"حکایت سهروردی و عشق به ایران"(خاله میترا)

1393/06/29

درود ای خاک خوب مهربانی

“حکایت سهروردی و عشق به ایران”

سهروردی را گفتند تا به کی از ایران سخن گویی؟ گفت تا آن زمان که زنده ام. گفتند این بیماری است چون ایران دختره باکره ای نیست برای تو، و گنج سلطانی هم برای بی چیزی همانند تو نخواهد بود.
سهروردی خندید و گفت شما عشق ندانید چیست. دوباره او را گرفته و به سیاه چال بردند.
شبها از درون روزن سیاه چال زندان، اشعار حکیم فردوسی را زندانبانان می شنیدند و از این روی وعده های غذایش را قطع نمودند و در نهایت سهروردی از گرسنگی به قتل رسید.

3421 👀
0 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2014-09-22 02:38:59 +0330 +0330

مرسی خاله بابت اطلاع رسانیت. و خوشحالم که سالم و سلامتی.
از بقیه دوستان هم تشکر میکنم بابت اطلاع رسانی های خوبشون.
از این اتفاقها تو تاریخ ما کم نیست فقط باید یه کم مطالعه کنیم و به اونها فکر کنیم.
مثلا ماجرای خاکسپاری حافظ شیرازی:
قل شده است که در هنگام تشییع جنازه خواجه شیراز گروهی از متعصبان که اشعار شاعر و اشارات او به می و مطرب و ساقی را گواهی بر شرک و کفروی می دانستند مانع دفن حکیم به آیین مسلمانان شدند.

در مشاجره ای که بین دوستداران شاعر و مخالفان او در گرفت سرانجام قرار بر آن شد تا تفألی به دیوان خواجه زده و داوری را به اشعار او واگذارند. پس از باز کردن دیوان اشعار این بیت شاهد آمد:

قدم دریغ مدار از جنازه حافظ ----- که گرچه غرق گناه است می رود به بهشت

0 ❤️

2014-09-22 03:46:10 +0330 +0330

دوستان…یک چیزی یادم اومده بگم
خاک مهم نیست
مهم فرهنگ مردم است
اگر ما سهروردی و منصور و فردوسی و دهها دانشمند و عارف و هنرمند و شاعر داشته ایم… ربطی به خاک نداره… من خاک پرست نیستم… درسته… آثار باستانی ایران برا من مهمه…ولی آثار باستانی نقاط دیگر زمین هم برای من مهمه… مهم اینه که این آثار بیانگر دانش اون جامعه باشند…نه بیانگر جهالت یک جامعه… دوستان من…عاشق انسانهای فرزانه باشید…نه عاشق خاک
همانقدر که عاشق فردوسی و سهروردی هستم… عاشق داروین هستم…عاشق لئوناردو داوینچی
خاک که چیزی نیست که بپرستیم و عاشقش بشیم…مهم نابودی جهل در هر خاکیه
من دشمن تازیان هستم…چون بی فرهنگ هستند…من عاشق مردم کشورهای غرب هستم… چون فرهنگ دارند
خاک مهم نیست

0 ❤️

2014-09-22 13:08:43 +0330 +0330

من فرزند ازادگان جم نژاد و صاحب ارث پادشاهان ایرانم و زنده کننده انچه ازعزت انانکه از میان رفته و طول ایام قدیم بر انها قلم فراموشی کشیده است. من اشکارا خواهان انتقام انانم و اگر کسی از حق ایشان چشم پوشد من چشم نخواهم بست.درفش کاویان با من است و امیدوارم که به فر ان بر تمامی ملل برتری یابم پس به همه
اعراب بگوی پیش از پشیمانی اماده خلع شوید ما به قهر و طعن نیزه ها و ضرب شمشیرها شما را حکومت دادیم و پدران ما پادشاهی را به شما دادن اما شما به شکر نعمت ها وفا نکردید. پس بازگزدید به حجاز سرزمین خود برای خوردن سوسمار و چرانیدن گوسفندان وانگاه به یاری شمشیر و نوک قلم من بر تخت پادشاهان خواهم نشست}}
منبع: کتاب قهرمان استقلال ایران ص238

