نميتونم بهش نه بگم (۱)

1396/09/29

دلم مي خواست هولش بدم عقب
ولي بيشتر روي خودم نگهش داشته بودم !!!
با همه ي وجودم دلم نمي خواست خيانت كنم
ولي نمي تونستم بگم نه !!!
من و چسبونده بود به ديوار و پاي چپش لايه پام بود
بدون اينكه دست خودم باشه كس ام و ميماليدم به رونش
لذت بخش ترين قلقلك دنيا بود
جريان خون و بين پاهام مثله يه موج از لذت حس مي كردم
كُتش و محكم گرفته بودم
سرم و از جلوي صورتش چرخوندم
به نظر ميومد دارم از لباش فرار مي كنم
ولي اين كار و كردم كه حرفاش و صاف توي گوشم بزنه:

-هااار شدي نه ؟ همون موقع كه بچه بودي بايد آدمت ميكردم . عاشق شدي برا من ؟ يادت رفته جنده ي كي بودي؟

تمام كرك هاي روي پوست تنم سيخ شده بود
ليزيه آب كس ام و بين پاهام حس مي كردم

يه لحظه نگاش كردم بي اختيار لب ام و گاز گرفتم كه نبينه نيشم باز ميشه وقتي چشماش و ميبينم

با صدايي كه بيشتر شبيه نفس زدن بود آروم گفتم:
دو سال گذشته من ديگه اون كارهارو نمي كنم

-تو دست خودت نيست … مريضي … خودتم ميدوني

زل زدم تو چشماش … بي اختيار لب هام از هم باز شد و نفسم خورد به لباش
شست دستش و كشيد رو لب پايين ام بعد گذاشتش تو دهنم
زبونم و كشيدم دورش
دست راستش از زير لباسم رفت تو… ميدونستم ميخواد چيكار كنه
همون جوري كه هميشه سينه هام و تو دستش فشار ميداد
انقدر محكم كه انگار اولين باره كسي داره بهم دست ميزنه
خاطره ي دست همه پاك ميشد…
گفتم : نه نكن … توروخدا… الان مياد…من و ميكشه

اون ميدونه تو جنده اي جنده بازي هات و ديده…
نوك سينه هام و پيچوند
ياد صداش افتادم كه چند سال پيش موقع خداحافظي هر بار اين كار و مي كرد و مي گفت اين درده نميذاره به كسي جز من فكر كني

تمام اين دو سال از جلوي چشمام رد شد
اينكه چقدر سخت بود فرار از اون زندگي
يه دفعه احساس كردم بايد فرار كنم
انگار يادم رفت اونجا خونه ي خودمه
مثله ماهي از زير دستش سُر حوردم و دوئيدم
چرخيد و همون لحظه از پشت گرفتم
وايي نه !!! نقطه ضعف من !!!
كجاااااااا…
سفتيه كيرش و روي كونم حس كردم
همه چي يادم رفت
كمرم و چسبيد و دستش رفت تو شلوارم…
جنده كوچولوي من هنوزم كه بدون شورتي !!!
هميشه آماده اي آره
انگشتاش ليز خورد لاي كس تپل ام
كمرم و قوس دادم و بي اختيار رو انگشتاش جلو عقب شدم
سرم و انداختم عقب
چشمام بسته بود
اون لحظه فقط يه آرزو داشتم
اينكه فشار دستاش و حس كنم كه داره هولم ميده پايين رو زانوهام جلوي كيري كه مي پرستيدمش

صداي چرخيدن كليد توي در شايد ترسناك ترين صدايي بود كه تو زندگيم شنيدم

شوهرم بود !!!

(اين داستان واقعيه زندگي خودمه ، اگه دوست داشتين كامنت بزارين ادامه اش و بنويسم)

نوشته: جينا


👍 19
👎 6
10021 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

666366
2017-12-20 22:01:30 +0330 +0330
NA

ﺧﻮﺏ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻮ ﺍﺭﻩ

0 ❤️

666385
2017-12-20 23:18:53 +0330 +0330

يكي بود ميگفت اون هيجاني ك در خيانت هست باعثه تكرارش ميشه، مثل تكرار گناه ك كم كم باعث ميشه قبح و زشتيش رو واسه ما از دست بده! من معتقدم نظريه اش درست بوده، با اينكه موضوع مورد پسندم نيست، اما ادامه بده

0 ❤️

666399
2017-12-21 00:30:57 +0330 +0330

به خاطرزلزله تهران لایک،

0 ❤️

666419
2017-12-21 08:13:22 +0330 +0330

خدایا یخورده ولوم زلزله ها زیاد کن فقط واسه داستان سکسی باج نداده بودیم

0 ❤️

666421
2017-12-21 08:24:30 +0330 +0330

خوب نوشتی.ادامشو زودتر بزار ببینیم چی پیش میاد

0 ❤️

666429
2017-12-21 10:37:06 +0330 +0330

تا اینجاش جالب بود
داری جناییش میکنی

0 ❤️

666435
2017-12-21 11:48:04 +0330 +0330

بنویس ببینیم چی بسرت اومده.البته این به این معنی نیست که موافق خیانت کردنت هستم.
یه چیزی،سعی نکن توجیه کنی کارت رو و براش استدلال بیاری، بگو دلم خواست کردم. مسئولیتش رو بپذیر و پای عواقبشم وایسا.

0 ❤️

666449
2017-12-21 17:54:10 +0330 +0330

جالب بود منتظر قسمت بعدش هستم

0 ❤️

666457
2017-12-21 20:46:48 +0330 +0330

نگارش خوبي داري ، دوست دارم باقي ماجرا رو بدونم
منتظرم بيصبرانه

0 ❤️

666890
2017-12-25 10:33:40 +0330 +0330

قشنگ بود بنويس

0 ❤️

667478
2017-12-31 05:36:21 +0330 +0330

داستانت بویژه آغازش یه حس خیلی قدرتمند داشت
یه برگ پاسور آس از درون یه زن و همین خوبه چون دست ما رو گرفتی با خودت به دهلیزای درونت کشوندی
لایک17

0 ❤️

667486
2017-12-31 06:51:17 +0330 +0330

ادامه اش رو بنویس

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها