تو محیط کارش بغلش کردم

1400/09/29

سر شیفت بودم که نمیدونم چی شد ولی دلم یهویی گرفت
انگار خالی شدم از انرژی
اونایی که دور و برم بودن هم فهمیدن که بی حال و حوصله شدم
اینجور وقتا دیگه نه حرفی میزنم نه چیزی میگم
یه ساعت آخر شیفت اندازه یه روز طول کشید
لباسامو عوض کردم و با یه خداحافظی زیر لبی اومدم بیرون
سوار ماشین شدم تا برم خونه
ولی یهو خودمو جلو شرکت دیدم
تردید داشتم برم بالا یا نه
میخواستم ماشین رو روشن کنم برم خونه و تا شب منتظر اومدنش باشم ولی دستم رو سوئیچ نمی‌رفت
وقتی الان میتونم برم بالا و بغلش کنم چرا تا شب صبر کنم
سوئیچ رو از رو ماشین برداشتم و پیاده شدم و ماشین رو قفل کردم
رفتم بالا و منشی با دیدنم بلند شد
سری از روی بی حوصلگی بهش تکون دادم و رفتم سمت اتاقش
در اتاقشو که باز کردم تازه صدای منشی تو سرم پخش شد که گفت جلسه داره الان
پنج ۶ نفری که تو اتاقش بودن سرشون سمتم چرخید و با نگاه پر از خستگی و کلافگی تو چشاش نگاه کردم و با یه ببخشید زیر لب در اتاق رو بستم و اومدم بیرون
گرفته تر از قبل داشتم از شرکت می‌اومدم بیرون که به در ورودی نرسیده صدام زد و اومد سمتم
پشت سرش همکاراش از اتاقش اومدن بیرون و نگاهی بهمون انداختن و رفتن تو اتاقای دیگه
دستشو دور کمرم حلقه کرد و با هم رفتیم تو اتاقش
در اتاقشو که بست کیفم از دستم افتاد و برگشتم سمتش و رفتم تو بغلش و سرمو گذاشتم رو سینش و محکم بغلش کردم
چند لحظه‌ای ثابت بود و بعد دستشو دور شونم حلقه کرد و با دست دیگه مقنعمو رو سینم سُر داد و دستش رو موهام نشست
تو بغلش چشامو بسته بودم و عمیق و آروم عطر تنشو بو میکشیدم
هر چقدر بیشتر تو بغلش بودم بیشتر حالم بهتر میشد
چند دیقه بعد سرمو از رو سینش بلند کردم و حلقه دستمو از دور کمرش باز کردم
دستاشو دور کمرم حلقه کرد و تو چشام نگا کرد
خم شد و آروم رولبمو بوسید و گفت

  • الان بهتری؟
    +اوهوم
  • اتفاقی افتاده؟
    +نه هیچی، یهو دلم گرفت بی حوصله شدم بعدش خودمو جلو شرکت دیدم نتونستم برم خونه و تا شب منتظر اومدنت باشم باید بغلت میکردم
    پیشونیمو بوسید و سرشو تکیه داد به پیشونیم و گفت
  • خیلی خوشحالم که میتونم حالتو خوب کنم
    +خیلی حال خوبیه وقتی میام تو بغلت
    سرشو بلند کرد و دستشو گذاشت رو کمرم و فشاری به کمرم داد تا برم رو مبل بشینم
    خم شد و کیفمو برداشت و گذاشت روی یکی از مبلا و از یخچال گوشه اتاق برام یه لیوان آب آورد و کنارم نشست و گفت
  • ولی خیلی وقت خوبی اومدی، از صبح بکوب داشتم ريشش و سبیل میدیدم حالم دیگه داشت بهم میخورد
    خندیدم و تو بغلش رفتم و گفتم
    +پس ببخشید جلستون نصفه نیمه موند
    قلقلکم داد و گفت
  • دیگه حالا دستم میندازی اره؟؟
    خندیدم و ازش فاصله گرفتم و به دسته مبل تکیه دادم
  • وقتی در اتاق یهویی باز شد و تو رو دیدم یه لحظه فکر کردم خل شدم
    +چرا؟؟
  • همون لحظه داشتم به این فکر میکردم جلسه و کلا شرکت رو زودتر تعطیل کنم زودتر بیام خونه و نهار رو با هم بخوریم. تو که درو باز کردی فکر کردم توهم زدم و دارم خواب میبینم. در رو که بستی به خودم اومدم و دنبالت اومدم و بهشون گفتم واسه امروز دیگه بسه.
    روی گونشو بوسیدم و گفتم
    +پس بهتره زودتر بریم خونه تا دوباره ريش و سبیل ندیدی
    بلند خندید و بلند شدیم و از شرکت اومدیم بیرون
    این بار با حال خوب میرفتم سمت در ورودی شرکت
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2021-12-21 20:29:31 +0330 +0330

↩ مسعود132
نسبت به حال و احوالم مینویسم
گاهی سکسی هم میشه
تو تاپیکهای قبلی هست

1 ❤️

2021-12-21 20:31:30 +0330 +0330

↩ Ahlvladreza
ممنون که همیشه میخونید🙏🏻🌺

1 ❤️

2021-12-21 20:31:44 +0330 +0330

↩ Raha.alev.alev
خواهش میکنم

0 ❤️

2021-12-21 20:58:41 +0330 +0330

↩ Raha.alev.alev
اها
خوبه

من یه چند وقتی سرم شلوغ بود خیلی نمیومدم اینجا، قبلیا رو نخوندم اگر حس اومدم میرم میخونم
البته از چند روز دیگه دوباره برنامه همون میشه و دیگه نمی تونم بیام😅😅😅

0 ❤️

2021-12-21 21:14:10 +0330 +0330

↩ مسعود132
😅😅👌🏻
همیشه به کار و زندگی باشید و موفق🙏🏻

0 ❤️

2021-12-21 21:30:08 +0330 +0330

خلوص سم بالا بود

0 ❤️

2021-12-26 12:11:20 +0330 +0330

داستان جذاب بود و دست به قلمتون خوبه. تبریک

0 ❤️

2021-12-27 18:34:46 +0330 +0330

↩ BDSM_pleasure
ممنون که خوندید🙏🏻🌺

1 ❤️

2021-12-27 18:36:32 +0330 +0330

↩ Stupid1
ممنون که خوندید🙏🏻🌺

1 ❤️

2022-01-19 08:44:21 +0330 +0330

خدایی
یه آغوش گرم و امن
به انسان
حسابی آرامش میده

0 ❤️

2022-01-19 14:34:11 +0330 +0330

↩ abbas00400
کاملا درسته👌🏻

1 ❤️










‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «