یک فرشته از جنس مرد (۱)

1396/08/04

سلام … اول از همه هشدار این داستان فاقد صحنه های سکسی میباشد. اگر کسی هم با دادن فوهش اروم میشه خیالی نیست میتونه راحت اخر کامنت یا خصوصی خودش رو خالی کنه .
سلام … رهام هستم نویسنده داستان گی نیستم اما عاشقشم راستش داستان درخواست پیام خصوصی چنتا از دوستان بود که نسبت من و داستان قبلی لطف داشتند.و از من خواستن نوشتن رو در نوع جدید ادامه بدم.کیفیت این داستان مثل داستان قبل نیست چون ی جورایی خاطرات روزمره نوشتم.
برای اینکه بدونید منو سعید چجوری باهم اشنا شدیم لازم میدوم دوستانی که داستان گی نیستم اما عاشقشم رو نخوندن حتی تیتروار مطالعه کنن.

+امییییییر ؟
-جانم؟
اس بده سعید بگو اومدنی نوشابه یادش نره؟
باشه
امشب تولد امیر حسین هست .البته که خودش خبر نداره .ی جورایی میخوایم سورپرایزش کنیم.
ظرف هارو شستم .خونه هم که تمیزه .چایی هم امادس.امیر هم که تو اتاق پای لپتاپ درحال بازی کردنه

مامان بابا و خاله های امیر دعوتن خونه ما .من وظیفه دارم تا اومدن سعید قراره بود زنگ بزنه و بقیه که همزمان قراره بیان تویه همون اتاق مشغول نگهش دارم .بالاخره گوشی زنگ میخوره و ورودی رو باز میزارم و میرم تو اتاق پیش امیر و در اتاقو کمی چفت میکنم.

تا بقیه راحت کارشونو کنن

امیر وقتی پای بازی میشینه خیلی باحال میشه ابروهاش خیلی تکون میده مخصوصا وقتی بازی حساس میشه .دیگه فکر کنم بقیه همه کار هارو انجام دادن .میز دقیقا رو به روی در اتاقه یعنی امیر اقا پشتش به دره .میرم بیرون.میبینم همه اماده وایستادن .سعید تو گوشم میگه هروقت اشاره کردم کلید بزن لامپ اتاق و خواموش کن نمیدونستم دلیلش چیه دیدم بادکنک و باد کرد و از کنار گلدون ی میخ براشت و دوهزاریم افتاد که میخواد بادکنک بترکونه .همه اماده بودن.هرکی دوتا فشفشه اماده دستشون داشتن .کیک فانتزی شکل روی دست مامان امیر که شعم روشن عدد ۱۵ بود.اروم درو باز میکنم بغل کلید برق وامیستم
و بقیه پاورچین پاورچین داخل میشن تا فشفشه روشن میشه سعید اشاره میکنه و منم فورا کلید میزنم .جز صدای جیغ و ترکونده شدن بادکنک دست سعید و نور فشفشه ها چیزی معلوم نبود .همه شاد بودیم .سعید کلیدو میزنه و چهره ترسیده و سیخ شده امیر رو ب رومون همرو میخندونه .
همه ی شعر تولدت مبارک میخونن و بوسش میکنن .من و سعید هم همین طور .میایم تو حال.
بعد بریدن کیک و نوبت به کادو میرسه .من میدونم که امیر خیلی منتظر بازی pes2018 بود .ی پک خریدم.اما خب چند روزی ازش فراموش کرده بود و با وجود مدرسه کلا یادش رفته بود .سعید ی جفت دستکش بکس چرم حرفه ای و بقیه هم لباس و اینجور چیزا.
.
19مرداد 96

داشتیم از استخر بر میگشتیم .توی خیابون خلوط بیرون شهر تو راه رفتن به خونه که تقریبا ی طرف زمین های کشاورزی بود اونطرف هم شهر .منم طبق معمول بیرون از خستگی ساکت بودم و از پنجره سیاهیای شب تو بیابون نگاه مبکردم.
سعید گفت
-رهااام اونا مستن
+کدوما ؟
-موتوریا
با تعجب نگاهم جلب میشه .
+چطور؟
-موتور هی پیچ میره
+خب به ماچه نهایتا میخورن زمین.
-خخخخ که تو بخندی
+از بس خستم حال خندیدن ندارم
-بس که گشادی
سرعتشو زیاد میکنه تا از کنارشون رد میشیم چشم به یه چیز مشکوک میفته .انگار بین دو نفر موتور سوار ی بچه هست که یکی محکم با دست جلوی دهنش و با دست دیگه بازو هاشو گرفته پاهاشو مهم به پاهاش گرفته.
+سعید سعید اروم برو اینا بچه دزدیدن سعید تعقیبشون کن
سرعتشو کم میکنه و پشت سرشون
راهشون رو سمت جاده کاملا خلوط بهشت زهرا کج میکنن .سعید فاصله شون رو زیاد میکنه و چراغ هارو خواموش میکنه
+سعید داری چیکار میکنی ؟!
-الان بفهمن دنبالشونیم میندازن خاکی و فرار میکنن بهتره تا جایی که میرن دنبالشون بریم

همش فک میکنم اخه چرا چرا ی بچه رو گرفتن!اگه گروگان میگیرن حداقل
ی ماشینی چیزی…
چیز زیادی نگذشت که با سرعت کم پیچید توی ی جاده خاکی که دیگه توی اون تاریکی فقط با نور ماه بود که راه و چاله چوله دیده میشد.فقط چراغ خطر موتور که مدام کمرنگ پرنگ میشد و دنبال میکردیم .حقیقتا ترسیده بودم.هرچند حریف سعید نبودن اما اگه مسلح باشن چی!!!
+سعید بیا برگردیم به ماچه زنگ میزنیم پلیس
-نه تا پلیس بیاد دیر میشه
+از کجا میدونی؟
-ازون جایی که میخوان ب.ک بچه رو
+مطمعنی شاید?! گروگانه؟
-نه اینا افتابه دزدن اینارو چ به این کارا!
موتور جای ی اتاق گلی که چراغ هاش هم روشن بود میرسه از لای افتاب گردون ها فهمیدم که تنهان چون قفل باز کردن.انگاری خونه وسط مزرعه و سرایداری موتور های بود.
صدای داد پسر میومد
که داد میزد : ولم کنین چیکارم دارین.
تا میکشنش توی اتاق و در رو میبندن.سعید ماشینو سر ته میکنه خوشحال میشم که میخواد برگرده و بیخیال میشه .اما دستی رو میکشه
-واستا تو ماشین تا بیارمش
+اهههه سعید کجا میخوای بری به تو چه اصلا.
درحال گشتن دنبال چاقو از توی کنسول بود و پیداش میکنه.
-اع چقد میترسی! وایستا اومدم دیگه
نقاب پلنگی رو از توی ساک میکشه رو صورتش و میرع سمت اتاق بر میگردم و از دلشوره شیشه عقب و نگاه میکنم که سعید رسیده بود به موتورشون و چند لحظه ی چیزو از رو موتور جدا میکنه پرت میکنه اطراف میره سمت در و با لگد میکوبه و بلا فاصله میره تو چند ثانیه نمیگذره که دست پسره که معلوم بود شلوار تنش نیست و فقط ی شرته سمت ماشین میدون که پسر زمین میخوره و سعید فورا بغلش میکنه میشوندش صندلی عقب
ماشین و روشن میکنه به سرعت از اونجا دور مبشیم .همش بر میگشتم پشت نگاه میکردم که مبادا دنبالمون کنن .
-نترس وایر شمع و تیکه کردم موتورشون روشن نمیشه
+خودت خوبی ?!

  • اره بابا ببین اون چ طوره.
    اصلا متوجه گریه های پسر نشده بودم.
    +سعید باهاش چیکار کردن؟
    -زود رسیدم وگرنه ی کاری میکردن.
    دیگه حالم داشت از این کصافت بازی که چند ساله گریبان گیر این کشور شده بهم میخوره .
    ادمایی کفتار صفت که برای چند دقیقه لذت با ی بچه همچین کاری کنن.
    تاریکی نمیذاشت چهره پسر ببینم
    +چرا باهات این کارو کردن؟(خطاب به پسر)
    سعید: اع الان وقت این سوالاس؟!بپس خونشون کجاس
    من: خونت کجاس عزیزم] گریه نکن میبریمت خونتون
    بالاخره گریه اش بند اومد و ادرس داد.
    +سعید زنگ نمیزنی حاجی؟
    -واسه چی؟
    +خب بگو اونا اونجان بیان ببرنشون
    -نه ولشون کن
    +سعید با یکی دیگه هم همین کارو میکنن زنگ بزن شاید جدای تجاوز قصد دیگه ای هم داشتن

خودم گوشیش رو برداشتم رمزشو باز کردم شماره حاجی رو از توی مخاطب ها سرچ میکنم و میدم دستش

