با حس نرمی لباش روی گونم
زبری ته ريشش
لبخند زدم ولی چشامو باز نکردم
دلم میخواست بوسه هاش رو بیشتر حس کنم
آروم و کوتاه رو لبامو بوسید
چشمامو تک تک بوسید
با پشت انگشتاش گونمو لمس کرد
انگشت شستشو رو لب پایینم آروم کشید
نفسشو تو گوشم خالی کرد و همه تنم مورمور شد و گفت:
↩ vahid_judo
مولانا:
آنچنان جای گرفتی تو به چشم و دل من
که به خوبان دو عالم نظری نیست مرا…
↩ Raha.alev.alev
خواهش میکنم
پس واقعا تولدتونه
همون جمله کلیشه ای همیشگی آرزوهات خاطره شن 🌹
تولدتون مبارک.
امیدوارم تولدهای خیلی خیلی زیادی رو باهم دیگه سپری کنید لحظه های خوب و شاد زیادی باهم داشته باشین.
↩ be=to=che
ممنون🙏🏻🌸
نوشته یه آرزو و خیال پردازیای بیش نیس
↩ Esn~nzr
تقدیم به روح بزرگت رفیق:
اندک اندک جمع مستان مي رسند
اندک اندک مي پرستان مي رسند
دلنوازان نازنازان در ره اند
گلعذاران از گلستان مي رسند
اندک اندک زين جهان هست و نيست
نيستان رفتند و هستان مي رسند
↩ vahid_judo
بسیار زیبا
حال دلم با دوستی مثل تو خیلی خوبه …
هوشنگ ابتهاج:
با تو یک شب بنشینيم و شرابی بخوریم
آتشآلود و جگرسوخته آبی بخوریم
در کنار تو بیفتیم چو گیسوی تو مست
دست در گردنت آویخته تابی بخوریم
بوسه با وسوسهی وصل دلآرام خوشاست
باده با زمزمهی چنگ و ربابی بخوریم
پیش چشم تو بمیريم که مست است، بیا
تا به خوشباشی مستان می نابی بخوریم
صلهی سایه همین جرعهی جام لب توست
غزلی نغز بخوانیم و شرابی بخوریم …
↩ Esn~nzr
نمیدانم چرا رفیق وقتی با تو هستم سعادتمندم خیلی ذهن منو قلقلک میدی تا حدی که قهقهه سر میده روحم در طول روز وقتی حضورت گرم میکنه محفل دلم رو…
بنوش از مولانا:
محتسب در نیم شب جایی رسید
در بن دیوار مستی خفته دید
گفت هی مستی چه خوردستی بگو
گفت ازین خوردم که هست اندر سبو
گفت آخر در سبو واگو که چیست
گفت از آنک خوردهام گفت این خفیست
گفت آنچ خوردهای آن چیست آ
گفت آنک در سبو مخفیست آن
دور میشد این سؤال و این جواب
ماند چون خر محتسب اندر خلاب
گفت او را محتسب هین آه کن
مست هوهو کرد هنگام سخن
گفت گفتم آه کن هو میکنی
گفت من شاد و تو از غم منحنی
آه از درد و غم و بیدادیست
هوی هوی میخوران از شادیست
محتسب گفت این ندانم خیز خیز
معرفت متراش و بگذار این ستیز
گفت رو تو از کجا من از کجا
گفت مستی خیز تا زندان بیا
گفت مست ای محتسب بگذار و رو
از برهنه کی توان بردن گرو
گر مرا خود قوت رفتن بدی
خانهٔ خود رفتمی وین کی شدی
من اگر با عقل و با امکانمی
همچو شیخان بر سر دکانمی
↩ vahid_judo
دل به دل راه داره رفیق عزیز و فرهیخته من
سعدی:
به وصل خود،
دوایی کن، دل دیوانهی ما را
↩ Esn~nzr
حکایت به قمار دعوت کردن شمس از مولاناست تدایی ذهنم:
خنك آن قمار بازي كه بباخت هر چه بودش بنماند هيچش الا هوس قمار ديگر
↩ Raha.alev.alev
حداقل کاریه که از دست بنده بر میاد.
امیدوارم رنگ واقعیت بگیره به خودش.
↩ vahid_judo
به به و فراوان درود به شما
مولانا:
خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر …!
دختر بهارم ولی به پاییزیها هم ارادت دارم 😊
تولدت مبارک رهای عزیز 🌸❤️
اگه واقعا تولدته ک کلی مبارکا باشه
اما اگه فقط مختص داستانه و واقعی نیس
باید بگم با متنت تونستی ی تصویر زیبا داخل افکارم درست کنی
افرین ب این استعداد🙏🏻♥️
↩ ^A.gh^
هم تولدم بود و هم فقط یه داستان
ممنون که خوندید🙏🏻🌹
↩ Raha.alev.alev
پس خیلی مبارک باشه و امیدوارم هر چیزی ک مینویسی برات اتفاق بیوفته و تولد بعدیل در کنار اون ادمی ک همه جوره دوستت داره جشن بگیری