چشمهای روشن او

1397/06/11

سلام به بچه های شهوانی چندتا داستان نوشتم اما نمیدونم چرا تو سایت نیومد به هر حال بازم یکی دیگه مینویسم این داستان واقعیه
یه دختر 25ساله پوست گندمگون و هیکل زیبا با کونی برجسته شکمم اصلا ندارم .تو یه کشوری زندگی میکنم که خیلی آزاده ولی من سعی کردم از حدم فراتر نرم. هر روز مجبور بودم با اتوبوس سرکار برم کم کم حواسم به یه پسر پرت شد که بی نهایت جذاب بود البته با نگاههای اون متوجه اش شدم موهای قهواه ای روشن چشمای روشن قد بلند و اندام ورزیده تا یه ربع باهم هم مسیر بودیم یه روز کنار پنجره نشسته بودم خیره به بیرون صندلی کناریم یه زن بود اون بلند شد چند لحظه بعد بوی تلخی عطری رو حس کردم هنوز به بیرون خیره بودم گرمی نفسی رو گردنم حس کردم اما وقتی برگشتم ازم فاصله گرفت قلبم داشت تو سینم میکوبیدیه حس فوق العاده داشتم هر وقت میدیدمش پاهام میلرزید دوس داشتم باهام حرف بزنه اما فقط نگاه هاش بود و حرکاتش که میخواست نزدیک به من باشه یهو سرمو بلند میکردم میدیدم خیره نگام میکنه…بازم یه صبح دیگه به امید دیدنش بیدارشدم عجیب بود اصلا نگام نمیکرد اینبار من خیره به اون بودم اما هیچ واکنشی نشون نمیداد با حالی پکر پیاده شدم قدم زنان داشتم میرفتم یه راه پله بزرگ سنگی بودباید از اون رد میشدم نفهمیدم چی شد فقط یه نفرمنو بغل کرد و چسبوند به دیوار کناری از شوکی که بهم وارد شد چشامو بسته بودم و بوی تلخ عطر اون توی مشامم چشامو آروم باز کردم و سرمو بلند کردم چشام تو چشاش قفل شد خودش بود قلبم به قفسه سینم میکوبید و نفس نفس میزدم چشای روشنش عجیب برق میزد دستشو بالا آوردو موهامو از صورتم کنار زد چشاش بین لبام و چشام در حرکت بود سرشو خم کرد و چشام بسته شد گرمی لباش رو لبام حس میکردم داشت منو می بوسید و من غرق لذت بودم از اینهمه شیرینی. آروم لباشو جدا کردچشاش خمار بود باصدای عجیبی که آرامشوبهم تزریق کرد گفت تموم لحظه هام شدی …خودمو از بغلش کشیدم بیرون وشروع کردم به دویدن نمیدونم چم شده بود فقط میخواستم برم شاید از این همه هیجان خالی بشم.بعد از اون روز تا چند روز ندیدمش تا اینکه تو همون کوچه بودکه دیدمش سلام کرد و ازم خواست باهم قهوه بخوریم منم قید کارو زدم و باهاش همقدم شدم.حالا روبروی هم بودیم و من با یه اضطراب خاصی روبروش نشسته بودم گفت تو خارجی هستی جواب دادم من ایرانی ام…بعد از اون روز دوستی ما شروع شد اون هر لحظه منو بیشتر شیفته خودش میکرد اولین باری که منو به خونش دعوت کرد خیلی هیجان داشتم یه لباس مشکی و کفشای پاشنه بلند مشکی و یه آرایش ملایم و موهامم مثه همیشه سشوار کشیدم آزاد انداختم.با دیدنش بازم همون هیجان همیشگی .بهم نزدیک شد و بغلم کرد و سرشو لای موهام برد و بومیکشیدبا صدای آرومی گفت عاشق بوی موهاتم بوی تنت ولباشو روی گردنم گذاشتو ریز ریز میبوسید چونم صورتم بینیم همه جامو بوسید تا رسید به لبهام تو چشام خیره شدو گفت عاشقتم سارا ایندفعه من لبامو گذاشتم رو لباش.چند دقیقه فقط میبوسیدیم همدیگه رو .دستاش رو بدنم میلغزیدو زیپ لباسمو کشید پایین و لباسم افتادومن موندم و یه شرت محو بدنم شده بود و داشت خیره بهم نگاه میکرد با صدایی که توش شهوت و هیجان موج میزد گفت خیلی زیبایی سارا داشتم خجالت میکشیدم و چشامو به زمین دوخته بودم یهو من رو دستش بلند کردو بردم سمت اتاق خواب و گذاشتم روی تخت و خودشم اومد روم وشررع کرد به بوسیدن سینه هامو لیس زدن همه جامو لیسید و بوسید روی شکمم رونام دستشو روی شرتم کشی دو چندبار از روی شرت کسمو بوسیدو یهو از پام درش آورد وپاهامو ازهم باز کرد به شدت خجالت میکشیدم گرمی لباشو روی کسم حس کردم و لرزیدم خیلی حس خوبی بود وقتی لیسش میزد یه حس خاص و وصف نشدنی یواش یواش آه میکشیدم بلند شد لباسشو درآورد وای چی میدیدم یه بدن ورزیده و زیبا .کیرش کلفت و بلند رگاش زده بود بیرون کیرشو گذاشت وسط پاهام و لباشو گذاشت رو لبام داشت کیرشو به کسم میمالید استرس و ترس همه وجودمو گرفته بود تو بغلش بودمو میلرزیدم که حس کردم کیرش رفته وسط کسم و داره فشار میده بره توش و بایه فشار دیگه حس سوزش و درد عجیبی همه وجودمو فرا گرفت جورج کشید بیرون و به کیر خودشو کس من خیره شده بود که خونی شده بود با یه حالت شوکی اسممو صدا زد سارا…؟؟؟؟تو باکره بودی؟!!!نمیدونستم چی بگم خودم میخواستم مال اون باشم اونم ازم نپرسیده بود و حالا تو عمل انجام شده قرار گرفته بود اما من خوشحال بودم که باهاش یکی شده بودم که دخترانگیمو اونی گرفته که عاشقشم کیرشو گرفتم و فرو کردم تو کسم و کنار گوشش زمزمه کردم میخوام باتو یکی شم عشقم آبش که اومد ریخت رو کسمو بغلم کرد و بردم تو حمام وانو پرکردو منو خوابوند توش و شروع کرد شستنم صداشو شنیدم :معذرت میخوام نمیدونستم تجربه سکس رو نداشتی چطور با اینهمه زیبایی باکره ای…همه مردا حاضرن جونشونم بدن برای تو… تا حالا کجا بودی ؟!خیره شده بود تو چشمام و منتظر حرفی از من .بهش گفتم مردی که من میخواستم رو پیدا نکرده بودم .به چشمام زل زد و گفت:عاشقتم سارا…
حدودا یکسال بعد از اون موضوع باهم ازدواج کردیم و خیلی خوشبختیم.

