بین پام نشست و کیرش گرفت دستش و میمالید لای کصم که داشتم دیوانه میشدم.
یهو خودمو هول دادم سمتش که کیرش کشید کنار و خندید
دستش گذاشت رو شکمم و با دست دیگش کیرشو لای کصم میمالید اروم سرشو فشار داد یکم رفت تو کصم.
وااااااای تنم مثل کوره داغ شد.آتیش درونم شعلش بیشتر شد.
الان فقط سرکیرش رفته بود داخل و هیچ حرکتی نمیداد.
من چشمام محکم به هم فشار میدادم و لبم گاز میگرفتم.
هادی: اماده ای عشقم؟
تینا: مدتهاس منتظر این لحظم
قلبم تتد تند میزد و تنم گر گرفته بود.
خیلی نرم و کوچیک کیرشو عقب میکشید و جلو میکرد.
هنوز فقط سرش عقب جلو میشد.
تا همینجاشم تجربه ای بینظیر و کصم پراز آب شده بود.
یکی دو دقیقه بعدش اروم یکم دیگشم فرو کرد داخل کصم.
تینا: یهو بزن دیگه
هادی: میخوام حال کنی.
صبر کن.
هنوز کیرش نصفه تو کصم نبود.
حس کردم به یه جیزی تو بدنم میخوره.
ولی اثری از خون نبود.
و هنوز دختر بودم.
یکم کیرشو تو کصم عقب جلو کرد.خیلی اروم.
هادی: اووووف چه داغه دیگه طاقت ندارم.
اماده ای؟
در حالی که از شدت لذت و استرس نفس نفس میزدم گفتم اره نفسم اره عشقم بزن و تمومش کن.
هادی: اخرین لحظه دختر بودنته.باهاش خداحافظی کن.
تینا: من امادم.
یهو هادی کیرشو فشار داد که یه سوزش و درد تو کصم پیچید و ادامه داد تا تهش فرو کرد.
کیرشو ته نگه داشت گفت مبارکه تینای من.
روم دراز کشید و نازم کرد و بوسم کرد دوباره نشست و اروم کیرش کشید بیرون.
کیرش از خون من قرمز شده بود.
یکمم از کنار کصم زد بیرون.
یه جعبه خوشگل از زیر تخت اورد بیرون بازش کرد.
یه دستمال خوشگل از توش در اورد.یه مهر گوشه جعبه بود اونو هم در اورد من یکم درد داشتم کمی هم فشارم افتاد خیلی کم.
مهرو به خونهای روی کیرش زد و کوبید روی دستمال.
چقدر با ذوق و خوشگل اصلا یادم رفته بود درد دارم فقط مبهوت نگاش میکردم.
مهرو که روی دستمال پارچه ای زد نوشته بود عشقم تینا
و با انگشت به خون کنار کصم کشید و زد به گوشه دستمال.
از من خواست با انگشت به خون روی کیرش کشیدم زدم کنار دیگه دستمال و دستمالو باز گذاشت یه گوشه تا خون خشک بشه.
بقیه خونهارو با دستمال کاغذی پاک کرد از روی کص و کیر.
کنارم دراز کشید بغلم کرد.و کلی بوسم کرد.
دستش نو موهام بود زیر نور شمع و به من نگاه میکرد گفت مبارکت باشه عشقم.
با دست دیگش کصم و اروم میمالید تا اروم شم.
لبمو خورد.رفت برام شربت غلیظ و شیرین اورد خوردم.
بهش گفتم پس بقیش چی؟
هادی: اماده ای؟
تینا: اره عزیزم من میخوام همین الان.
حتی نرفتم کصم بشورم.
هادی دراز کشید روی من و کیرشو اروم فشار داد تو کصم.
و اروم تلمبه میزد.
میسوختم ولی شهوت به من قالب بود.
یکم ریتم ضربه هاش بیشتر و تند تر شد.وااااای چه حس جدید و قشنگی.
لذت کص دادنو تجربه کردم و چقدر بهتر و بیشتر از کون دادن بهم لذت میداد.
من زیر هادی به نفس نفس افتادم و صدای ناله ها و اخ و اوف کل اتاق پر کرد.
با دستم بدنشو لمس میکردم و قربون صدقش میشدم.
هادی: عجب کص داغ و خیسی داری تینا
تینا:مال خودته عشقم.
کیر هادی تو کصم عقب جلو میشد و تنم زیر تن هادی.
سایه هامونو روی سقف میدیدم و لذت دادنمو چند برابر میکرد.
زیرش تا بینهایت لذت میبردم.لبمو گرفت به لباش و کصم میگایید که تمام تنم قفل کرد.
من اولین ارضای بعداز زن شدنمو تجربه کردم.
تمام تنم میلرزید.
پاهام اصلا حس نداشت.
هادی دو دقیقه روی من بدون حرکت ایستاد و فقط منو ناز میکردو میبوسید.
هادی: قربون خانومم بشم من که ارضا شد.
مبارکه عزیز دلم.
مبارکه خوشگلم.
من حتی نای جواب دادن نداشتم.
دوباره هادی شروع کرد کردن من.
چند بار کیرشو تو کصم عقب جلو کرد.
یهو کیرش کشید بیرون و همه ابش پاشید رو شکمم.
بعدش با دستمال کاغذی پاک کرد و کنارم دراز کشید.
یک ساعتی بغل هم خوابیدیم.
بعدش دوش گرفتم و زنگ زد شامو اوردن اتاقمون با هم خوردیم و اماده سکس اخر شب شدم.
کصم میسوخت و این سوزش تا سه روز ادامه داشت.
قسمت بکارتم تموم شد و از قسمت بعدی بقیه سرنوشتم با هادی رو مینویسم.
امیدوارم خوشتون اومده باشه.
منتظر بقیه خاطرم و سرنوشتم باشین مطمنم از دنبال کردنش پشیمون نمیشین.
↩ Tina78
دنبال؟
البته و با افتخار یکی از اسطوره های من توی سایت هستید گل بانو جان
↩ Romisarp
مگه خاطراتم نمیخونین؟
پس چجوری نوشتین مثل همیشه عالی
↩ Romisarp
نوشتم دنبال میکنین
در جواب دنبال با علامت سوال گذاشتی
↩ Tina78
عزیز دلم منظوم این بود که فکر کردم شما میگی داستان هارو دنبال میکنی برا همین سوال گزاشتم
↩ Romisarp
خاطره همراه با سرنوشتمه که باید از اولین تاپیکم بخونی تا الان و بعدی ها که میزارم
↩ Tina78
خیلی جالبه و جذاب با افتخار رشتم گرافیک و عکاسیه اگه کمکی ازم برمیاد برای جذاب تر شدن داستان هادر خدمتم
انقدر از ناناز و سالار گفتی که انگار شخصیت اصلی داستان هستند که واقعا هستند 🥴🥴😄😄
ای کاش یه عکس هم ازشون میزاشتی تا خواننده رابطه بهتری با داستانت برقرار کنه 🥴😄😄
در کل اون رفتار حساس هادی خان صفر باز کن با سبک نوشتن شما در تضاد بسیار زیادی بود
ولی با احترام به نویسنده، خسته نباشید 🌹
↩ D.bitou
در کل اون رفتار حساس هادی خان صفر باز کن با سبک نوشتن شما در تضاد بسیار زیادی بود
این یعنی چی؟منظورتون نفهمیدم.چه تضادی داشت؟
اینکه اینقدرشهوتی هستی خیلی عالیه چون همیشه این قسمت اززندگی دخترهاخیلی استرس داره ومیترسن یکم زودترببرداستان وزندگیتومنکه بی صبرانه منتظرم ببینم هادی الان شوهرته یافرددیگه ایی
↩ Tina78
در یک فرصت مناسب خدمتتون عرض خواهم کرد
شاید هم در خصوصی
🙏🌹🌹
سلام
صبحتون بخیر
در این فصل زمستون،
با سرمای فراوون
با این حجم از مشکلات فراگیر.
و دلهای پر از درد.
نوشتتون عالی
و
دلنشین و فرح بخش بود.
که
باعث شادی زائدالوصفی در وجودم شدی تیناخانم عزیز.
مبارکتون باشه جونم
وای عاشقتم دختر چقدر ناز و با احساس مینویسی کاش منم عشقی مثل تو داشتم 🤤🤤🤤🤤😔😔
تینا جان مشهدم هماهنگ کن هموو ببینیم شاید ی داستان جدید ساختیم🌹
↩ Azaleya780
شما از اولین خاطرم بخون تا اخریش.و بعدیها که میزارم.
اونوقت به جواب میرسی.