مفعول شدنم وارتباط فاعلم با مامانم

1393/02/25

سلام من سامان۲۵سالمه داستانی که مینویسم واقعیه اونایی که بدشون میاد نخونند منم که مینویسم برای تخلیه روحی خودمه چون سالهاست که به خاط این اتفاقات دارم عذاب میکشم گاهی اوقات تحریکم میکنه گاهی هم عذابم میده من تک فرزندم و سالها پیش پدرمادرم به دلیل سفرپدرم به خارج از کشور ازهم جداشدن وما تنها موندیم از بچگی همیشه با مامانم میرفتم حموم بیرون وقتی میرفتیم من تورخت کن میشستمو اون میرفت تو بعد چند دیقه یه مردی میومد تو به ظاهر برای کیسه کشیدن و شستن من میموندم تا کارشستن تموم میشد بعد که میرفت من میرفتم تو اون وقت من حدود ۶ یا۷ سالم بودبه دلیل کوچیک بودنو خیلی بچه مامانی بودن و نداشتن ارتباط زیاد با بچه های دیگه خیلی چشو گوش بسته بودم بچه محلهام هم مسخرم میکردن به خاطر سوسول بودنم تا اینکه یه همسایه جدید برامون اومد که اونا هم یه پسر داشتن که ازمن حدودا ۶ سال بزرگتر بود آروم آروم چون جفتمون تنها بودیم باهم دوست شدیم بعد مدتی با زیرکیو سیاست یواش یواش منو آورد توخط و کم کم انگولکم میکرد فهمیده بود هیچی سر درنمیارم خیلی با احتیاط ذهنمو آماده کرد تقریبا بعد 7*8 ماه باهام حال میکرد منم کم کم خوشم اومدو خیلی هم دوسش داشتم هرچی میگفت انجام میدادم بیشتر وقتا خونه اونا خالی میشد منو میبرد خونشون مدت طولانی براش میخوردم بعد آروم آروم شروع کرد به کردن تو منم دیگه خیلی عادت کرده بودم همینطور که میگذشت یروز که مامانم گفت بریم حموم گفتم نمیام من میام اونجا ۱ساعت باید تنها بشینم حوصلم سر میره هرچی گفت منم لج کردم نرفتم دفعه بعد هم همینطور دوسه بار نرفتم که دیگه گیرداد باید بیای نیای میزنمتو ازاین حرفا منم گفتم اگه بخوام بیام باید احسانم بیاد که قاطی کرد گفت زشته کجا بیاد منم گفتم چرا زشته اون مرده میاد زشت نیست اینکه دوست منه بیاد زشته خلاصه اون دفعه قبول نکرد و چند وقت بعد راضی شد به احسان گفتم اول روش نمیشد بعد اومد رفتیمو ما دوتا نشستیم تو رختکن یارو اومد رفت تو وقتی رفت احسان گفت کی بود که بهش گفتم اونم شک کرد وقت من داشتم براش میخوردم یا دولا شده بودمو اون میکرد یسره از لای در نگاه میکرد ولی به من هیچی ۶نگفت خلاصه اون دفعه تموم شد دفعه بعد دوباره به همین ترتیب بعد اینکه یارو میرفت ما میرفتیم تو من همیشه جلو مامانم کامل لخت بودم ولی احسان با شرت بود بعد چند بار یه دفعه وقتی ما داشتیم میرفتیم تو احسان گفت من نمیام مامانم ومن گفتیم برا چی گفت آخه شرتم خیس میشه مامانم یکی دوبار شک کرده چون مامانم ازمون قول گرفته بود به هیچ کس نگیم بعد من گیردادم خوب شرتتو درآر اونم میگفت نه زشته جلو خاله روم نمیشه انقد گیردادم که مامانمم دیگه بهش گفت اشکال نداره دربیار اونم زرنگ بود راحت قبول نمیکرد خلاصه درآورد یکله هم راست میکرد دستشو میگرفت جلوش بعد وقتی مامانم ماهارو میشست نوبت اون که میشد لیف که بهش میرسید تحریک میشدو آه میکشید خلاصه چند وقت ازاین رابطه گذشت که یه دفعه احسان به مامانم گفت خاله من میتونم شمارو بشورم دیگه نزار مرده بیاد که بهش گفت نه تو زورت کمه خوب نمیتونی کیسه بکشی گفت چرا برا بابام میکشم بلدم خلاصه گیر