نوشته: سارا


👍 9
👎 7
11323 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

714812
2018-09-02 21:00:13 +0430 +0430

کیرم تو شکم نداشت تا اونجا خوندم

0 ❤️

714819
2018-09-02 21:26:12 +0430 +0430

پیر شی دخترم،اما کدوم کشور زندگی میکنی که ملتش یهویی حمله میکنند طرفو میچسبونند به دیوار؟ حالا با پاپیون زیر چونم چه کنم؟

2 ❤️

714825
2018-09-02 21:40:53 +0430 +0430

راستی سارا چطور به تو کیر ندادن ؟

4 ❤️

714832
2018-09-02 22:11:14 +0430 +0430

اره جون عمه‌ش

0 ❤️

714836
2018-09-02 22:28:16 +0430 +0430

خیلی عالی بود ادامه بده

0 ❤️

714846
2018-09-02 23:01:55 +0430 +0430
NA

بعد از مدت ها یه داستان جذاب خوندم
کاش طولانی تر بود با تموم جزییات

0 ❤️

714853
2018-09-02 23:31:52 +0430 +0430
NA

سایتو اشتباه اومدم. اینجا خارجه . همه خارجی هستن . کدوم کشوری ؟ بجز اهالی خاور میانه هیچ کس قبل از سکس ابراز عشق نمیکنه. اینقدر هم راحت همو به دیوار نمیچسبونن. یه سؤال دیگه: چه جمله ای و از چه زبونی فارسیش میشه « تا حالا کجا بودی؟ » ؟

0 ❤️

714854
2018-09-02 23:38:31 +0430 +0430

بایرن2018فقط تو ایران همه به هم دروغ میگن هرجای دیگه دنیا بری همه احساس واقعیشونومیگم امیدوارم یه روزی بتونی کشورای دیگه بافرهنگهای متفاوت روببینی

0 ❤️

714906
2018-09-03 10:13:01 +0430 +0430

تقریبا فیفتی شیدز رو نوشتی…

0 ❤️

714912
2018-09-03 10:52:35 +0430 +0430

همه مردا جونشونو میدن واسه تو!

شاه پریون هم باشی با این جمله ت معلوم شد پشیزی نمیارزی.

0 ❤️

714941
2018-09-03 13:48:18 +0430 +0430

جالب بود ولی اونجاش که طرف یهو تو خیابون بغلت میکنه خیلی کصشعر بود

1 ❤️

714963
2018-09-03 16:58:07 +0430 +0430
NA

آخه ببین دوست عزیز من نمیخوام با اصرارم بهت توهین کنم ولی تو اینقدر با بغض راجع‌به فرهنگ جنسی بد ایران میگی که معلومه ایران زندگی میکنی … متأسفم . ولی اون بالا نوشته داستان . الزامی نداره ادعا کنیم اینا خاطره است. برات آرزوهای خوب میکنم. ولی دوست من خارج از ایران هیچ سهمی برا زندگی نیست . خیلی کارت درسته باشه شهرت و پول خواهی داشت. دیگه هیچی . افتخار حضور آدم تو خونه ی خودشه نه گدایی تو خونه ی مردم.

0 ❤️

714977
2018-09-03 19:25:18 +0430 +0430

بایرن 2018.باخوک کشتی نمیگیرم امیدوارم تاابدتوهمون خونه خودت گدایی کنی عقب مونده عزیز

0 ❤️

715038
2018-09-03 22:48:41 +0430 +0430
NA

دروغ دوم: تو پسری. چون دخترهای زیبا اصلأ کشتی نمیگیرن

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها