ما به عنوان مرد، پدر، برادر، شوهر، همکار، همکلاسی، همشهری به زنان اطرافمان بدهکاریم.
- ما به خواهری که می توانست با عشق و شور رابطهای عمیق و احساسی را تجربه کرده و از آن لذت ببرد، اما بخاطر ترس از ما آن را بوسید و کنار گذاشت بدهکاریم.
- ما به دخترِمان، که می توانست در جمع دوستانش برقصد و بخندد و بخواند ولی بخاطر ترس از ما در تختش زیر پتو هق هق کرد بدهکاریم.
- ما به همسرمان که می خواست لباس زیبا و نویی را که با اشتیاق در حراج آخر فصل با قیمتی مناسب خریده بود را بپوشد ولی بخاطر ترس از ما آنرا کنج کمد دفن کرد، بدهکاریم.
- ما به همکارمان که دوست داشت همراه ما به کوچهی پشتی بیاید و سیگار دود کند و از باران لذت ببرد ولی از ترس ما نیامد، بدهکاریم.
- ما به زنی که می خواست از روی پل هوایی عبور کند و به آن طرف خیابان برود ولی از ترس ما به دل رود خروشان ماشین های اتوبان زد و رد شد بدهکاریم.
- ما به دختری که در کوچهمان می خواست پا روی برگها بگذارد و صدای خشخشان را بشنود و لذت ببرد ولی از ترس ما نیامد، بدهکاریم.
- ما به زنی که میخواست عکس گل رز پروفایلش را با عکس زیبایی که با موهای بازش کنار دریاچه گرفته بود عوض کند ولی از ترس ما نکرد، بدهکاریم.
- ما به دختری که میخواست پشت فرمان بلند آواز بخواند ولی از ترس ما نخواند، بدهکاریم.
- ما به زنی که میخواست در مهمانی با آهنگ مورد علاقهاش برقصد ولی از ترس ما نرقصید، بدهکاریم.
- ما به زنی که میخواست ۲ ایستگاه بعد پیاده شود ولی بخاطر ما این ایستگاه پیاده شد، بدهکاریم!
ما به تمام زنان بدهکاریم. ما به آنها، لذت، شادی، رقص، امنیت، آزادی، رهایی، خنده و خیلی چیزها بدهکاریم. ما به زنان یک زندگی بدهکاریم…
- محمد خادم صادق -
در آخر، ما به همه مهربانوهای این سرزمین بدهکاریم؛ ما هم به آنهایی که زنده هستند و هم به آنهایی که در زیر خاک اند بدهکاریم (نداها، مهساها و…)