دادو قرار شد دفعه بعد بریم یه حموم دیگه احسان کیسه بکشه رفتیمو شروع کرد به کیسه کشیدن آروم آروم تحریکش میکرد منم با اینکه چند وقت باهاش رابطه داشتم ولی واقعا درست سر در نمیاوردم بعد رسیدبه سوتینش گفت خاله پاشید تا درش بیارم گفت نه نمیخواد خلاصه گیر داد تا راضی شد به شرتش که رسید نزاشت احسانم دستشو بی هوا میبرد زیر شرتش اونم هی تکون میخورد گیرم داده بود که شرتتو درآر یدفعه مامانم قاطی کرد اومد دعواش کنه آروم بهشگفت من هرکاری مرده میکرد دیدم اینوکه گفت ساکت شد خلاصه منو خرکرن آبم کشیدنو فرستادنم بیرون خودشون تنها موندن من از لای د نگاه کردم دیدم داره بوسش میکنه و بغلش میکنه خلاصه دوسه سال اینطوری گذشتو ما از اون محل رفتیم من داشتم بزرگتر میشدم ولی هنوز با مامانم میرفتم حموم کمکم شهوت پیدا کردم وقتی میرفتیم راست میکردم راحتم بودم باهاش جلوی مامانم بازی میکردم البته اون کاری هم که احسان باهام میکردو چند سال انجام ندادم تا اینکه تو محل جدید یه پسره که ازم بزرگتر بود یه روز بردم تو یه باغ تو محلمون اونجا تی یه روز البته اولش زوری کتمم زد بعد توهمون روز چند بار کرد تو آبشم میریخت البته من نمیدونستم آب چیه فقط وقتی میریخت داغ میشدم که بعدها فهمیدم میریخته که حدود دوسال هرروز میکرد منم ازترس اینکه به کسی نگه میرفتم اونم هردفعه یکیرو با خودش میاورد تا اینکه یه دفعه توخونمون یکی داشت منو میکرد وقت کردنم باهام حرف میزد که هرروز به منو دوستم بدی هواتو دریم که دیگه اونا نکننت منم گفتم باشه که نگومامانم اومده بوده داشته گوش میکرده هیچی نگفت تا اینکه یه دفعه توحموم داشت میشستم که یه دفعه انگشتشو کرد تو منم خوشم میومد یهو گفتچرا انقد گشاد شده و خلاصه چون فهمیده بود بهم گفت و مثلا نصیحتم کرد منم چون باهاش راحت بودم گفتم خیلی خوشم میادو ازم پرسیدو منم همرو براش تعریف کردم بعد چند وقت خونمونو عوض کردیم که من با کسی نباشم که البته کمتر شد شاید ماهی۱ بار یا دوماهی ۱ بار با چندتا همکلاسیام دیگه دبیرستان که رفتم خیلی کمش کردم زیادم رفیق نداشتم یه رفیق داشتم که الانم باهم رفیقیم خیلی دوسش دارم ولی اون ازاین رابطه ها بدش میومد من خیلی رو مخش کار کردم ولی راضی نمیشد چون ما تنها بودبیم خیلی میومد خونمون منم هرکاری میکردم باهام حال نمیکرد تا اینکه یه شب که خونمو خابیده بود شبش گفت سرم درد میکنه یه قرص خواب آور قوی بهش دادم نصف شب خیالم راحت شد بیدار نمیشه یواش شلوارشو کشیدم پایین شروع کردم به خوردن خیلی حال میکردم اولین باری بود که ازاین کار واقعا لذت میبردم چون واقعادعاشقانه دوسش داشتمودارم خلاصه نزدیکای صبح بودکه دوباره داشتم میخوردم یهو فهمیدم بیدار شده ترسیدم گفتم الان قاطی میکنه ولی انقد هشری شده بودکه خودشم همکاری میکرد اون روز چندبار براش خوردمو لاپایی کرد دیگه کار همیشگیمون شد اونم دیگه خیلی وابسته من شده بود برا اولین بار بود که یکی منو باعشق میکرد نه فقط حوس رابطمون هرروز بهتر میشد تقریبا هفته ای چهار پنج شب خونه ما بود ۳تایی مسافرت میرفتیم رابطش با مامانمم خیلی خوب بود مامانم جلوش راحته چون دیگه خیلی وقته با ماست تا اینکه یه روز که داشت باهام حال میکرد من خوابیده بودم روش کرده بود تو آروم بالا پایین میکرد و میمالوند بهم گفت خیلی دوست دارم گفتم من بیشتر دیدم من من میکنه یهو گفت یچیزی بگم ناراحت نمیشی گفتم نه گفت قول بده هرچی باشه ناراحت نشی قول دادم گفت من مهسا جونو خیلی دوسش دارم گفتم خوب مگه چیه من میدونم گفت نه مث تو دوسش دارم گفتم میدنم گفت نه یعنی دوست داشتم الان بجای تو اون اینجا بود جا خوردم فهمید گفت ناراحت شدی گفتم شکه شدم خلاصه یکم باهام حرف زد قانعم کرد منم راضی بودم بجای غریبه اینو لااقل دوسش دارم بعد گفت یه مشکلی هست گفتم چی گفت با یکی رابطه داره گفتم کی گفت ولش کن گیردادم تا گفت وقت شنیدم باورم نشد کسی که اصلا توقع نداشتم خیلی اهل به ظاهر خداپیغمبرو دینو ایمان بود ریختم بهم خلاصه قرار شد بهش کمک کنم بهش برسه تا اینکه برنامه یه سفر به شمالو ریختیم که اونجا برنامه رو بچینیم رفتیمو من شرایطو فراهم کردمو اینم خیلی کم رو و خجالتیه دیگه گفتم باید پررو باشی والا نمیشه خلاصه باهم دوست شدن و ازش درمورد رابطش با اون پسره پرسیده بود که گفته بود خودمم ناراحتمو ازش بدم میاد ولی با کلک منو به هوای کاری برد جایی منم اعتماد داشتم رفتم دوسه نفری خفتم کردنو ازم فیلم گرفتن از اون موقع هم ازم سواستفاده میکنن ای دوستمم ییه دفعه موبایل مامانمو برداشته بوده عکساشو نگاه میکرده که اون عکسو تو گوشیش میبینه میفهمه خلاصه الان چند ساله اینا باهمند منم تنهام دیگه هیچ کسیو ندارم بعضی وقتا که میفهمه خیلی ناراحتم میاد یکم میزاره دهنم یکم میکنه میره زیاد بامن کاری نداره همیشه با مامانمه البته تو یه خونه ایم ولی اونا تو اتاق خودشونن منم تواتاق خودم این داستان زندگی من بود البته درد دلم بود چون من همدمی ندارم من گرایش جنسیم گی نیست ولی از بچگی برام شرایطش فراهم شد الانم خیلی دوست دارم ازدواج کنم یا با یه جنس مخالف رابطه داشته باشم راستش تاحالا هیچ وقت هیچ رابطه جنسی نداشتم یعنی به عنوان فاعل فقط مفعول بودم کسی هم نداشتم که به فکرم باشه الانم مامانمو دوستم که مثلا خیلی دوستم دارن اصلا منم نمیفهمند اونا هم فکر میکنن که فقط با دادن ارضا میشم شاید حق دارن چون همینو دیدن چندبار که ناراحت بودم از تنهایی شنیدم باهم صحبت میکنن مثلا مامانم بهش میگه برو یکم ارضاش کن گناه داره الان خیلی وقته نکردیش اونم میاد بدون اینکه علت ناراحتیمو بپرسه فقط میزاره تودهنم میگه قشنگ بخور یکمم دندونام بهش بخوره میزنه توگوشم البته چون سکس خشن دوست داره جفتشون باهام مث یه زن یا دختر باهام برخورد میکنن چون بعد رابطه اینا باهم رابطه منم بت مامانم بازتر شده چون دیگه این علنیه دیگه راستش چندبارم توسفر جلو مامانم منو کرد که من خیلی اذیت شدم ولی اونا خیلی حال کردن نمیدونم باید چکار کنم دوست دارم پیامهای دوستانه برام بزارید اگه کسی میتونه کمک یا راهنمایی کنه خوشحال میشم اگه کسی هم منظور یه دختر یا خانومی هم مایل باشه خیلی دوست دارم یه دوست غیر همجنس داشته باشم راستش اصلا بلد نیستم چطور باید دوست غیر همجنس پیدا کنم از لحاظ طبع جنسی هم فوق العاده گرم مزاج هستم ولی شرایط اینجوریم کرده ببخشید که خیلی طولانیه داستانم سرتونو درد آوردم وقتتونو گرفتم شرمنده

نوشته: سامان


👍 4
👎 2
210661 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

418437
2014-05-15 06:19:11 +0430 +0430

ميتونم كمكت كنم بهم مسيج بده تو خصوصي

0 ❤️

418438
2014-05-15 06:53:18 +0430 +0430
NA

یه نظر بلند بالا حاوی مضامین بزرگسالان نوشته بودم…یه نفر یا یه چیزی باعث شد پاک شه !
توش با نویسنده داستان "روزی که برادرم گیرم انداخت۲"هم حرف حساب داشتم
خدا به باعث و بانیش خیر دنیا و عقبی عطا نماید!

0 ❤️

418439
2014-05-16 03:44:27 +0430 +0430
NA

ناراحتم کردی

سعی کن مرد باشی اگه خودت دوم داری و این حرفا واقعی بود.
من بودم اون خونه رو ترک میکردم

0 ❤️

418440
2014-05-24 21:15:59 +0430 +0430
NA

ببین سامان جان موارد زیادی هست که باید گام به گام حل شه…یک راه حل کوتاه مدت و یک بلند مدت داره که اساسی حل شه…توی خصوصی پیام بزار تا کاملا راهنمایت کنم عزیزم

0 ❤️

418441
2014-05-25 16:33:58 +0430 +0430

جووون کاش یکی همراه منو مامانم میومد حموم جلو چشمم میکردش

0 ❤️

418442
2014-06-02 09:08:35 +0430 +0430
NA

کسخل!!!

0 ❤️

418443
2014-06-03 19:42:45 +0430 +0430
NA

چقدر کیری بود داستانت مادر قهبه این میاد تو اون میاد تو همه میان تو کونده

0 ❤️

418444
2014-09-15 11:56:44 +0430 +0430
NA

خصوصی بده کمکت میکنم توی کامنت نمیشه

0 ❤️

529742
2016-01-30 01:32:50 +0330 +0330

سلام بیا خصوصی تا بهت بگم

0 ❤️

570563
2016-12-27 18:26:31 +0330 +0330

اگه خواستی بیا خصوصی کارت دارم

0 ❤️

649017
2017-09-01 10:07:03 +0430 +0430

سه سال پیش
پسر الان باید ۲۸ باشی فک کنم
امید وارم مشکلت حل شده باشه تا حالا
ولی اگهستی و کامنت منو خوندی خیلی دوس دارم بات بحرفم

0 ❤️

677891
2018-03-18 06:03:27 +0330 +0330

متنت خیلی قشنگ بود من میتونم راهنماییت کنم اگه خواستی بگو

0 ❤️

702872
2018-07-17 10:31:59 +0430 +0430

من تا حالا این همه مشاور یه جا ندیده بودم(خنده)

1 ❤️

702888
2018-07-17 11:56:59 +0430 +0430

سلام حدود یه ماه پیش یه داستان ارسال کردم.کسی میدونه کجا باید پیداش کنم؟خصوصی بگه.ممنون

0 ❤️