جنون، ساطور و خون!

1399/08/13


ترس نمی ذاشت حتی به راحتی گریه کنه، سعی میکرد با دست راست دست چپش رو از دست مرد بیرون بکشه ولی مثل یه عروسک دنبال مرد کشیده می شد.
با هق هق و التماس توضیح میداد: به خدا رفتم آرایشگاه، اونم با آژانس، بعدشم که خونه ی عموی خودت بودیم.
پره های بینی مرد گشاد شده بود. چشمهاش از خشم دریده شده بود و زن رو میکشید.
کشو رو باز کرد و ساطور بزرگ سرویس چاقو رو در آورد، استیل استفاده نشده در آفتاب روز برق زد.
زن جیغ زنان گفت: میخوای چیکار کنی؟دیوونه شدی؟ غلط کردم. دیگه نمیپوشمش تو رو خدا ولم کن.
پاهاش سست شد، بی رمق آویزون شده بود.
مرد دست چپ زن رو روی کابینت گذاشته بود و ساطور توی دست چپ خودش بود.
با غیظ به دست زن که انگشتاشو جمع کرده بود نگاه کرد و داد زد: صاف کن انگشتاتو!
به انگشتر هایی که در بند اولِ دو انگشت حلقه و وسط بود نگاه کرد.دو انگشتر ساده و نازک که دورتادور نگین های بی کیفیتی داشت.
به چشم های زن خیره شد: نگفتم دوست ندارم اینا رو دستت کنی ؟نگفتم فقط زن های خراب این مدلی انگشتر دستشون میکنن؟
ترس زن رو لال کرده بود: بعد از مدتها…دیگه نمی پوشم.
مرد مچش رو محکم تر فشار داد: من هنوز مرد عملم، فکر نکن چون کارمو از دست دادم یه گیاه بی مصرف شدم.
و ساطور رو محکم کوبید…
خون پاشیده شد به آشپز خونه و صورت مرد، زن جیغ کشید و چشمهاش رو باز کرد.
هوا گرگ و میش بود، تمام تنش فلج شده بود تا چند لحظه نتونست تکون بخوره.
قلبش داشت از جا کنده می شد، دست چپش رو از زیر پتو بیرون آورد، با دست راست انگشتهاشو لمس کرد، سالم بودند و سرجاشون اما درد رو حس میکرد.
توی تخت نشست.
منگ بود. به خوابش فکر کرد، یاد فیلم پیانو افتاد، یه سوراخ کوچک توی جوراب شلواری ضخیم…
بلند شد و چراغ رو روشن کرد، دنبال انگشتر ها می گشت، دیشب توی دعوا مرد همین جا پرت کرده بود.
پتو رو بلند کرد و لکه بزرگ خون روی سفیدی تشک… شوکه شد.
چطور نفهمیده بود؟ اصلا چرا حالا؟ وقتش نبود که !
لباسهاشو عوض کرد، تشک رو هرچقدر سابید تمیز نشد.
کمی سفید کننده و آب روی ملحفه ریخت و رفت توی سالن نشست.
زل زده بود به نقش های پرده، فکرش خالی شده بود.
یک ساعت بعد که مرد با ظرف حلیم برگشت، زن تمام انگشترهاشو ریخته بود توی کیسه، تمام انگشتر ها، گردنبندها، دستبندها و گوشواره ها و پابندهای بدلیشو.
مرد، متوجه چیزی نشد، زن رو بغل کرد:بیا بریم صبونه بخوریم.برات حلیم گرفتم .

قاشق رو که بلند کرد، برق استیل نفسش رو بند آورد. آروم از پشت میز بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت، کابینت رو باز کرد و جعبه سرویس چاقوها رو برداشت. چشمش که به ساطور افتاد، بند انگشتش از درد تیر کشید… ساطور رو در حوله ای پیچید و اون رو به درون پلاستیک بدلیجات انداخت…

باصدای بلند پرسید: دارچین می خوای؟

برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2020-11-04 00:48:25 +0330 +0330

↩ sepideh58
اتفاقا داشتم به همین فکر میکردم…

ولی همین پایان بیشتر پسندیده میشه

4 ❤️

2020-11-04 00:49:24 +0330 +0330

↩ Lor-Boy
باشه پس‌گیر نده به ته داستانام😂😂😂😂

4 ❤️

2020-11-04 00:53:16 +0330 +0330

↩ sepideh58
اصن ما چیزی گفتیم…

همون دارچینو بیار حلیم یخ کرد…🤣🤣🤣🤣🤣

4 ❤️

2020-11-04 01:04:09 +0330 +0330


قاشق رو که بلند کرد، برق استیل نفسش رو بند آورد. آروم از پشت میز بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت، کابینت رو باز کرد و جعبه سرویس چاقوها رو برداشت. چشمش که به ساطور افتاد، بند انگشتش از درد تیر کشید… سطور رو در حوله ای پیچید و اون رو به درون پلاستیک بدلیجات انداخت…