بعد از ی احوال پرسی سر سری جریان رو براش تعریف کرد.
تا به خیابون به رسیدیم .
م خب خونتون کجاس؟کجا ببریمت؟
ادرس رو داد رسیدم ی ساختمان دو طبقه تقریبا مجلل نزدیک بالا شهر .سعید از ماشین پیاده شد
+شما لباس نیس تنت پیاده نشو
منم توی این فاصله تل و چک میکردم که پدر و مادرش اومدن بیرون معلوم بود خیلی نگران و ترسیده بودن.میان سمت ماشین منم فورا پیاده میشم .سلام میکنم اما جوابی نمیشنوم .پسر دوباره گریه میکنه از ماشین پیاده میشه .حالا متوجه میشم چرا این پسر رو دزددند .ی پسر ۱۴ ساله .مو مشکی ابروهای صاف و تراز چشمهای سیاه پوست گندمی اما شفاف تر از من .خیلی خوشگل بود بدن رو فرمی داشت .پدر که خیلی عصبی بود میخواست بزدش میگفت کره خر کل شهر رو زیر پا گذاشتیم مگه نمگم این وقت شب بیرون نرو .کمکم داشت میومد بزنه که سعید نذاشت.
مادرش پرسید چرا شلوار تنش نیست که سعید گفت به قصد سواستفاده دزدیدنش اما زود رسیدیم .
امیرم مامان چیزیت نیست ؟ترسیدی؟!
مادرش بیشتر از خود بچه ترسیده بود.حق هم داشت دیدن بچه با ی شورت خب خیلی نگران کنندس.پدرش پرسید با عصبانیت جوری که اگه اون دو نفر اونجا میبودن به تیکه تیکشون میکرد پرسید کیا بودن؟! الان کجان ؟!
سعید: اروم باشید کاری نشده برید داخل تا همسایه ها نیومدن زشته دم در خدارو شکر هیچ جوریش نشده .اون دو نفر دست نیرو انتظامی شمارتونو بگید من فردا برای تنظیم شکایتتون زنگ بزنم .

بعد بدون هیچ تعارفی رفتن .تو درو بستن .ماهم راه افتادیم
+سعید ؟
-جانم؟
+چ خوشگل بود نه. خخخ؟
-اره خوشگل بود واس همینم دزدیدنش.
همه فکرو ذکرم شده بود قیافه پسره نه این که سکس باشه نه
چهره معصومش به دل مینشست .
با زنگ گوشی سعید به جا اومدم

نوشته: 07.rooham


👍 14
👎 1
2446 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

659719
2017-10-26 22:25:05 +0330 +0330

تبریک به شما که انسانی (انسان به معنای واقعی) مث سعید توو زندگیته.
لایک، خوب بود ولی میتونست بهتر باشه نوشته ت اگه رو جمله بندی و املای واژه ها یه خرده بیشتر دقت میکردی.

0 ❤️

659743
2017-10-27 04:10:11 +0330 +0330

:(:(:(

هر موقع همچین داستانی رو میخونم از وضع این خراب شده تا مرز گریه میرسم…ریدم به این مملکت…

اقا رهام خوشحالم که کسی مثل اقا سعید رو تو زندگیتون دارین…از اون بچه خبری دارین؟دزدا نمیشناختنش که بیان سراغش؟اون حرومزاده ها چی شدن؟

داستانت هم که تلخ ولی قشنگ بود،یه پایان خوب،برای یه جنایت بد…امیدوارم امثال شما و اقا سعید روز به روز بیشتر بشن رهام جان،موفق باشی… ? ?

1 ❤️

659806
2017-10-27 19:41:18 +0330 +0330

اژدهای_سیاه. ممنونم عزیز.

sia-priapus.–ممنونم عزیز .راستش شرمنده شما همه من زیاد وقت تایپ ندارم و خیلی سریع و با دقت پاییت تایپ میکم…

مسیحا:ممنونم عزیز نظر لطف شماس.متاسفانه جامعه خیلی تو مخی شده .بازم بابت غلط املایی شرمنده ام

sami_sh عزیز واقعا شرمنده اصلا وقت تایپ و قلم نگاری ندارم گفتم که خودم هم زیاد ازین نو نوشتن راضی نیستم…

Deadlover4 خخخخ ممنون دوست خوبم .بابت نظر لطفت هم ممنون…واقعا جمعه روبه ظلم داره میره . عجله نکن عزیزم داستان ادامه داره فرستادم وتا چند روز دیگه میخوندیش

2 ❤️

659834
2017-10-27 22:00:04 +0330 +0330

خوشم اومد و لایک ۱۱ ? منتظر ادامشم

0 ❤️

659841
2017-10-27 22:18:43 +0330 +0330

بعدی داره؟

منتظرم!^-^

0 ❤️

659878
2017-10-28 07:40:24 +0330 +0330

khodam2079. خیلی ممنون :-)

0 ❤️

694346
2018-06-14 10:51:14 +0430 +0430

از داستانات خوشم میاد. بازم بنویس.
شخصیتات هم خیلی دوس داشتنی هستن.

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها




آخرین بازدیدها