با سلام خدمت دوستان عزیز و تمام عزیزانی که تو پاتوق تو این مدت با حضور گرم و صمیمیشون جمعی دوستانه و سرشار از رفاقت خلق کردن و سعی کردن نشون بدن دنیای مجازی نه تنها مانع دوستی های واقعی نمیشه بلکه در کنار هم میشه غم ها و شادیها رو تقسیم کرد و همدیگه رو دوست داشت. همین باعث کلید خوردن طنزهایی با حضور کاربران پاتوق شد که سرانجام با دلگرمی و حمایت دوستان تصمیم بر این شد تا داستانهای عرشه به تایپیک مجزایی تبدیل بشه به عزیزانی که حمایت کردن سپاس ابراز میکنم و ممکنه دوستانی که پاتوق رو نشناسن محتوی این داستانها براشون ملموس و قابل درک نباشه پس اگه احساس کردن که براشون جذاب نیس باید برای درکش کمی با دوستان در پاتوق همراه باشند و در هر حال لطف کنید جز نظر و پیشنهاد و انتقاد از گپ و گفتگو در این تایپیک خودداری و در صورت تمایل گپ و خوش و بش رو در پاتوق انجام بدن .اگر از داستان خوشتون نیومد با کمال میل نقد و حتی عدم خوش اومدنتون رو با احترام و بدون توهین رو چشام میزارم هیچ کس بی نقص نیست و منم از این متمایز نیستم .نقد و حمایت شما مطمئنا باعث میشه مطالب و موضوعات بهتر بشه اگه نقدی هست بمن وارده و اگه جایی نقاط مثبت میبینید دو عزیز بزرگوار چیمن و اسکلت عزیز باعثش هستند که زحمت تایپ و طراحی رو عهده دار شدند .در پایان با دادن لایک به هر داستان بنده و دوستان رو در جریان موفق یا ضعیف بودن سطح هر داستان قرار بدید .سپاسگزارم.کاپیتان جک اسپارو
ارادتمند حامی عزیز هستم خوشحالم تونسته این تایپیک خنده رو لبای تو بیاره یدونه باشی رفیق
میسی که هستین ;)
شمامه ممنونم . و تشکر از صبوریت بابت شوخیای داستان
این قسمت هم خوب بود…کلا با همین فرمون بگیرین برین جلو!همینطور خوبه!
همگی دست اندرکاران خسته نباشید!!
این قسمت چهار تا الان به نظرم بهترینش بود.تیکه های طنزش عالی بود بخصوص سوگواری کردن سی سی جان.
همینجوری ادامه بدید که خیلی خووووبه!
خیلی هم عالی…نقد نکردم فقط نظرم رو گفتم …جدای از تعارفات الکی ایده بازنشانی شخصیت های حاضر در پاتوق در بستر داستانی خاطره انگیز مثل دزدان کارائیب واقعا جالبه…موفق باشی منتظر قسمت های بعدی هستیم ?
اخی خایه های اسی خان
ممه های سی سی جون
خشتک چیمن گلی
همه باهم بگا رفتند امشب :(
چیزی نبود باهاش جق بزنم :(
موتور گازی و حمل 4 نفر…!!! ? ? ?
این موتور ، احیانن پیوندی با** “مک لارن”** داره عایا ؟ ? ? ?
Super Torbu M-power Plus
این موتور ، احیانن پیوندی با** “مک لارن”** داره عایا ؟ ? ? ?
Super Torbu M-power Plus
درود داش پویا اون m power که مال bmw هست که
درود حامی عزیز...
این یکی مدل پلاسشه... اونم چی... کانسپت... ? ? ?
ازش یدونه ساختن... دادنش ب چیمن....
راستی کاپتان بهت نگفته که ترتیب نشستن 4 نفری روی موتور، ب چ صورت بوده ؟؟؟ ?
راستش کمی درگیرم اما فکر میکنم تنها کسی هستی که داستان براش جذابیت داره خخخ
راستش کمی درگیرم اما فکر میکنم تنها کسی هستی که داستان براش جذابیت داره خخخ
کپتن عزیز،چون روی عرشه کشتی شما زندگی میکنم پس نمیتونم از جمله ملی میهنی (گه نخور!) استفاده کنم!پس به جاش از پشت همین تریبون اعلام میدارم که:
کپتن جک اسپاروی عزیز،پندار فعلی شما با حقایق پنهان و ظاهری که در قلوب خوانندگان داستان هایی که با قلم مبارک شما خلق میشوند وجود دارد بسیار تفاوت داشته و دور از هرگونه انصاف است که بی انصافی بعضی از دوستان که کامنتی برای تشکر از شما و ابراز علاقه به سبک قلم شما نمیگذارند باعث شود که شما درباره علاقه مندان به داستان های خود دچار شک و تردید شده و تعداد انها را بسیار کمتر از انچه که باید،در نظر بگیرید!!پس اینجانب به عنوان یکی از خدمه وفادار کشتی و یک خواننده مشتاق به عنوان نماینده خیل عظیم علاقه مندان به داستان های کپتن و دوستان (بر وزن یوگی و دوستان!) از شخص شما خواهش میکنم که با ادامه داستان های خود وجود مارا پر از معانی عرفانی کرده و شادی را به دل و لبخند را به روی صورت هوادارانتان بیاورید!
راستش کمی درگیرم اما فکر میکنم تنها کسی هستی که داستان براش جذابیت داره خخخ
بچه های دیگه هم دوس دارن ها …فقط عجول نیستن…کمتر به فکر وجیزه دنیا باش بیا دو روز دنیا رو صفا کن ?
راستش کمی درگیرم اما فکر میکنم تنها کسی هستی که داستان براش جذابیت داره خخخ
کپتن عزیز،چون روی عرشه کشتی شما زندگی میکنم پس نمیتونم از جمله ملی میهنی (گه نخور!) استفاده کنم!پس به جاش از پشت همین تریبون اعلام میدارم که:
کپتن جک اسپاروی عزیز،پندار فعلی شما با حقایق پنهان و ظاهری که در قلوب خوانندگان داستان هایی که با قلم مبارک شما خلق میشوند وجود دارد بسیار تفاوت داشته و دور از هرگونه انصاف است که بی انصافی بعضی از دوستان که کامنتی برای تشکر از شما و ابراز علاقه به سبک قلم شما نمیگذارند باعث شود که شما درباره علاقه مندان به داستان های خود دچار شک و تردید شده و تعداد انها را بسیار کمتر از انچه که باید،در نظر بگیرید!!پس اینجانب به عنوان یکی از خدمه وفادار کشتی و یک خواننده مشتاق به عنوان نماینده خیل عظیم علاقه مندان به داستان های کپتن و دوستان (بر وزن یوگی و دوستان!) از شخص شما خواهش میکنم که با ادامه داستان های خود وجود مارا پر از معانی عرفانی کرده و شادی را به دل و لبخند را به روی صورت هوادارانتان بیاورید!
سپاسگزارم از دلگرمیت میییتی جان.سعی میکنم امشب بنویسم بدم اسی طرحشو بزته
راستش کمی درگیرم اما فکر میکنم تنها کسی هستی که داستان براش جذابیت داره خخخ
بچه های دیگه هم دوس دارن ها …فقط عجول نیستن…کمتر به فکر وجیزه دنیا باش بیا دو روز دنیا رو صفا کن ?
چشم صدرا جان سپاسگزارم
ممنونم ازت سوفی جان خوشحالم بعد مدتی غیبت صغری چشمم بجمالت روشن شد.سپاس
قسمت بعدی داستان عرشه نوشته شد و به گروه داستان ارسال شد این قسمت رو با همه کاستیاش تقدیم میکنم به اسکلت عزیز.
ایول دمت چیز منتظریم
من فقط نگران خایه های اسی خانم :)
در حالی که جوووون داشت از کون موتور بینوا در میومد از پیچ و خم جنگل و تپهها گذشتیم و به سراشیبی جاده رسیدیم که انتهاش به دریا میرسید شنهای طلایی از دور پدیدار شد و بوی نم همیشگی ساحل غلیظتر به مشام میرسید بویی که از بچگی باهاش انس گرفته بودم و سالیان دراز رو عرشههای دزدای دریایی حمالی و بردگی کرده بودم تا امروز که مروارید سیاه شده بود خونهم و دوری ازش عذاب آور شده بود.
سقلمهای به پهلوی اسی زدم و گفتم حمال تندتر برو. درحالی که کلاه کاسکت کوچیکی رو کلش بود که فقط گردی نوک سرش رو پوشش میداد و یه عینک شنا به چشماش زده بود که جفت چشش در اثر مکش عینک از حدقه بیرون زده بود گفت مرتیکه افغانی میبینی چار نفر نشسیم رو زبون بسه نهایت گازم بسم به کونش الان داریم با ماکزیمم سرعت ینی ده مورچه بوخار حرکت میکنیم که یه مورچهش از هل دادن منه و نه تای بقیشم از سراشیبی. بعدشم رسیدیم. تازه کله کیری اینجا تو مسافری بیش نیستی و در حال حاضر فعلن من ملوان محسوب میشم...
