تو از خود مرا میگویی
چنانکه سنگ
به سنگ
و من
خود را در برابرت میشکافتم
چنان که باد … به باد …
دوست داشتنت گناہ باشد یا اشتباہ
گناہ میکنم تـــو را حتی به اشتباہ
#مرضیه_اخوان_نژاد
مردي
بر پيکر برهنه او
تابنده شمعها ، در سوز
چون ميخ ها فروشده هر شمع در تنش
از داغ هر ته شمعي
جويي ز خون دويده سوي پايين
و ز اشک همچو سرب مذاب هزار شمع
سوزد به سان دانه اسپند.
آن مرد
لب مي گزد به دندان
شکيبا بسوز تن!
با جرات ، بر سوي تيرگي ها
سنگين سنگين مي گذارد دايم گام
بر گرد او مقلد و دلقکها
صورتزن و مغني و مطربها
در رقص و ساز و نغمه سراييدن
سازو کمانچه ها به نوازش
افکنده در فضاي شبانگاهي
لرزش.
دنبال او
فراشها، با جبه هاي سرخ زري دوزي شلاقها به کف
دشنام گوي و عربده جو، ره مي روند.
از زير طاقها
گمگشتگان
و ز سوی کوچه ها
آوارگان
تا ديده در ميانه امواج ياس و رنج
نوري ز شمعهاي تن مرد را
دنبال کاروان
از شوق مي دوند.
بر مرد روشني ده، با قلوه سنگها
آزار مي دهند .
چشمانشان بيند فقط
نوري که رهنماست
کور است در مقابل آن مرد
کو با تن نزار برد شمع جمع را
شمع آجين
بر قلب تيرگيها
پيوسته ره نوردد.
هرکس که سنگ مي زندش يا بر جراحت تن
نمک خنده پاشدش
از زير بار درد
بنمايدش با عطوفت، لبخندي.
تازه سپيده سر زده از آسمان گدار
چشمان شهر خفته، گشايد
آهسته مي کشد نفسي راحت.
آيد صداي بانگ اذان توام
با هاي و هوي قافله دور دستها.
بر شاهراه شهر.
مردي فتاده با تن عريان و داغدار
بس شمع نيمسوخته چسبيده بر تنش.
آن مرد
خاموش و سرد
کرده رها تنش را
اندوه و رنج و درد
بر لب تبسمي به رضايت.
گويي که خيل گمشدگان را
با جان خويش کرده هدايت.
ره را سپرده تا به نهايت.
تک توک عابرين
بر سر کشيده اند عباها
با نفرت ، از او نگاه گريزانده
آرند، رو به سوي مساجد، پي نماز!!
منوچهر شیبانی
↩ Sanam16
اول با فروغ و سیمین بهبهانی شروع کردم فدات شم . شاعره زن معروف زیاد نداریم ولی چشم گلم 😘 😘 ❤️ ❤️