باصدای بلند پرسید: دارچین می خوای؟؟؟

4 ❤️

2020-11-04 01:19:51 +0330 +0330

↩ Lor-Boy
هااا خوبه حلیم بخور نوش جونت وگرنه ساطور میارم😂

4 ❤️

2020-11-04 01:20:20 +0330 +0330

↩ Lor-Boy
میبینی چه جذاب بود ؟

4 ❤️

2020-11-04 01:21:25 +0330 +0330

↩ sepideh58
# تسلیم 😊✋

4 ❤️

2020-11-04 01:22:38 +0330 +0330

↩ sepideh58
کمی ادیت بود فقط…

شرمنده…

4 ❤️

2020-11-04 01:22:40 +0330 +0330

↩ Lor-Boy
آفرین 😏😂

3 ❤️

2020-11-04 01:23:21 +0330 +0330

↩ Lor-Boy
میدونم .شوخی کردم…جذاب تر شد همینو میذارم 🙏

4 ❤️

2020-11-04 01:25:38 +0330 +0330

↩ sepideh58
مرسی که توجه کردی…

4 ❤️

2020-11-04 05:59:00 +0330 +0330

هنر نویسندگی همینه ک موقعیتهایی رو ک نه تجربه کردی و نه از نزدیک دیدی رو بتونی با جزییات و ملموس ب تحریر دربیاری و شما تو این کار استادی.
اونجاش ک از خواب پرید و احساس درد تو انگشتهاش داشت هم جالب بود هم خاطره انگیز برای من.
ب قول خودمون میخوام یه دکه تو دکان شما باز کنم و منم یه خاطره بگم
یه شب پسر عموم تو هال خواب بود منم نشسته بودم و نصف شبی نمیدونم چرا اینقدر اعصابم داغون بود ک پشت سر هم سیگار میکشیدم ک یهویی پسر عموم ازخواب پرید و پشت گردنش رو گرفت و چپ چپ بهم نگاه میکرد .
با تعجب بهش گفتم چی شده، گفت خواب دیدم زیاد سرب سرت گذاشتم محکم زدی پس گردنم ، گفتم خوب حالا خوبه خواب دیدی اینقدر خون الود نگاه میکنی اگه واقعا میزدم چیکار میکردی .
گفت اخه خوابش اینقدر با کیفیت بود ک پس گردنم داره میسوزه ، اینقدر خندیدم ک اصلا یادم رفت چرا بیدار موندم

3 ❤️

2020-11-04 11:25:22 +0330 +0330

↩ mamali888
سلام مملی جان خوبی ؟ مرسی خوندی و نظر دادی 🎈 خاطره باحالی بود 😂🤦‍♀️

3 ❤️

2020-11-04 15:06:11 +0330 +0330

↩ آن نبا نه نه
مرسی خوندی خشی. خوشحالم برگشتی دوباره .ازت بخونیم از اون دارک های خفن😁

4 ❤️

2020-11-04 15:07:04 +0330 +0330

↩ ♤Joker♤
نیما هستی درسته؟ ممنونم ازت 🙏🌹🎈
تو هم بنویس دوباره

4 ❤️

2020-11-04 18:19:36 +0330 +0330

وقتی نوشته های چند نفر از بچه های اینجا رو میخونم شدیدا بغض میکنم این همه استعداد و تلاش واسه کی واسه چی باید حروم بشه بخدا شما حیف هستین

3 ❤️

2020-11-04 18:56:43 +0330 +0330

↩ ♤Joker♤
کافیه کمی به دور و برت نگاه کنی سوژه های خفن زیاده

4 ❤️

2020-11-04 18:57:14 +0330 +0330

↩ آن نبا نه نه
ایول .پس همین روزا یه داستان خفن میخونیم

4 ❤️

2020-11-04 18:57:34 +0330 +0330

↩ Ahmadms
لطف دارید شما 🙏🌹🎈

3 ❤️

2020-11-04 18:58:15 +0330 +0330

↩ Ser0t0nin_Addict
البته هر داستانی ریشه در واقعیت داره .کم نیستن از همین داستان های واقعی توی این مملکت

3 ❤️

2020-11-04 19:21:25 +0330 +0330

↩ ♤Joker♤
ایشالا بخونیم دوباره ازت🎈

4 ❤️

2020-11-09 06:29:19 +0330 +0330

زیبا بود

4 ❤️

2021-01-04 11:41:36 +0330 +0330

↩ Iman1990R
ممنونم 🙏

3 ❤️

2021-01-04 11:41:53 +0330 +0330

↩ Ramin44531
شما به من لطف داری رامین عزیز 🎈

4 ❤️

2021-01-07 23:47:49 +0330 +0330

↩ sepideh58
چی هست نخوندم 😂😂😂😂

3 ❤️

2021-01-07 23:53:47 +0330 +0330

↩ Mr.Feeling
خب بخون بدونی چیه😂🤦‍♀️

3 ❤️

2021-01-07 23:55:13 +0330 +0330

↩ sepideh58
سنجد داری تو جیبات 😂😂😂😂

3 ❤️

2021-01-07 23:56:20 +0330 +0330

↩ Mr.Feeling
از نوید بگیر 😂

3 ❤️

2021-01-07 23:57:25 +0330 +0330

↩ sepideh58
اون بنده خدا انقدر به ماها سنجد داده شده تاجر سنجد تو کشور 😂😂😂😂

3 ❤️

2021-01-07 23:58:03 +0330 +0330

↩ Mr.Feeling
من نیازی ندارم بهش 😎😎😎

3 ❤️

2021-04-13 08:26:30 +0430 +0430

سخت بود☝

2 ❤️










‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «