربودهمه باهم به مدت5روزبه شمال بریم تواین مدت خیلی میدیدمش چون میخواستیم براسفربرنامه ریزی کنیم من برای این سفر خیلی خوشحال بودم چون حس میکردم یه موقعیت مناسبه که بهش احساسمو بگم. روز موعود فرارسید. حدود 4 ساعت تو راه بودیم اونجا که رسیدیم خیلی خسته بودیمو فقط خوابیدیم. روزبعدهمه به ابتنی رفتیم اونجامنومهران خسابی باهم اب بازی کردیم داشت بهم اب میپاشیدکه دستشوگرفتم هیچ کاری نمیکردوازتعجب به من ظل زده بودبرای اینکه کسی نبینه اومدم اب ریختم بهشودوباره اب بازیمون شروع شدبعداینکه ازاب درومدیم همه یه دوش گرفتیموبه بازاررفتیم صبح روزبعددوباره رفتیم بازارنزدیک ظهربودمیخواستیم نهاربخوریم همه حجوم اوردن به چلوکبابی خوشبختانه یه پیتزایی جفتش بودمن گفتم پیتزامیخورم چون بدم ازکباب میادکه یه دفعه مهران گفت منم پیتزامیخورم پس منواون باهم رفتیم پیتزاخوردیم توپیتزایی که نشسته بودیم سرصحبتوبازکردم باخودم میگفتم الان وقتشه ولی گفتم یه کم دیگه صبرمیکنم تواین مدت جیکوپوک زندگیشودراوردم بعدکه خوب فکرکردم گفتم اونم اگه احساسی به من داشت الان که تنهاییم میگفت خواستم همه چیروبهش بگم اماغرورم این اجازه روندادکه من تقاضای دوستی کنم غذاروکه خوردیمهمه رفتیمویه کم گشتیم ماطبقه بالای پاساژبودیم که مامانم گفت بروخالتوپیداکن ازپله هااومدم پایین دیدم مهران وایساده اونجاگفتم توخالموندیدی؟گفت نه بیاباهم بگردیم سراغشون وقتی داشتیم سراغشون میگشتیم همش سعی کردم دستشوبگیرم اماجرت نکردم کفتم شایدبدش بیادتمام پاساژوگشتیم امااثری ازخالم نبودوایسادیم همون جایی که اول بودیم دیدم خالم ازتو مغازه ای دراومد سریع ازمهران فاصله گرفتمواومدم پیش خالم اونم رفت یه جای دیگه خلاصه برگشتیم تهرانومن هنوزاحساسموبهش نگفته بودم مدتی که گذشت قرارشدبااونابریم شهربازی من لباس خوشگلاموپوشیده بودم راستش چندروزقبل اینکه بریم شهربازی اومدن خونمون زیرلبی به من یه چیزی گفت که خوب نفهمیدم چی گفت البته میدونستم امامطمانبوم توشهربازی که باهم تنهاشدیم گفتم اونشب چی زیرلب گفتی؟هرکاریش کردم نگفت گفتم حداقل بگواولش چیه تامطمابشم گفت(د)منکه فهمیده بودم منظورش دوست دارمه سرجام خشکم زدگفتم یعنی…!!!؟؟؟گفت اره من دوست دارموتمام این مدت سعی کردم اینوبهت بگم اماروم نمیشدمن اصلاباورم نمیشدخیلی حالم بدبودالبته همه ایناازخوشحالی بودخلاصه شماره هامونوبهم دادیم فرداداشتیم به هم اس میدادیم که گفت میخوام یه سوال ازت بپرسم اماروم نمیشه گفتم بگوگفت توسکس دوس داری گفتم اره گفت پس حاضری بامن سکس کنی گفتم بدم نمیادیه امتحانی کنم گفت پس تامن خونه خالی پیدامیکنم خودتواماده کن سه روزی که گذشت بهم اس دادگفت خونه پیداکردم ساعت4بیابه این ادرس خلاصه اماده شدم به اون خونه که رسیدم حسابی میترسیدم میخواستم درخونروبزنم که ازترس پشیمون شدموداشتم برمیگشتم که دیدم درخونه بازشدوگفت کجاداری میری؟گفتم هیچ جافکرکردم خونرواشتباه اومدم گفت نه عزیزم بیاتورفتم تواول یه کم لب گرفتیموبعددیدم دستش داره میره سمت سینه هام هیچی نگفتم که شلوارمم دراوردگفت غزل میخوام عروست کنم گفتم مگه دیونه شدی گفت نه عقلم سرجاشه دوست دارم به خاطرهمین میخوام عروست کنمودستموگرفتوکیرشوکردتوکسم گرمای خونوتوکسمحس میکردم یه جیغ زدموکیرشودراوردگفت کارم تکموم شدلباساتوبپوشوبرورفتم خونه وحسابی میترسیدم که مامانوبابام نفهمن روزبعدکه شددرزدن رفتم دیدم مهرانه بامامانوباباش حسبی تعجب کردم راهنماییشون کردم توخونه بعدمامانش گفت بر یم سراصل مطلب مامانم گفت بفرماییدگفت اگه اجازه بدیدمیخواییم دخترتونوبراپسرم بگیرم مامانم گفت نظرخودشونه اونامیخوان باهم زندگی کنن بعدمامانش گفت اگه دوس دارن برن یه کم باهم حرف بزنن تواتاق که بودیم گفت دیدی گفتم میخوام عروست کنم گفتم من باورم نمیشدخلاصه همه چیزدرست شدوماباهم عروسی کردیم و به ارزومون رسیدیم امیدوارم خوشتون اومده باشه وزیادازداستانم خسته نشده باشیدبه امیدموفقیت نظریادتون نره

نوشته: غزل


👍 0
👎 0
18841 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

378720
2013-05-03 02:45:44 +0430 +0430

ميخونم بر ميگردم

0 ❤️

378721
2013-05-03 02:57:50 +0430 +0430
NA

اول که ممنونم نوشتی مثل همیشه.بعدم وجدانی ماهارو چی فرض کردی.حقش هست بیام بهت تجاوز وحشیانه کنم بشخصه.انقدر داستانت تخمی تخیلی بود نمیدونم چی بگم.اولین نفری هم هستی تواین چند وقت که بهش فحش نمیدم.نمیدونم چرا دلم واست سوخت.خودمم تعجب کردم چرا.

0 ❤️

378722
2013-05-03 06:01:28 +0430 +0430
NA

اه اه اه بابا بیا بیرون از حموم از توهم از جلق

0 ❤️

378723
2013-05-03 06:44:46 +0430 +0430
NA

عزیزم با این طرز رانندگی مطمینم همین روزا موتورت جام میشه چون تهت زیادی باد میده نشتی داری عزیز نشتی که میدونی چیه؟

0 ❤️

378724
2013-05-03 07:44:57 +0430 +0430

همیشه میگن کیر نفر هشتم دهنت.نوووووش :))

0 ❤️

378725
2013-05-03 08:15:10 +0430 +0430
NA

:| !!!

0 ❤️

378726
2013-05-03 08:22:42 +0430 +0430
NA

و باز هم همچنان :| !!!

0 ❤️

378727
2013-05-03 15:32:24 +0430 +0430
NA

این کس شعرا چیه مینویسید؟ واقعا فکر کردید اینجا همه حشرین هرچی بگید کسی نمیفهمه؟؟؟؟؟؟؟
فرتی که کیر تو کس نمیکنن…

0 ❤️

378728
2013-05-03 17:52:24 +0430 +0430
NA

تو سن پانزده سالگی ماشالله چه جنده هایی شدن دختر ها!!!
تو آب با هم رفتین آب بازی کردین و دست همو گرفتین بعد هم دوتایی با هم رفتین پیتزا زهرمار کردین اما خالت که از مغازه تشریفشون و آوردن از مهران فاصله گرفتی؟؟؟؟؟؟؟ این نجابتت منو هلاک کرد یعنی.
خونه خالی چور شد رفتی فرتی دادی اون مادر گوشت کوبت نگفت کدوم قبرستونی می ری؟؟؟؟؟؟
بعد هم اومدن خواستگاریت فوری خانوم جونتم فرمایش کردن که خودشون باید تصمیم بگیرن؟‌ تو سن پانزده سالگی؟؟؟؟؟؟؟؟ خفه بابا. بعد هم دختر تو این سن رو عقد نمی کنن. کم مزخرف بباف مرتیکه حروم لقمه. حسرت زدن پرده دختر بچه ها رو داری مریض؟

0 ❤️

378729
2013-05-03 20:41:05 +0430 +0430
NA

راست میگه! من موردای اینجوری زیاد شنیدم ولی نمیدونم چرا ازینا واسه ما پیش نمیاد :( ! شاید ما زشتیم دخترا همون اول عاشقمون نمیشن بهمون کس بدن! ما زشتیمو باید با کلی کس لیسی یه کون بکنیم اونم با هزار مکافات! بعدشم یا ما از دختره بدمون میاد میپیچونیمش! یا اون مارو! خوشکلا میرن خواستگاری زرتی ج مثبت میدن بهشون!

0 ❤️

378730
2013-05-04 03:59:39 +0430 +0430
NA

۱۵ ﺳﺎﻟﺘﻪ و ﻓﮑﺮت ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺩﺭﺱ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﭘﻴﺶ ﺍﺭﺍﻳﺶ، ﺳﮑﺲ،ﭘﺴﺮ و ﺷﻮﻫﺮ ﮐﺮﺩﻥ؟؟؟؟!!!
ﻣﺎ ﺑﻪ ﺳن ﺷﻤﺎ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﻓﮑﺮﻣﻮﻥ ﭘﻴﺶ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﻤﻮن ﻧﻴﻢ ﻧﻤﺮﻩ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺗﻮ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺍز ﻣﺎ ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﺷﻤﺎ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺩﺍﺩ ﺩﺧﺘﺮ ﭘﺴﺮﻫﺎﯼ ﻓﺮﺩﺍ ﻫﺎ ﺑﺮﺳﻪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ و ﻣﺎﺩﺭﻫﺎ ﺗﺎ ﺑﭽﻬ ﻫﺎ ﺷﻮﻥ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﻧﺸﺪﻩ ﻣﺰﺩﻭﺟﺸﻮﻥ ﮐﻨﻦ.

0 ❤️