به نزدیک ساحل رسیده بودیم که با فریادهای دیده بان همیشه حاظر "پویا" که بازم فقط کلاهش به سرش بود و یه تیشرت به تن داشت و بازم پایین تنش رو هیچی نپوشیده بود و آلتش از دور مثل پاندول ساعت میشد تشخیص داد بخودمون اومدیم. پویا ناقوس کشتی رو به صدا در آورد تا خدمه رو عرشه آماده بشن. از دور تعدادی از خدمه که به درستی نمیشد تشخیص داد کی هستند رو عرشه نمودار شدند و قایق کوچیکی رو به آب انداختن .با نزدیک شدن قایق "شادو" و "حامی" رو دیدیم که بسمت ساحل پارو میزدن و این سمت تو ساحل اسی مشغول قایم کردن موتور گازی بین بوتههای کنار ساحل شد.
با پهلو گرفتن قایق و پیاده شدن حامی و شادو همدیگه رو در آغوش کشیدیم و بعد احوالپرسی سوار قایق شدیم که خودمون رو بعد مدتها دوری بازم تو کشتی پیر قدیمی یعنی مروارید سیاه حس کنیم. حس داشتن دوستان خوب که تو مشکلات و حتی زندانی بودن من از جون ممه و حتی کونشون گذشتن لبخند به لبام آورد... با صدای هیاهوی دوستان وارد عرشه شدیم...
فضای عرشه با قبل تفاوت زیادی داشت لباسهای زیر آویزون بود به بادبون و دکل کشتی و بجای پرچم دزدان دریایی، بیجامه راهراه جمشید که تازه شسته شده بود آویزون بود. منقل روشن گوشه کابین بود و از کابین دود غلیظی بیرون میومد وسط شلوغی "عاقا (مقام گوزما)" با اون دست چلاق و عمامه سفیدی که الان به سیاهی رسیده بود سرشو از کابین بیرون آورد و در حالی که دود تریاکو بیرون میزد گفت عـــع! ژومااااییین گابیتان؟ تریاکم آزاد کردم دیگه جی میخوای؟ مرتیکه شیرهای کابین منو کرده بود شیرهکشخونه. حرصمو فرو خوردم و وانمود کردم اتفاقی نیفتاده اما ماجرا به همین جا ختم نمیشد. "گوزوی خوشبخت" به حالت سجده خم شده بود و کون پر جوش و پشمشو بیرون انداخته بود و دست "صدرا" و "جوکر" یه ترومپت خودنمایی میکرد همینکه چشمشون بمن افتاد جوکر در حالی که دست از خاروندن تخماش بر میداشت داد زد جمال هر چی جاهل ریقوووووه بزززززن مارشو و گوزوی خوشبخت شروع به زززززارت و زوررررت خارج کردن باد معده کرد و با همراهی صدرا و جوکر مراسم و موزیک شاد باش و خوشآمدگویی به راه افتاد. وسط مارش بود که مرتیکه شیرهای از کابین بیرون اومد و شروع کرد به خوندن «خمینی ای عمام ...» "شیوا" که از دور گندی که به بار اومده بود رو میدید خودشو انداخت وسط و گفت قرار نبود اینو بخونی نسناس گذاشتم کابین کاپیتان تریاکتم بکشی بلکه میزون بیای رو سن.
بعد در کابین رو باز کرد و با کفش پاشنه بلندش اردنگی جانانهای به مقام عظما زد و بسمت داخل کابین حولش داد مرتیکه شیرهای عین ترخون با عبای باز شدش چرخی زد و داخل کابین محو شد. شیوا سعی کرد کنترل اوضاع رو بدست بگیره و شروع کرد رقصیدن وسط حلقه خدمه در حالی که مثل دخترای هشت نه ساله با کفش تق تقیش قر میداد و تعادل درستی روی پاهاش نداشت شروع به خوندن و رقصیدن کرد. موفو مست و ولنگار یه گوشه ایستاده بود و دورش چندین بطری مشروب که بنظر میرسید زیاده روی کرده بود بازم تو خوردن الکل دیده میشد در حالی که زبونش رو تو لوله خالی بطری هدایت میکرد و با معشوقه خیالیش عشق بازی میکرد و مدام جوووون میگفت رو کرد بسمت ما و بطری خالی رو نشون داد و گفت بسلامتی ورودتون و بطری خالی رو سر کشید.
حامی که تا اون لحظه متین یه گوشه ایستاده بود به سمت منو اسی چیمن و سیسی اومد و تکتکمون رو به آغوش کشید و خوش آمد گفت بعد رو به اسی کرد و گفت خوب وقتی رسیدی خوشحالم تو روز تولدت جنازت رو رو دار ندیدم و برگشتی به کشتی. اسی که اصلا فکرشو نمیکرد کسی روز تولد کیریش رو بیاد داشته باشه گل از گلش شکفت و عین خری که بهش تی تاب داده باشن نیشش باز شد شنلش رو یه گوشه پرت کرد و با شورت لامبادای همیشگیش که ادعای پسرونه بودنش رو داشت به شیوا ملحق شد. حامی به جوکر اشاره داد و یهو عرشه روشن شد و مراسم آتش بازی و نورافشانی فضای کشتی رو روشن کرد. سیسی که موقعیت رو مغتنم میدید پیک مشروبی زد و با سینههای لرزون به بقیه ملحق شد با ورود سیسی موفو که موجود ماده رو بو میکشید انگار جون تازهای گرفته باشه خودشو وسط حلقه رقص انداخت و شروع به رقصیدن کرد یهو صدای موزیک متوقف شد همه خشمگین بسمت گروه موزیک و گوزوی خوشبخت نگاه کردن. گوزوی خوشبخت در حالی که شونههاشو بالا انداخته بود و سرشو میخاروند اشاره به سوراخ ملتهبش انداخت و گفت کاپیتان داغ کرده الان کوکش میکنم. دوباره موزیک شروع به نواختن کرد آهنگ هپی برررد دی سراسر عرشه رو پر کرده بود باز هم تونسته بودیم دور هم جمع بشیم. آره ما دوستان همیشه تو سختیها کنار هم بودیم.
فردا صبح مروارید به سمت ماجراجوییهای تازش حرکت میکرد باید موند و دید چه اتفاقاتی قراره انتظار ما و دوستان رو بکشه. صدای موزیک قطع شده بود و هر کس بغل دوست عزیز و یارش بود و من در حال پیپ کشیدن آسمون پر ستاره رو نگاه میکردم و به فردا و ماجراهایی که قراره پیش بیاد ....
🙄خسته نباشی کاپیتان ...من ترومپت؟ ?
من و مطربی؟من بیشتر بهم میخوره مشاور حقوقی اسپارو باشم🙄 علی ایحال خیلی جالب همه بچه های عرشه رو معرفی کردی...دمت گرم ...کمیت داستان هم خوب بود...کم کم فکر کنم داستان داره با همه عناصرش شکل میگیره...ممنون از وقتی که میذاری برای نوشتن...لایک
🙄 گوزویِ خوشبخت کیه؟!..خیلی دوس دارم ببینمش… ?
خسته نباشین کپتن و سایرِ عزیزا دس خوش ? 🙄 (clap)
از عنوان** “دیده بان”** خیلی خوشم اومد… ? ? ? ? ? ?
هر چی باشه از آشپزی و ظرفشویی بهتره… ? ? ?
بهه!ما که تو داستان سیامستیم که ?
میدونی چقد من باس آب شنگولی بخورم تا اونجور مست شم؟!
وقتی خیلیا شروع به بالا آوردن میکنن ما تازه گرم میشیم و مشروب میگیره مارو ?
🙄خسته نباشی کاپیتان ...من ترومپت؟ ?
من و مطربی؟من بیشتر بهم میخوره مشاور حقوقی اسپارو باشم🙄 علی ایحال خیلی جالب همه بچه های عرشه رو معرفی کردی...دمت گرم ...کمیت داستان هم خوب بود...کم کم فکر کنم داستان داره با همه عناصرش شکل میگیره...ممنون از وقتی که میذاری برای نوشتن...لایک
ممنونم از صدرای عزیز .بله داستان هرچقدر جلو میره با وجود کاراکترهای بیشتر دست من هم برای فضاسازی طنز بیشتر باز میشه.ممنونم از وقتی که گذاشتید
به خیر گذشت چیزی نشد . ممنونم از وقتی که گذاشتید
خسته نباشین کپتن و سایرِ عزیزا دس خوش ? 🙄 (clap)
گوزوی خوشبخت یه کاربر خوب و بانمک بود که در همین پاتوق به وفور دیده شد و زارررت گوزیدناش معروف بود .بابت اینکه وقت گذاشتید و احیانا لذت بردید ممنونم
ممنونم که دلگرمی میدی و کمک میکنی تا بنوشتن ادامه بدم شب یه سر بزن کابین کپتن یه همبستر دم طاووسی دارم که هم سوت میزنه و هم تو دستگاه همایون خوب میخونه بیا نشونت بدم ? اینا به کنار کلی پاستیل تو کابینم هست
خسته نباشی عموییی با قدرت ادامه بده (kiss)
یه تشکر ویژه هم از بابا جووونی ♥
ولی بابای بدی هستی که منو گذاشتی اخر :( نمی گی میفتم اوف میشم ?
فدای چیمن عموووو .بابت تمام زحمتات ازت ممنونم
منفجر شدم از خنده… خخخخخ
خوشحالم تونست رو لبای خیینیت لبخندی بیاره .از اینکه وقت میزاری و اراجیف منو میخونی هم تشکر میکنم هر چند که در مقابل قلم تخمی تو قلم کیریم حرفی برای گفتن نداره.خههخ
سپاسگزارم
خوشحالم رفیق قدیمی تونست قلب باصفات رو جلا بده و بخندوندت یدونه باشی