یعقوب لیث کسی بود که در سال ۲۵۴ هجری، دولت مستقل ایران را در شهر زرنج سیستان تاسیس کرد و تازیان را از ایران بیرون کرد و اولین دولت مستقل ایرانی را بعد از یورش تازیان را برپا کرد و مشغول بازسازی فرهنگ ایرانی و زبان ایرانی شد او زبان پارسی دری را زبان رسمی کشور اعلام کرد و دستور داد این زبان در تمام ارگان های دولتی جایگزین زبان عربی شد او دستور داد تا تاریخ کهن ایرانی از نخست تا زمان یزدگرد سوم دوباره گرداوری شود و با این کارش باعث نجات فرهنگ و تاریخ ایران شد. از نظر من او حتی از فردوسی هم با ارزش تر است زیرا اگر شمشیر او نبود که تازیان را بیرون کند و زبان پارسی و تاریخ ایرانی را دوباره زنده کند حتی فردوسی هم که بعد از او به دنیا امد نمیتوانست به پارسی سخن بگوید و خود را ایرانی بداند…
یعقوب لیث آرامگاه

0 ❤️

2014-09-22 13:28:28 +0330 +0330

[quote=خاله میترا]وظیفه هر ایرانی واقعی آگاه سازیه[/quote]
سوپر لایک !
خاله این کلیپ واسه تو آپ میکنم نگاهش کن وببین که آخوندا عجب جونورایی هستن

https://up.shahvani.com/uploads/6sh3n7b7.rar

0 ❤️

2014-09-22 16:03:51 +0330 +0330

ممنون لذت بردم از مطالبتون و فیلمهاتون

0 ❤️

2014-09-22 16:26:36 +0330 +0330

عیـــن الـقـــضــات در مهمترین كتاب فلسفی خویش، «تمهیدات»، « معاد» یكی از مهمترین اركان دین اسلام را غیرعقلانی و مردود می شمرد.
عین القضات، در این كتاب آشكارترین دیدگاه های «انسان خدایی» ، «وحدت وجودی» و الحادی خویش را بی پروا بیان می دارد.
آموزش های او در این كتاب، جوانه های زندگی پرفروغ و زیبنده‌ی یك فیلسوف جوان در آستانه شكوفایی را بازتاب می‌دهد .عین القضات بی باك و خردمندانه، دیدگاه های روشنگرانه‌ی خویش را همه جا تبلیغ می كند و به بیداری جامعه ی ‌خویش می‌كوشد. او دشمن نادانی و خرافات ‌ست.
حكومت دینی، به همراه شریعت‌مداران، سخت بیمناك می شوند. دستور بازداشت وی از سوی خلیفه‌ی بغداد و فقیهان داده می شود. عین القضات دستگیرو به زندان بغداد روانه می گردد. در سن سی و سه سالگی در زندان، كتاب «شكوی الغرایب» را به زبان عربی می نویسد. این كتاب ارزنده را دفاعیه عین القضات می شمارند.
زندان و زنجیر و اشتیاق و غربت و دوری معشوق البته بسیار سخت است.
اما، همه این شكنجه ها را می پذیرد و تن به تسلیم نمی سپارد. سرانجام در سن سی وسه سالگی در « شب هفتم جمادی الآخر سال ۵۲۵ هجری» ۱۱۳۰ میلادی، کشتن‌اش را فتوا می‌دهند. حقیقت بر دار می شود.
عین القضات در مهم‌ترین کتاب فلسفی خویش، «تمهیدات»، همانند ابوسینا، «معاد» (بازگشت) یکی از مهم‌ترین ارکان و اصولی دین اسلام را غیرعقلانی و مردود می‌شمرد

در عشق، ملامتی و رسوایی به

کافر شدن و گبری و ترسایی به

پیش همه کس، عاقل و رعنایی به

وندر ره ما،رندی و رسوایی به

کوردلان او را بر در مدرسه ای که در آن به تربیت شاگردان می پرداخت بر دار کردند. سپس پوست از تنش کشیدند و در بوریایی آلوده به نفت پیچیده، سوزانیدند و خاکسترش را بباد دادند. با او همان کردند که خود او خواسته بود:

ما مرگ و شهادت از خدا خواسته ایم

و آن هم به سه چیز کم بها خواسته ایم

گر دوست چنین کند که ما خواسته ایم

ما آتش و نفت و بوریا خواسته ایم

بیاییم و خردورزی، دلیری در بیان اندیشه های تازه و نوجویی را از عین القضات بیاموزیم. در سرزمین ما از مانی و مزدک تا عین القضات و حلاج و سهروردی و تا امروز، فیلسوفان را کشته اند. چرا؟

0 ❤️

2014-09-23 04:33:56 +0330 +0330

يكي از بزرگترين نوابع ايراني قرن دوم هجري روزبه پسر دادويه ي پارسي «ابن مقفع» می باشد. ابن المقفع نامش پيش از اينكه به ظاهر مسلمان شده باشد روزبه بوده است . ولي از شدت خفقان و فشار مذهبي اسلامي در آن دوران خود را به ظاهر مسلمان مي نامد ولي در باطن زرتشتي اصيل باقی می ماند . نام پدرش دادويه بود و از شهر اردشير خوره ( فيروز آباد كنوني ) بود . وي دانشمندي بزرگ بود كه كتابهاي كليله و دمنه - سيرت انوشيروان - خداي نامه - كتب ارسطو و . . . را به عربي و فارسي ترجمه نمود .ابن مقفع در36سالگي، آگاه به تمامي علوم عصر خود بود. ترجمة آثار وي نظير گاهنامه. كليله و دمنه. خداينامه. مزدك و غيره از زبان پهلوي به عربي و معرفي فرهنگ ايراني و يوناني. ترجمة كتاب منطق ارسطو«قاطيغورياس»و غيره،نگارش كتابي به نام «الصحابه» در شيوه حكومتگري و شرح مقولاتي نظير عدالت،استيفا و غيره. تاليف كتابي به نام«ادب الكبير و ادب الصعر» در حكمت زندگي كه از پشينيان ايراني خود به بزرگي و نيكي ياد كرده و… جزء كوچكي از منشأت علمي، فلسفي و ادبي اوست.چون از نوجواني شغل كتابت در دستگاه بني اميه برگزيد به سياست مرسوم آلوده شد. در دستگاه خلافت بني عباس نيز كاتب دوم خليفه منصور بود و از اين راه به خلوت سياست اسرار عباسي راه يافت. اين جوان تيزهوش و متفكر اگر از دستگاه ستمگر عباسيان فاصله مي‌گرفت و خود را آلوده دربار ايشان نمي‌كرد و عمري دراز مي‌يافت،چه آثارگرانبها و بي‌نظيري كه از خود به يادگار نمي‌گذاشت! وي به تحريك سفيان بن معاويه كه در آن زمان از سوي ابوجعفر منصور خليفه عباسي به حكومت بصره فرمان داشت کشته گردید سفیان در خفا اين دانشمند آزاده را در بهترين دوران شكوفايي فكر و عقل (36سالگي) به جرم زندقه، مثله كرد و اعضاي بدنش را در آتش افكند و آنگاه در توجيه اين قتل گفت: ((بر مثله تو مرا مؤاخذتي نرود، چه تو زنديقي و دين بر مردمان تباه كردي.)) جرم ابن مقفع چه بود؟ او از خليفه تازی به تمامي فرمان نمي‌برد و از آنجا كه «ابن مقفع» ناشر حكمت يونان و فرهنگ ايران و پيرو دين زرتشت بود مورد كين و نفرت خليفة عباسي قرار گرفت و وي در فرصت مناسب! رخصت به قتل او داد ؟ . مورخي گفته اند روزي او از كنار درب مهر ( آتشكده اي ) عبور ميكرد و به زبان بلند شعري خواند :

اي خانه مهر…گر شدم از تو برون
با چشمي اشكبار و قلبي پر خون

سوگند به خاك درت اي درگه مهر
تن بردم و دل نهادم آنجا به درون

اين شعر وي را عده اي شنيدند و به خليفه تازي حاكم بر ايران خبرش را رساندند و وي دستور داد كه او را تكه تكه كنند به اين صورت كه نخست دست اش را بريدند و سپس پاهايش را بريدند آنگاه دستهاي و پاهاي بريده را در جلوي ديدگان ابن المقفع در آتش انداختند و سوزاندند و سپس بدنش را با خنجري پاره پاره كردند . اين بزرگ مرد ايران در سال 143 هجري در سن 36 تكه تكه شد ولي خاطره اش هميشه جاويد است

ممکنه بعضی دوستان بگن اگه ابن مقفع و منصور حلاج و ابن سینا و عین القضات همدانی و … زرتشتی بوده اند…پس چرا به عربی نامه های خود را مینوشتند!؟
پاسخ:
آنها میخواستند که اعراب کثیف بتوانند آرای ایرانی را بخوانند و کمی از فرهنگ وحشی گریشان را کم کنند

0 ❤️

2014-09-23 04:35:34 +0330 +0330

از روز آشنایی من باشما با خیلی از شخصیت های بزرگ گمنام ایرانی آشنا شدم دستت رو میبوسم

0 ❤️

2014-09-23 07:10:57 +0330 +0330

برای شروع شناخت ابومسلم…ابتدا این مطلب را بخوانید:
دکتر رسول جعفریان گفت: ابومسلم به رغم آن که یک شخصیت بزرگ تاریخی است اما هرگز یک ایرانی وطن دوست نبوده است.

بدنبال انتشار برخی خبرها در مورد تغییر احتمالی نام تیم ابومسلم خراسان، خبرآنلاین در گفت وگوی کوتاهی با حجت الاسلام والمسلمین دکتر رسول جعفریان، دیدگاه وی را در باره هویت تاریخی ابومسلم سوال کرد.

این کارشناس تاریخ اسلام گفت:صرفا از باب اطلاع جوانان عزیز و وطن دوست و اسلام خواه عرض می کنم که ابومسلم با اینکه شخصیتی مهم در تاریخ ماست و حرکت او موجب شد تا دولت اموی از میان برود اما دو مشکل اساسی دارد.نخست این که او هیچ گاه یک ایرانی وطن دوست نبود و تنها عاملی در دست شماری از قبایل عربی خراسان بود که دوست داشتند امویان سرنگون شده و حکومت دست شاخه دیگری قرار گیرد. در این ماجرا از ایرانیان به عنوان ابزار استفاده شد و بس.

دوم آن که ابومسلم هیچ گاه یک شیعه علوی نبود بلکه شیعه عباسی بود که به امامان معصوم خیانت ورزید و جانب عباسیان را گرفت، عباسیانی که اندکی بعد پس از تسلط بر امور هم او را کشتند و هم امامان معصوم را.

دکترجعفریان همچنین گفت: ابومسلم در آدم کشی نیز فردی حرفه ای بود و بر اساس منابع متقن تاریخی شمار زیادی از مردم خراسان و نواحی دیگر را کشت. او قیام شیعی شریک بن شیخ را هم سرکوب کرده وی و یارانش را به قتل رساند.

رئیس کتابخانه مجلس شورای اسلامی همچنین اظهار داشت: بر اساس دلایل متقن تاریخی، ارزشی ندارد که مردم شریف خراسان که امام رضا (ع) میهمان آنهاست و مسلما دلش از ابومسلم خون است، از این نام حمایت کنند و آن را روی تیم محبوب و دلخواه خود بگذارند.خراسانیان می‌توانند نامی را برگزییند که سمبل خراسان بزرگ و یادآور ادب و فرهیختگی باشد. پوریای ولی(اهل خوارزم)، رودکی، فردوسی و هزاران چهره دیگر که خراسان با نام آنان شناخته می‌شود.

خب…مطلب را خواندید…همه میدانید که ملایان…ضدایرانی ترین اقشار جامعه ایران هستند و هر گاه دم از وطندوستی میزنند…انسان باید شک کند… این یک قضیه ثابت است که اگر آخوند…دشمن کسی باشد… به احتمال زیاد…ما باید دوست آن شخص شویم.
خب…حالا ابومسلم که بود که ملایان اینگونه کینه از وی به دل گرفته اند!؟
ابومسلم یا بهزادان… جوانی برومند ایرانی…که سلسله عربی امویان را در ایران برانداخت…و برای کمرنگ شدن اسلام… شیعه عباسی را تقویت کرد…و عباسیان توانستند بواسطه ابومسلم قدرت گیرند. ابومسلم بیش از صدهزار عرب را در ایران کشت. دین اصلی وی زرتشتی بود و او برای نابودی اسلام…مجبور شد که شیعه را تقویت کند. در بعضی جاها با کیاست عمل کرد.در بعضی جاها اشتباه کرد. به هرحال اینرا بدانیم که اگر ابومسلم نبود…بابک خرمدین هم نبود…بابک خرمدین…خود را تناسخ ابومسلم میدانست. (یعنی ابومسلم بعد از مرگش…بصورت بابک خرمدین تولد یافته) هدف اصلی ابومسلم… استقلال ایران از اعراب و اسلام بوده است و در نهایت پیروزی دین زرتشت… ولی در نهایت فریب خلیفه عباسیان را خورد و در کاخ او کشته شد. جسد وی را به اورشلیم بردند و دفن کردند. قیامهای زیادی بعد از مرگ ابومسلم علیه عباسیان برخواست…منجمله قیام سنباد مجوس(زرتشتی) المقنع…خرمدینان…

0 ❤️

2014-09-23 13:59:16 +0330 +0330

[quote=رستم فرخزاد][quote=♥گارد سلطنتی♥]ممنون بابت اطلاع رسانیت و خوشحالم سالم و سلامت به اغوش شهوانیون برگشتی[/quote]

چی؟؟؟ آغوش شهوانیون؟ میگم شیخ تورم منحرف کرد مانی؟ ?[/quote]
تو که از خودمونی من مرجع تقلیدم از مکار شیرازی و ابکش گلپایگانی تغییر دادم و به شیخ پناه بردم که دموکرات تره

0 ❤️

2014-09-24 12:37:40 +0330 +0330

بعد از قتل ابومسلم از جمله نهضت‌ ­های پرجوش‌وخروش، قیام المقنع در ایران بود.نام واقعی او هاشم بود و در روستایی در اطراف مرو به دنیا آمد. او به دلیل کور بودن یک چشمش از ماسک استفاده می­ کرد و به‌ این‌ سبب او را مقنع می­ خواندند.(ابن اثیر،1371: 15/ 293)
صاحب تاریخ بخارا ضمن شرح بلندی از وی می نویسد که پیشه او رختشویی بود و پس از آن به علم آموختن پرداخت و از هر دانش بهره برد؛بسیار زیرک بود و کتب پیشینیان را خوانده بود.(نرشخى، 1363: 90)
اولین مرحله از فعالیت ضد اسلامی او پس از کشته شدن ابومسلم آشکار شد؛جایی که او معتقد به تناسخ بود و ابومسلم را برتر از محمد بن عبدالله می دانست(ابن اثیر، 1371: 15/ 293). او به وسیله عامل خلیفه دستگیر و به بغداد فرستاده شد و در بازگشت دوباره به مرو مرحله جدیدی از فعالیت خود را اجرا کرد؛در تاریخ بخارا آمده است: چون خلاص يافت به مرو باز آمد، و مردمان را گرد كرد، و گفت دانيد كه من كيستم، مردمان گفتند: تو هاشم بن حكيمى، گفت غلط كرده‏ ايد، من خداى شمايم، و خداى همه عالم. و گفت من خود را به هر كدام نام خواهم خوانم، و گفت من آنم كه خود را به صورت آدم به خلق نمودم، و باز به صورت نوح، و باز به صورت ابراهيم، و باز به صورت موسى، و باز به صورت عيسى، و باز به صورت محمد، و باز به صورت ابو مسلم، و باز به اين صورت كه مى ‏بينيد. مردمان گفتند ديگران دعوى پيغمبرى كردند، تو دعوى خدائى مى‏ كنى، گفت ايشان نفسانى بودند من روحانى‏ ام، كه اندر ايشان بودم، و مرا اين قدرت هست كه خود را به هر صورت كه خواهم بنمايم(نرشخى، 1363: 91).
نرشخی درباره نحوه دعوت او و همچنین پیروزی های مقنع می نویسد:
… نامه ‏ها نوشت به هر ولايتى، و به داعيان خويش داد و اندر نامه چنين نوشت كه:
بسم الله الرحمن الرحيم، من هاشم بن حكيم سيد السادات الى فلان بن فلان الحمد للّه الذى لا اله الا هو، اله آدم و نوح و ابراهيم و عيسى و موسى و محمد و ابو مسلم، ثم ان للمقنع القدرة و السلطان و العزة و البرهان. به من گرويد، و بدانيد كه پادشاهى مراست. و عزّ و كردگارى مراست و جز من خداى ديگر نيست.و هر كس كه به من گرود بهشت او راست، و هر كه نگرود دوزخ او راست.هنوز به مرو بود و داعيان به هر جاى بيرون كرد، و بسيار خلق را از راه دين بيرون برد و به مرو مردى بود از عرب نام او عبد الله بن عمرو ، به وى بگرويد، و دختر خود به وى داد به زنى، و اين عبد الله از جيحون بگذشت، و به نخشب و به كش آمد، و هر جاى خلق را دعوت كردى به دين مقنع، و خلق بسيار را از راه ببرد، و اندر كش و روستاى كش بيشتر بودند، و نخستين ديهى كه به دين مقنع در آمدند، و دين او ظاهر كردند، ديهى بود در كش، نام آن ديهه سوبخ، و مهتر ايشان عمر سوبخى بود، ايشان خروج كردند، و امير ايشان مردى بود از عرب پارسا، وى را بكشتند. و اندر سغد اغلب ديه ها به دين مقنع در آمدند، و از ديه هاى بخارا بسيار كافر شدند، و كفر آشكارا كردند، و اين فتنه عظيم شد، و بلا بر مسلمانان سخت شد(نرشخى، 1363: 91-92).
مقنع به قدری در کار خود موفق بود که باعث شد مهدی خلیفه عباسی احساس خطر کند:
… و سفيد جامگان بسيار شدند، و مسلمانان اندر كار ايشان عاجز شدند، و نفير به بغداد رسيد، و خليفه مهدى بود اندر آن روزگار، تنگدل شد. و بسيار لشكرها فرستاد به حرب وى، و به آخر خود آمد به نشابور به دفع آن فتنه. و مى‏ ترسيد و بيم آن بود كه اسلام خراب شود، و دين مقنع همه جهان بگيرد. (نرشخى، 1363: 93)
نخستین شورش پیروان مقنع در بخارا روی داد که شب هنگام در روستای نمجکت به مسجد رفتند و موذن و 15 نفر دیگر را کشتند. (نرشخى، 1363: 93)
و سرانجام آخرین لحظات زندگانی مقنع نیز در تاریخ ماندگار شد. ابن طقطقى‏ می نویسد:
سپاه مهدى همچنان او را محاصره كردند تا آنكه المقنّع و يارانش به ستوه آمده بسيارى از ايشان امان خواستند، و جز نفرى چند در قلعه‏اى كه در محاصره بود با وى نماندند. المقنّع نيز آتشى انبوه افروخته آنچه چارپا و متاع و لباس در قلعه بود سوزانيد، و سپس زنان و فرزندان و ياران خويش راگرد آورد و به ايشان گفت: هر يك از شما كه مى‏خواهد با من به آسمان پرواز كند خود را در اين آتش بيفكند، و از ترس آنكه مبادا جثّه او و خانواده‏اش به دست دشمن بيفتد همگى خويشتن را در آتش افكندند، چون جملگى سوختند درهاى قلعه گشوده شد، و سپاه مهدى داخل شده آنرا خالى و ويران يافتند(ابن طقطقى،1360: 245).

دوستان درست است که المقنع از خرافات استفاده کرد… ولی بجز این راه…راه دیگری نداشت برای اتحاد مردم
این لینک مربوط به یعقوب لیث می باشد از آقای ناصر انقطاع…تاریخدان بزرگ کشور ما.
https://www.youtube.com/watch?v=LeFk3YhaYPc

0 ❤️

2014-09-26 04:51:56 +0330 +0330

[quote=رستم فرخزاد]آورده اند زمانی که حکیم فردوسی در گذشت، دوستانش پیکر او را در کفن کرباسی چروکیده قرار داده و به سوی گورستان حمل میکردند. در راه عده ای از مسلمان وحشی راه آنها سد کرده و عربده الله اکبر سرداداند. سپس مردی از میان آنها گفت: من اجازه نمیدهم جسد این ملعون که تمام عمرش را صرف کفر سرایی برای مشرکان و جاهلان گذشته کرده در گورستان مسلمان به خاک سپرده شود. هر قدر برای برای آن افراد توضیح دادند که اینطور نیست و فردوسی مرد بزرگی بوده تاثیر نکرد. عاقبت تهدید کردند که اگر فردوسی را اینجا به خاک بسپارید نبش قبر کرده و جسدش را متلاشی میکنیم.
ناچار فردوسی را در حیاط خانه مخروبه اش به خاک سپردند ولی هیچ ملایی حاظر نشد بر قبر او نماز گزارد. حتی میرزای معروف شهر که برای مسیحیان و نصرانیان نیز نماز میخواند گفت این فرد دشمن خدا و دین خداست و نماز خواندن بر او باطل!
عاقبت دوستان او نماز مختصری بر قبرش خوانده و محل را ترک کردند. صبح روز بعد میرزا به مسجد نیامد. مردم به گمان اینکه میرزا بیمار شده برای عیادتش گرد آمدند ولی در کمال تعجب دیدند میرزا در خانه نماز خوانده و استغفرالله میگوید! علت را جویا شدند. میرزا گفت دوش حضرت فردوسی در لباس پاکترین بهشتیان به خوابم آمده بود و میگفت: تو بر قبر من نماز نگزاشتی ولی یزدان پاکترین فرشتگانش را بر مزار من گمارد و تا صبح برمن نماز کردند. وای بر تو که گناهی بزرگ مرتکب شدی.
پس مردم به گریه افتاده از کرده خود پشیمان شدند و فردوسی را در آرامگاه شایسته ای به خاک سپردند…[/quote]
باورکن وقتی این کامنتو خوندم اشکم دراومد !
اگرواقعیت داشته باشه که مرگ برهرچی مسلمانه وحشیه!

0 ❤️

2014-09-26 04:55:12 +0330 +0330

تاریخ کشورمون ایران بعد از اسلام سراسر تحقیر و بردگی ایران و ایرانیه اشک همه از خوندنش در میاد
به امید حکومت کوروشی دیگر

0 ❤️

2014-09-27 14:08:51 +0330 +0330

س خاله عزیز و دوست داشتنی. واقعا ممنون با این تایپیکت. خسته نباشی

0 ❤️

2014-09-29 00:12:55 +0330 +0330

[quote=خاله میترا]تاریخ کشورمون ایران بعد از اسلام سراسر تحقیر و بردگی ایران و ایرانیه اشک همه از خوندنش در میاد
به امید حکومت کوروشی دیگر[/quote]
درود میترا
درسته ، به امید آن روز !

0 ❤️

2014-09-29 03:35:06 +0330 +0330

حسن صباح یکی از بزرگترین و ضدتازی ترین میهن پرستان ایران بود.
او در دوره سلجوقی می زیست و جنبش او 90سال بعد از مرگش توسط افراد بعد از خودش دنبال شد تا اینکه بدست مغولها منقرض شدند
حسن صباح مردم را جمع میکرد و میگفت:آیا میدانستید تا پیش از یورش تازیان به کشور شما…شما دارای چه تمدن باشکوهی بوده اید؟ مردم میگفتند نه…او از نامهای ایرانی برای آنها میگفت…از آثار باستانی پیش از اسلام که بدست تازیان نابود گشت…کتابخانه ها و دانشگاههای ایران و.و.و. بدینصورت توانست حس ناسیونالیستی ایرانیانی که بزور مسلمان شده بودند را برانگیزد.او برای استقلال از تازیان…اسلامی ایرانی شده(شیعه اسماعلیه) را در ظاهر برگزید تا بین مردم عادی نتوانند علیه او تبلیغ کنند که فلانی قرآن را قبول ندارد. هر چند همه جا جار میزدند که وی ملحد است و به آیین ایران باستان.او وقتی قصد ترور کسی را داشت…از پشت به وی خنجر نمیزد و یا زهر در جام او نمی ریخت…بلکه فردی را میفرستاد تا مستقیما در کاخ وی، با او مبارزه کند و او را بکشد حتی اگر خود مامور نیز کشته شود.پیروان حسن صباح را فدائیان و حشیشیون و باطنیها مینامیدند…آنها برای پیشبرد اهداف، حاضر میشدند آلت تناسلیشان بریده شود تا به چیز دیگری غیر از هدف فکر نکنند…حشیش میکشیدند تا افکار دیگری به ذهنشان نیاید و بتوانند برنامه را درست اجرا کنند. اعتقاد راستین حسن صباح…زرتشت بود…وی به تناسخ و برتری عقل انسان معتقد بود.بزرگترین قلعه وی قلعه الموت است.خائنین زیادی را جوانمردانه کشت و مردم زیادی را آگاه کرد. درود بر او

0 ❤️






تاپیک‌های داغ





‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «