با سلام خدمت دوستان عزیز و تمام عزیزانی که تو پاتوق تو این مدت با حضور گرم و صمیمیشون جمعی دوستانه و سرشار از رفاقت خلق کردن و سعی کردن نشون بدن دنیای مجازی نه تنها مانع دوستی های واقعی نمیشه بلکه در کنار هم میشه غم ها و شادیها رو تقسیم کرد و همدیگه رو دوست داشت. همین باعث کلید خوردن طنزهایی با حضور کاربران پاتوق شد که سرانجام با دلگرمی و حمایت دوستان تصمیم بر این شد تا داستانهای عرشه به تایپیک مجزایی تبدیل بشه به عزیزانی که حمایت کردن سپاس ابراز میکنم و ممکنه دوستانی که پاتوق رو نشناسن محتوی این داستانها براشون ملموس و قابل درک نباشه پس اگه احساس کردن که براشون جذاب نیس باید برای درکش کمی با دوستان در پاتوق همراه باشند و در هر حال لطف کنید جز نظر و پیشنهاد و انتقاد از گپ و گفتگو در این تایپیک خودداری و در صورت تمایل گپ و خوش و بش رو در پاتوق انجام بدن .اگر از داستان خوشتون نیومد با کمال میل نقد و حتی عدم خوش اومدنتون رو با احترام و بدون توهین رو چشام میزارم هیچ کس بی نقص نیست و منم از این متمایز نیستم .نقد و حمایت شما مطمئنا باعث میشه مطالب و موضوعات بهتر بشه اگه نقدی هست بمن وارده و اگه جایی نقاط مثبت میبینید دو عزیز بزرگوار چیمن و اسکلت عزیز باعثش هستند که زحمت تایپ و طراحی رو عهده دار شدند .در پایان با دادن لایک به هر داستان بنده و دوستان رو در جریان موفق یا ضعیف بودن سطح هر داستان قرار بدید .سپاسگزارم.کاپیتان جک اسپارو
خیلی خوب بود تا اینجا
دمت گرم اخوی ، شادمون کردی ، شاد باشی :)
خوشحالم بعد یه غیبت صغری چشم بجمال آقا مصطفی روشن شد ایشالا همیشه به خنده و شادی ببینمت
قسمت سوم سریال داستان های عرشه برای انتشار به گروه دوستان ارسال شد که بعد طراحی چاپ میشه
داداش گلم ممنونم از دلگرمیت امیدوارم بتونم لیاقت این حمایت ها رو داشته باشم
تو راهروی تاریک فقط صدای انعکاس فریادهای اسی بود که به زمین و زمان دشنام میداد. خوشبختانه چاقو رو از دستش گرفته بودم و منتظر موندم که فریادها و غرغرزدناش تموم بشه. اگه سر وقت تیزی رو از دستاش نگرفته بودم هم اون یه گوشت چروکیده و پلاسیدهای رو که بعد سالها رو تنش مثل بند ناف خشک شده بود و کیر صداش میزد رو بریده بود و هم اون یه جفت ممه که نقشه خروجی روش ترسیم شده بود.
رو به اسی کردم هیچوقت اینجور کلافه ندیده بودمش سر چند تا اسکلت که نشون میداد آدمهایی قبل ما فرار کرده بودن و راه خروج رو پیدا نکرده بودند رو تو دستاش گرفته بود و آروم باهاشون حرف میزد. نـخـشــــه یَ برررردن هِــیهِــی... کــــاش نمیبررررردن هــِیهــِی... خــووودشون میـمــررردن هــی هــی... فقط همینا رو از حرفاش فهمیدم. رو به سیسی کردم در حالی که داشت ناخناشو سوهان میکشید و سوت میزد گفتم مطمئن هستی نقشه رو کامل تتو کردین؟ رو بمن کرد و گفت کاپیتان به حرضت عباس کامل کامل دادم زدن اصلا یه شب تا صبح من استصمال نه استصحاب نه استکبار... بعد انگشتشو گذاشت گوشه لبش و گفت کاپیتان یه چی تو همین مایهها بودا استصمار اهااا استعمار زیر دستش بودم تا تتو رو زد. گفتم کی؟ گفت همون قاطر امامزاده سید حمزه بوداا!!! گفتم الاغ منظورت امامزاده داووده؟
لبشو گزید و گفت آها همووون گردن کلفت سیبیلوی عیاش رو میگم. گفتم مشروب رو زدی دیگه؟ سیسی گفت نه نخوردم... البته نه اینکه نخورده باشما... یه ته استکانی زدیم. گفتم ابرهه ابابیل مایه سر افکندگی عرشه اگه اون مادر فاکر زده باشه به ممه قناعت نکرده.
رو به اسی کردم و گفتم یافتم یافتم.
اسی عین مرغ سرکنده رو به من کرد و گفت چی رو یافتی مگه نمیبینی بنبسته ازگگگل؟ چشات کوره یا حشر زده زیر دلت؟ من خودمو واسه تو کیریبیری به گا دادم من خودمو مچل این زنیکه حشری کردم که با یه جف ممه اومده و نخشه نصفه نیمه رو ورداشته اگه اون نخشهی کیری رو زده بودم رو خایههام الان بیرون بودیم معلوم نیس بقیهش کجاس...
گفتم یه دقیقه دندون سر اون کیر صاب مردت بزار تا بگم برات.
خوب بنــــال نخشه کجاس؟
گفتم اگه اون مادرفاکر نقشه رو زده باشه به این بینوا رحم نکرده پس باید دنبال نقشه تو جاهای دیگهی این بدبخت باشیم.
باز اسی بسمت سیسی حملهور شد انگار تو اون لحظات مغزش از کار افتاده بود... اسی دایپ محکمی زد و خودشو انداخت رو سیسی و شروع کرد به دراوردن بقیه لباساش. بیجامه راهراه سیسی رو درآورد و سرشو داخل شرت مامان دوز سیسی کرد و وقتی سرش رو درآورد در حالی که نیشش تا بنا گوشش باز شده بود گفت آ کپتن چه دنــیـــایــی اون زیره! حق با توئه. شورت رو پایین کشید و بقیه نقشه روی باسن سفید خودنمایی کرد. اسی شروع کرد به زدن رو باسن سیسی و گفت آزادی همینجاس. جفتمون مشغول خواندن نقشه شدیم و نتیجه مشخص شد که دالان خروجی راهیه که از وسط قاچ باسن به بیرون زندان ختم میشه...
اون مادر فاکر اون شب نقشه رو تا راه خروجی خوب پیش برده بود بیدلیل نبود که خودشو قاطر جاده مال رو امامزاده داوود معرفی میکرد بازم اون عوضی عیاش یکی دیگه از زنای عرشه رو رو چرتگه افتخاراتش خط زده بود اما تو اون لحظات واقعا منو اسی اینقدر خوشحال بودیم که این نقشه راه خروج رو تو خودش داره. اسی لبشو چسبوند به باسن سی سی و گفت ای جــــونم اینم راه خروج و بوس محکمی بهش زد.
صدای همهمه نگهبانا از انتهای دالان فاضلاب مارو بخودمون آورد. گفتم مسجد جای ریدن نیس بمونیم به فاک میریم. با عجله از بین کثافات چسبناک و جیغهای موشای فاضلاب به سمت راه خروج پیش میرفتیم ولی مدام صدای نگهبانان نزدیک و نزدیکتر میشد سیسی نمیتونست پابهپای ما به مسیر ادامه بده رو به اسی کرد و گفت دیگه نمیتونم ادامه بدم شما برید و منو همینجا بزارید.
دستای سیسی رو گرفتم و بهش گفتم چیزی نمونده دالان خروجی روشناییش معلومه خودت ببین. اسی گفت خودت میدونی ما بدون تو هیچ جایی نمیریم یا همه بر میگردیم یا همهمون همینجا میمیریم. کشونکشون سیسی رو به در خروجی دالان رسوندیم. اشعه آفتاب برای لحظاتی باعث شد نتونیم جایی رو ببینیم مدتی گذشت تا چشامون به روشنایی عادت کنه...
اسی با خوشحالی وسط باسن سیسی رو نشون داد و گفت اینم راه خروج... و دستااشووو از خوشحالی رو به اسمون گرفت و گفت خوشحالم نبریدمش.
نجواهای دور با سر و صدایی از پشت جاده خروجی بگوش میرسید اما به درستی نمیفهمیدم که صداهای محبوس از دالان فاضلابه که هنوز تو گوشمه یا واقعا درست میشنیدم...
بااابااایی بپااااا... وقتی تونستم تشخیص بدم که صدای آخ و پرت شدن اسی و برخودش رو حس کردم.
به خودم که اومدم دیدم یه موتور گازی با پتپت وسط پاهای اسی روشن افتاده بود درحالی که چراغ گرد موتور بین پاهای اسی جا خوش کرده بود و اسی از درد بخودش میپیچید و در سمت دیگه شخص ناشناسی که نقاب زده بود و فقط چشمای مشکی زیر اون نقاب نمایان بود و یه لباس کوردی با شال به کمرش بین علفهای وحشی کنار جاده خودنمایی میکرد...
آیا از مامورای دولتی بود یا...!!!؟؟؟
? عاااولی بود…اون موتوریه چیمن نیس؟…اومده بابا اسیشو نجات بده؟ ? ?
داستان داره کم کم چارچوب خودش رو پیدا میکنه و قشنگ تر میشه.عالی ?
سپاسگزارم از همتون دست تک تک همتون رو به گرمی میفشارم اگه داستان ضعف داره مقصر منم و اگه نقاط قوت و یا خوبی داره از انرژی مثبت و دلگرمی هایی که شما دوستان بمن میدید انصافا باید از طراحی اسکلت عزیز غافل نشیم که ساعتها وقت گرانبهاشو میزاره برای خلق تصاویری که ساعتها زمان برای طراحیش لازمه و چیمن عزیز و محبوب هم زمان طولانی رو صرف خوندن خط کجوکول من میکنه برای تایپ امیدوارم بدونید اگر داستان نوشته میشه بدون کمک این عزیزان واقعا داستان من چند جمله معمولی بیش نیست.از داشتن دوستان خوبی مثل شما بخودم میبالند.سپاسگزارم
دست همگی درد نکنه.روحم شاد شد.
خسته نباشید.کم پیش میاد اینقد بخندم اصا!
کپتن این قسمتم عالی بود پست نزاشته بودم تا الان فکر نکن دنبال نمیکردم خیلی خوبه عکسایه بینشم جالبه بر خلاف بقیه دوستان نظرم اینه مدت بیشتری بین داستانات وقت بزار هم کیفیت بهتر میشه هم هیجان واسه خوندن ادامش
یه نقش بکن بکن واسه منم بزار تا سعادت اتروی دنیوی شامل حالت بگردد انشالله
هر چقدر داستان رو به جلو بره شخصیتهای جدید وارد داستان میشن و ممکنه هر کدوم از خود شما باشید .خیلی سعی کردم از تکیه کلامهای دوستان و خصوصیات اخلاقی و حتی لحن صحبت کردنشون در داستان استفاده کنم .
هوا گرگ و میش بود و سکوت همه جا رو گرفته بود .خابم نمیبرد و پیپ لعنتی هم نبود که حالو هوامو عوض کنه ناچار انگشت اشارمو لوله کردم و واسه رفع بیکاری فرستادمش تو دماغم و شروع کردم به کنکاش .با صدای پچ پچ اسی و سیسی به خودم اومدم اما هیچ حرکتی نکردم… نقشمو بخور… ابله نگفتم سمت اغول گوسفندارو بخوری کمی بچپ برو سمت خروجی زندان ج وووون اسی همینجا مکث کن آخ آخ دم همین خروجی بمون جوووون .آه ه قربووون اون لگن خاصره استخونیت برم خوب میخوری.
اسی با صدای آروم سر سیسی دادی کشید و گفت خفه شو نسناس الان کاپیتان رو بیدار میکنی میفته بجون جفتمون اونم که خیلی مدته تو این زندون جق زده به صغیر و کبیرمون رحم نمیکنه ها…
لحظاتی سکوت حاکم شد و جز صدای جلق فلق و چلق چوولوق که نشون از تکوونهای اون کمر باریک استخونی داشت صدایی بگوش نمیرسید و من همچنان با بیخیالی مشغول کنکاش تو بینی مربوطه بودم که با صدای اوووه ی ی ی یس اسی فهمیدم ماجرای پاتک شبانه اسی به نقشههای حک شده سیسی تموم شده…
برگشتم و رو به اسی کردم و گفتم خسته نباشی دلاوررر. اسی که فهمیده بود من تمام این مدت شاهد تک خوریش بودم خودشو پیدا کرد و گفت شیرین کام باشی کپتن انگشتت خسته نشه؟
گفتم دیدم شما نقشه رو دارین میلرزونین منم دنبال راهای مخفی بودم.حالا این حرفا بسه کوون کپلو جمع کنید که وقت رفتنه.
اسی و سیسی آماده شدن. سیسی زیر نور ماه سینهها رو بیرون انداخت و گفت کاپیتان اول راه کندن گوشه سلول و پیدا کردن راه فاضلابه دقیقا اون گوشه رو باید بکنیم. و اشاره به دستشویی گوشه سلول کرد. منو اسی شروع به کندن مکان اشاره شده سیسی کردیم و بزودی به یه دریچه زنگ زده آهنی رسیدیم با برداشتن اون دریچه یکییکی وارد مجرای کثیف و گه گرفته فاضلاب شدیم که پر بود از موشای بزرگ و حال بهم زن. سیسی چون نقشه همراهش بود وسط موند و اسی مسیریاب شده بود و جلو همه حرکت میکرد .
با دیدن اون صحنه ها آلتم راست شده بود و با مکثای صف جلو هر از گاهی گرمای باسن خیس شده سیسی رو روی تنم حس میکردم. سیسی برگشت و با متلک گفت کپتن بپا نقشه رو خراب نکنی!
گفتم با بیل و کلنگ دیشب خراب نشد اما با مالیدن من خراب میشه؟ صدای خنده اسی و سیسی دالان فاضلاب رو پر کرد. همینجور که اسی هر از گاهی ممه سیسی رو ورنداز میکرد و از پیچ و خم دالانها رد میشد بناگاه توی یه دالان بن بست توقف کرد .در حالی که نگاه تعجب آمیزی به سی سی و من مینداخت و زیر لب غرولند میکرد و چیزای نامفهومی میگفت… اینجا بودا… یعنی راهو غلط اومدی ای کیرم به… شروع کرد چندبار سینههای سیسی رو ورنداز کردن و زیر و روشو دید زدن. درحالی که خشتکشو میخاروند و با کلافگی دست تو موهاش کشید و گفت فکر کنم بگا رفتیم بچاها
گفتم یعنی چی؟ گفت نقشه تا همینجاست و چیزی دیگه قید نشده. با سرآسیمگی سوتین و بالا تنه سیسی رو کندم و شروع به نگاه به نقشه کردم. سیسی باز شروع کرد به خوردن لباش و گفت کاپیتان نقشه رو میبینی معر کس جووو…
هنوز حرفش تموم نشده بود که اسی شترق خابوند پس کله سیسی و با مشت لقد سیسی رو به باد کتک گرفت و گفت همش تقصیر توئه زنیکه حشری فکر کنم دیشب نصف نقشه موقع خوردن من پاک شده. میییکشششمت بعد چاقوی تیزی که زیر شنلش جاسازی کرده بود رو درآورد و داد زد ***هم نقشتو میبرم هم این کیر لعنتیوووو …من نمیخاااام بمیرررم.***
مرسی…
نکات برجسته ش،
اول اینکه : "** ن کوتاه بود ن بلند**…بقدر کفایت. " (البته این نظر منه…)
و دوم : " خلق لحظات اروتیک منهای تپانش…"
ینی لحظه ای رو که داری به ذهن مخاطب تزریق میکنی، دارای توصیفاتیست ، بسیار آلت برانگیز و شورت خیس کن… اما با زیرکی خاص قلمت، از زیرش سُر میخوری… انگار ن انگار که صحنه آماده تپانشه…بسادگی ازش رد میشی تا ذهن کنجکاو ماجراجویان جنسی رو تشنه قسمت بعدی کنی…
آفرین… لایک.
تقدیم به تاپیک خوبت…
پویا شهوانی.
منکه بی صبرانه منتظر ورود " موفو" ام… ? ? ?
فقط ادبیاتشو 100% ، وارد کن… پیلیز… ?
هوا گرگ و میش بود و سکوت همه جا رو گرفته بود .خابم نمیبرد و پیپ لعنتی هم نبود که حالو هوامو عوض کنه ناچار انگشت اشارمو لوله کردم و واسه رفع بیکاری فرستادمش تو دماغم و شروع کردم به کنکاش .با صدای پچ پچ اسی و سیسی به خودم اومدم اما هیچ حرکتی نکردم… نقشمو بخور… ابله نگفتم سمت اغول گوسفندارو بخوری کمی بچپ برو سمت خروجی زندان ج وووون اسی همینجا مکث کن آخ آخ دم همین خروجی بمون جوووون .آه ه قربووون اون لگن خاصره استخونیت برم خوب میخوری.
اسی با صدای آروم سر سیسی دادی کشید و گفت خفه شو نسناس الان کاپیتان رو بیدار میکنی میفته بجون جفتمون اونم که خیلی مدته تو این زندون جق زده به صغیر و کبیرمون رحم نمیکنه ها…
لحظاتی سکوت حاکم شد و جز صدای جلق فلق و چلق چوولوق که نشون از تکوونهای اون کمر باریک استخونی داشت صدایی بگوش نمیرسید و من همچنان با بیخیالی مشغول کنکاش تو بینی مربوطه بودم که با صدای اوووه ی ی ی یس اسی فهمیدم ماجرای پاتک شبانه اسی به نقشههای حک شده سیسی تموم شده…
برگشتم و رو به اسی کردم و گفتم خسته نباشی دلاوررر. اسی که فهمیده بود من تمام این مدت شاهد تک خوریش بودم خودشو پیدا کرد و گفت شیرین کام باشی کپتن انگشتت خسته نشه؟
گفتم دیدم شما نقشه رو دارین میلرزونین منم دنبال راهای مخفی بودم.حالا این حرفا بسه کوون کپلو جمع کنید که وقت رفتنه.
اسی و سیسی آماده شدن. سیسی زیر نور ماه سینهها رو بیرون انداخت و گفت کاپیتان اول راه کندن گوشه سلول و پیدا کردن راه فاضلابه دقیقا اون گوشه رو باید بکنیم. و اشاره به دستشویی گوشه سلول کرد. منو اسی شروع به کندن مکان اشاره شده سیسی کردیم و بزودی به یه دریچه زنگ زده آهنی رسیدیم با برداشتن اون دریچه یکییکی وارد مجرای کثیف و گه گرفته فاضلاب شدیم که پر بود از موشای بزرگ و حال بهم زن. سیسی چون نقشه همراهش بود وسط موند و اسی مسیریاب شده بود و جلو همه حرکت میکرد .
با دیدن اون صحنه ها آلتم راست شده بود و با مکثای صف جلو هر از گاهی گرمای باسن خیس شده سیسی رو روی تنم حس میکردم. سیسی برگشت و با متلک گفت کپتن بپا نقشه رو خراب نکنی!
گفتم با بیل و کلنگ دیشب خراب نشد اما با مالیدن من خراب میشه؟ صدای خنده اسی و سیسی دالان فاضلاب رو پر کرد. همینجور که اسی هر از گاهی ممه سیسی رو ورنداز میکرد و از پیچ و خم دالانها رد میشد بناگاه توی یه دالان بن بست توقف کرد .در حالی که نگاه تعجب آمیزی به سی سی و من مینداخت و زیر لب غرولند میکرد و چیزای نامفهومی میگفت… اینجا بودا… یعنی راهو غلط اومدی ای کیرم به… شروع کرد چندبار سینههای سیسی رو ورنداز کردن و زیر و روشو دید زدن. درحالی که خشتکشو میخاروند و با کلافگی دست تو موهاش کشید و گفت فکر کنم بگا رفتیم بچاها
گفتم یعنی چی؟ گفت نقشه تا همینجاست و چیزی دیگه قید نشده. با سرآسیمگی سوتین و بالا تنه سیسی رو کندم و شروع به نگاه به نقشه کردم. سیسی باز شروع کرد به خوردن لباش و گفت کاپیتان نقشه رو میبینی معر کس جووو…
هنوز حرفش تموم نشده بود که اسی شترق خابوند پس کله سیسی و با مشت لقد سیسی رو به باد کتک گرفت و گفت همش تقصیر توئه زنیکه حشری فکر کنم دیشب نصف نقشه موقع خوردن من پاک شده. میییکشششمت بعد چاقوی تیزی که زیر شنلش جاسازی کرده بود رو درآورد و داد زد ***هم نقشتو میبرم هم این کیر لعنتیوووو …من نمیخاااام بمیرررم.***
مرسی…
نکات برجسته ش،
اول اینکه : "** ن کوتاه بود ن بلند**…بقدر کفایت. " (البته این نظر منه…)
و دوم : " خلق لحظات اروتیک منهای تپانش…"
ینی لحظه ای رو که داری به ذهن مخاطب تزریق میکنی، دارای توصیفاتیست ، بسیار آلت برانگیز و شورت خیس کن… اما با زیرکی خاص قلمت، از زیرش سُر میخوری… انگار ن انگار که صحنه آماده تپانشه…بسادگی ازش رد میشی تا ذهن کنجکاو ماجراجویان جنسی رو تشنه قسمت بعدی کنی…
آفرین… لایک.
تقدیم به تاپیک خوبت…
پویا شهوانی.
ممنون از دوست قديمي پویای عزیز و دوست داشتنی اولین نقد داستان رو خودت گذاشتی ممنونم که با ذکر جزییات گفتی اما اگه فکر کردی با کمرنگ کردن خودت تو پاتوق دست از سر کچلت برمیدارم و وارد داستان نمیشی باید بگم کور خوندی???دویومن خوشحالم بعد مدتها باز قابل دیدی و برگشتی یا حداقل از زیر اب بیرون اومدی???
به به سلام به پانی عزیز خوش اومدی .لطف کن تنبون راه راه جمشید رو از کابین کپتن بردار و مودب بشین یه گوشه ???
احتمالا ادمینه ?
دست و پنجولت طلا کپتن جان بسی شاد گشتیم…بنازم آلت های تناسلی سی سی بانو رو که راه فرارو انداخت جلوی پای شما و اسی خان …و همینطور موجبات جق مارو هم فراهم کرد (blush) (blush)
قسمت چهارم از داستانهای طنز عرشه نوشته شد و به گروه ویرایش و طراحی ارسال شد.
ممنونم از حمایت و دلگرمیتون
آقا،اژدها(شخص شخیص بنده) کی وارد میشود؟! ?
یادت باشه ما میخوایم تو چند نفر واردش کنیم(یکیشون حتماً باس سیسی باشه) ?
فعلا اثر گند کاریای تو از داستان مشخصه.بحول و قوه الهی یه بلایی سرت بیارم مرغان اسمون بحالت گریه کنم خخخخ
فعلا اثر گند کاریای تو از داستان مشخصه.بحول و قوه الهی یه بلایی سرت بیارم مرغان اسمون بحالت گریه کنم خخخخ
آقا من نقش کوتاه قبول نمیکنما،اگه ما رو تو داستان به کشتن بدی به عقل جور درنمیاد چون اصولن در کشتی آدمی پیدا نمیشه که خایه اینکار رو داشته باشه،با کراکن و کوسه و هشت پا هم که رفیقیم،بندازین ما رو تو جزیره آدمخوارا هم چند وقت بعد میاید میبینین ما یه شورت برگی تنمونه یه عصا با یه جمجه سرش تو دسمون بقیه آدمخوارا بهمون دارن سجده میکنن دورمونم شونصدتا خانوم آدمخواره(خوب حال میدن!) ?
گرد و غبار همهجا رو گرفته بود و هیچجا دیده نمیشد. مدتی طول کشید تا دوباره بشه به درستی همهجا رو دید.
با صدای نالههای اسی به سمتش برگشتم. چراغ گرد موتور گازی از شنل اسی رد شده بود و یکراست وسط پاش گیر کرده بود. عین آدمی که مار نیشش زده باشه مدام به خودش میپیچید و فریاد میزد: آخ تخمـــــم... آخ مررردونگیــــــم... آخ معاملــــــهم... آخ طرفین معاملــــــهم... آخ اینــــم... آخ اوووونم... آخ حشــرم... آخ اکسیـــر زندگانیم... آخ آینــــــدهم... اِی دااااد دارووو ندارم...
سیسی خودشو به سرعت رو سر اسی رسوند و سعی در عقب کشیدن موتور و خلاصی اسی داشت شروع به اروم کردن و دلداری اسی کرد: سیسی فدای دارو ندارت بشه. درد دارو ندارو آیندت به جفت ممــهم. کاش جفت پای استخونیت قلم میشد ولی آیندت و دارو ندارت چیزیش نمیشد.
سیسی یهو موتور رو ول کرد نشست وسط جاده و پیرهن تنش رو جر داد و شروع کرد به شیووون: اییییی خددددا دیدین بدبخت شدم ای خدااااا بخااااک سیاه نشستم. بعد رو کرد بسمت ناشناس کنار جاده و گفت: ایشاااالا جووونمرگ بشی که آیندمو ازم گرررفتی خوووواهر... مشتمشت خاک کف زمین رو به سر و صورتش میریخت و نفرین میکرد: ایییشالا به حق حرررضت عباس چشت به هیچ آیندهای نیفته... خددداااااا دیگه کی راه خروجمو پیدااا کنه؟؟؟ کمی دیرتر رسیده بودم سیسی مو رو سر خودش نذاشته بود. گفتم آخه مجنون تو خیر سرت رفتی اون بدبخت خایه ترکیده رو دلداری بدی یکی باید خود تو رو جمع کنه! سیسی زد زیر گریه و در حالی که دستشو میزد به باسنش گفت: کاپیتان این دل خووونه میدونی خووووون. تو حالیت نیست ای کاش کلهش له میشد میرفت زیر لاستیک موتور ای کاش قطع نخاع میشد ولی این معصیت نه این مووسیبت نه چه میدوونم مثیبت رو دل من نمینشست. کاپیتان اگه اونجاش چیزیش شده باشه بهتره خاکش کنیم ایشالا کیر به قبرش نه ببخشید نور به قبرش بباره این به همین مخزن حشرش تا الان سرپا مونده. اصلا تقصیر اون عوضیه که با موتور گازی بهش زد... و یهو آستین لباسشو تا زد و بسمت ناشناس کنار جاده حمله برد...
گییییس به سرت نمیذارم عوووضی اگه کیرتووو عین کیررر اسی ناقص نکنم از سگ کمترم. اما قبل بریدن زارو زندگیت باید قیافه نحستو ببینم و نقاب رو از صورت ناشناس کنار زد...
باورم نمیشد منو سیسی با نگاهی متعجب همو نگاه میکردیم و همزمان گفتیم: "چیـــمن"؟! چیمن تو اینجا چیکار میکنی؟!
چیمن در حالی که آب دماغش آویزون شده بود و زیر چشمش باد کرده بود سعی کرد انرژیشو جمع کنه و با بیحالی گفت عموووو جک منم چیمن اومدم کمکتون. بابا اسی خوبه؟ زندس یا مرده؟؟؟ بااابااایی.. و زد زیر گریه.
سیسی گفت: الهی خیر نبینی خووواهر! هم خودتو بیبابا کردی هم منو بیآینده... ایشالا که مرده و زندگی بدون مردانگی و آینده نه به درد من میخوره نه بدرد اون.
چیمن که از دست سیسی عصبانی شده بود مفشو با لباس کوردیش پاک کرد و گفت: حیف که... هنوز این حرف چیمن تموم نشده بود که باز صدای شترررق پشت گردن سیسی مارو به خودمون آورد... دیدی سیسی کرم از خودته؟ درحالی که اسی سگرمههاش تو هم بود و شلوارشو کشیده بود پایین و یه تیکه گوشت چروکیده روده مانند رو تو دستاش گرفته بود گفت: ببین زنیکه حشری... عین روز اولشه، مث عقربه بزرگ ساعت کار میکنه بیکم و کاست فقط یوخوده پژمردس. حالا با همین بزنم سیاه و کبودت کنم؟
سیسی با نگاهی که چشماش برق میزد رو به اسی کرد و گفت جوووون بزززن ..بزن تا حس کنم سایه یه مرد رو سرمه حس کنم یه حامی یه پشت و پناه دارم! و لباشو غنچه کرد تا حرفای عاشقونهش تاثیر خودش رو رو اسی بزاره چشاشو با لب غنچه شده بست...
ولی اسی نه گذاشت نه برداشت و شتررررق سیلی مردونهای رو لبای غنچه شده سیسی کاشت و گفت: عرض شود که اینو میزنم تا بفمی سایه یه مررررد فقط سایه کیرش رو راه خروج نخشهت نیس! بعدشم بار آخرت باشه دخترِِ منو با تشر و حشر تهدید کنیا!
خودمو انداختم وسط بلکه زودتر قائله تموم بشه. بس کنید نگهبانا الان میرسن وقت این کارا نیس. رو به چیمن کردم و گفتم: شمامه (نوعی ناز دادن کوردی) میتونی رانندگی کنی؟ کمی لباسشو درست کرد و گفت: اومدم همین کارو انجام بدم. بعد با حالت اکشن که میخواست آمادگی جسمانی قویشو به رخ سیسی و بقیه بکشه موتور رو بلند کرد و جستی زد و با سرعت پاهاشو از موتور رد کرد که رو زین موتور بشینه که ناگهان خشتک شلوار پاره شد و تنبونش عین کش زد بیرون همین باعث خنده جمع شد. چیمن پرید بغل اسی و با گریه گفت بابایی راستش من رانندگی بلد نیستم اما واسه خاطر شما اومدم. همگی چیمن رو در آغوش کشیدیم و ازش تشکر کردیم و چهار نفری سوار موتور شدیم و بسمت ساحل جزیره که مروارید سیاه لنگر انداخته بود حرکت کردیم...
(clap) ? دوس داشتم زیاااد…لایک و انرژی و خسته نباشیددد ?
گرد و غبار همهجا رو گرفته بود و هیچجا دیده نمیشد. مدتی طول کشید تا دوباره بشه به درستی همهجا رو دید.
با صدای نالههای اسی به سمتش برگشتم. چراغ گرد موتور گازی از شنل اسی رد شده بود و یکراست وسط پاش گیر کرده بود. عین آدمی که مار نیشش زده باشه مدام به خودش میپیچید و فریاد میزد: آخ تخمـــــم... آخ مررردونگیــــــم... آخ معاملــــــهم... آخ طرفین معاملــــــهم... آخ اینــــم... آخ اوووونم... آخ حشــرم... آخ اکسیـــر زندگانیم... آخ آینــــــدهم... اِی دااااد دارووو ندارم...
سیسی خودشو به سرعت رو سر اسی رسوند و سعی در عقب کشیدن موتور و خلاصی اسی داشت شروع به اروم کردن و دلداری اسی کرد: سیسی فدای دارو ندارت بشه. درد دارو ندارو آیندت به جفت ممــهم. کاش جفت پای استخونیت قلم میشد ولی آیندت و دارو ندارت چیزیش نمیشد.
سیسی یهو موتور رو ول کرد نشست وسط جاده و پیرهن تنش رو جر داد و شروع کرد به شیووون: اییییی خددددا دیدین بدبخت شدم ای خدااااا بخااااک سیاه نشستم. بعد رو کرد بسمت ناشناس کنار جاده و گفت: ایشاااالا جووونمرگ بشی که آیندمو ازم گرررفتی خوووواهر... مشتمشت خاک کف زمین رو به سر و صورتش میریخت و نفرین میکرد: ایییشالا به حق حرررضت عباس چشت به هیچ آیندهای نیفته... خددداااااا دیگه کی راه خروجمو پیدااا کنه؟؟؟ کمی دیرتر رسیده بودم سیسی مو رو سر خودش نذاشته بود. گفتم آخه مجنون تو خیر سرت رفتی اون بدبخت خایه ترکیده رو دلداری بدی یکی باید خود تو رو جمع کنه! سیسی زد زیر گریه و در حالی که دستشو میزد به باسنش گفت: کاپیتان این دل خووونه میدونی خووووون. تو حالیت نیست ای کاش کلهش له میشد میرفت زیر لاستیک موتور ای کاش قطع نخاع میشد ولی این معصیت نه این مووسیبت نه چه میدوونم مثیبت رو دل من نمینشست. کاپیتان اگه اونجاش چیزیش شده باشه بهتره خاکش کنیم ایشالا کیر به قبرش نه ببخشید نور به قبرش بباره این به همین مخزن حشرش تا الان سرپا مونده. اصلا تقصیر اون عوضیه که با موتور گازی بهش زد... و یهو آستین لباسشو تا زد و بسمت ناشناس کنار جاده حمله برد...
گییییس به سرت نمیذارم عوووضی اگه کیرتووو عین کیررر اسی ناقص نکنم از سگ کمترم. اما قبل بریدن زارو زندگیت باید قیافه نحستو ببینم و نقاب رو از صورت ناشناس کنار زد...
باورم نمیشد منو سیسی با نگاهی متعجب همو نگاه میکردیم و همزمان گفتیم: "چیـــمن"؟! چیمن تو اینجا چیکار میکنی؟!
چیمن در حالی که آب دماغش آویزون شده بود و زیر چشمش باد کرده بود سعی کرد انرژیشو جمع کنه و با بیحالی گفت عموووو جک منم چیمن اومدم کمکتون. بابا اسی خوبه؟ زندس یا مرده؟؟؟ بااابااایی.. و زد زیر گریه.
سیسی گفت: الهی خیر نبینی خووواهر! هم خودتو بیبابا کردی هم منو بیآینده... ایشالا که مرده و زندگی بدون مردانگی و آینده نه به درد من میخوره نه بدرد اون.
چیمن که از دست سیسی عصبانی شده بود مفشو با لباس کوردیش پاک کرد و گفت: حیف که... هنوز این حرف چیمن تموم نشده بود که باز صدای شترررق پشت گردن سیسی مارو به خودمون آورد... دیدی سیسی کرم از خودته؟ درحالی که اسی سگرمههاش تو هم بود و شلوارشو کشیده بود پایین و یه تیکه گوشت چروکیده روده مانند رو تو دستاش گرفته بود گفت: ببین زنیکه حشری... عین روز اولشه، مث عقربه بزرگ ساعت کار میکنه بیکم و کاست فقط یوخوده پژمردس. حالا با همین بزنم سیاه و کبودت کنم؟
سیسی با نگاهی که چشماش برق میزد رو به اسی کرد و گفت جوووون بزززن ..بزن تا حس کنم سایه یه مرد رو سرمه حس کنم یه حامی یه پشت و پناه دارم! و لباشو غنچه کرد تا حرفای عاشقونهش تاثیر خودش رو رو اسی بزاره چشاشو با لب غنچه شده بست...
ولی اسی نه گذاشت نه برداشت و شتررررق سیلی مردونهای رو لبای غنچه شده سیسی کاشت و گفت: عرض شود که اینو میزنم تا بفمی سایه یه مررررد فقط سایه کیرش رو راه خروج نخشهت نیس! بعدشم بار آخرت باشه دخترِِ منو با تشر و حشر تهدید کنیا!
خودمو انداختم وسط بلکه زودتر قائله تموم بشه. بس کنید نگهبانا الان میرسن وقت این کارا نیس. رو به چیمن کردم و گفتم: شمامه (نوعی ناز دادن کوردی) میتونی رانندگی کنی؟ کمی لباسشو درست کرد و گفت: اومدم همین کارو انجام بدم. بعد با حالت اکشن که میخواست آمادگی جسمانی قویشو به رخ سیسی و بقیه بکشه موتور رو بلند کرد و جستی زد و با سرعت پاهاشو از موتور رد کرد که رو زین موتور بشینه که ناگهان خشتک شلوار پاره شد و تنبونش عین کش زد بیرون همین باعث خنده جمع شد. چیمن پرید بغل اسی و با گریه گفت بابایی راستش من رانندگی بلد نیستم اما واسه خاطر شما اومدم. همگی چیمن رو در آغوش کشیدیم و ازش تشکر کردیم و چهار نفری سوار موتور شدیم و بسمت ساحل جزیره که مروارید سیاه لنگر انداخته بود حرکت کردیم...
لایک...این قسمت نصفش فقط هنرنمایی های سی سی در سوگ چیز بود... 🙄 فکر نمیکنی اگه یه خورده از جزئیات کم کنی عوضش داستان رو با ریتم تند تری پیش ببری بهتر باشه؟ نه؟ ولی جزئیات رو خیلی قشنگ و خنده دار تعریف می کنی...نمای کولی بازی سی سی خیلی جالب در اومده ?
خوشحالم و ممنون
گرد و غبار همهجا رو گرفته بود و هیچجا دیده نمیشد. مدتی طول کشید تا دوباره بشه به درستی همهجا رو دید.
با صدای نالههای اسی به سمتش برگشتم. چراغ گرد موتور گازی از شنل اسی رد شده بود و یکراست وسط پاش گیر کرده بود. عین آدمی که مار نیشش زده باشه مدام به خودش میپیچید و فریاد میزد: آخ تخمـــــم... آخ مررردونگیــــــم... آخ معاملــــــهم... آخ طرفین معاملــــــهم... آخ اینــــم... آخ اوووونم... آخ حشــرم... آخ اکسیـــر زندگانیم... آخ آینــــــدهم... اِی دااااد دارووو ندارم...
سیسی خودشو به سرعت رو سر اسی رسوند و سعی در عقب کشیدن موتور و خلاصی اسی داشت شروع به اروم کردن و دلداری اسی کرد: سیسی فدای دارو ندارت بشه. درد دارو ندارو آیندت به جفت ممــهم. کاش جفت پای استخونیت قلم میشد ولی آیندت و دارو ندارت چیزیش نمیشد.
سیسی یهو موتور رو ول کرد نشست وسط جاده و پیرهن تنش رو جر داد و شروع کرد به شیووون: اییییی خددددا دیدین بدبخت شدم ای خدااااا بخااااک سیاه نشستم. بعد رو کرد بسمت ناشناس کنار جاده و گفت: ایشاااالا جووونمرگ بشی که آیندمو ازم گرررفتی خوووواهر... مشتمشت خاک کف زمین رو به سر و صورتش میریخت و نفرین میکرد: ایییشالا به حق حرررضت عباس چشت به هیچ آیندهای نیفته... خددداااااا دیگه کی راه خروجمو پیدااا کنه؟؟؟ کمی دیرتر رسیده بودم سیسی مو رو سر خودش نذاشته بود. گفتم آخه مجنون تو خیر سرت رفتی اون بدبخت خایه ترکیده رو دلداری بدی یکی باید خود تو رو جمع کنه! سیسی زد زیر گریه و در حالی که دستشو میزد به باسنش گفت: کاپیتان این دل خووونه میدونی خووووون. تو حالیت نیست ای کاش کلهش له میشد میرفت زیر لاستیک موتور ای کاش قطع نخاع میشد ولی این معصیت نه این مووسیبت نه چه میدوونم مثیبت رو دل من نمینشست. کاپیتان اگه اونجاش چیزیش شده باشه بهتره خاکش کنیم ایشالا کیر به قبرش نه ببخشید نور به قبرش بباره این به همین مخزن حشرش تا الان سرپا مونده. اصلا تقصیر اون عوضیه که با موتور گازی بهش زد... و یهو آستین لباسشو تا زد و بسمت ناشناس کنار جاده حمله برد...
گییییس به سرت نمیذارم عوووضی اگه کیرتووو عین کیررر اسی ناقص نکنم از سگ کمترم. اما قبل بریدن زارو زندگیت باید قیافه نحستو ببینم و نقاب رو از صورت ناشناس کنار زد...
باورم نمیشد منو سیسی با نگاهی متعجب همو نگاه میکردیم و همزمان گفتیم: "چیـــمن"؟! چیمن تو اینجا چیکار میکنی؟!
چیمن در حالی که آب دماغش آویزون شده بود و زیر چشمش باد کرده بود سعی کرد انرژیشو جمع کنه و با بیحالی گفت عموووو جک منم چیمن اومدم کمکتون. بابا اسی خوبه؟ زندس یا مرده؟؟؟ بااابااایی.. و زد زیر گریه.
سیسی گفت: الهی خیر نبینی خووواهر! هم خودتو بیبابا کردی هم منو بیآینده... ایشالا که مرده و زندگی بدون مردانگی و آینده نه به درد من میخوره نه بدرد اون.
چیمن که از دست سیسی عصبانی شده بود مفشو با لباس کوردیش پاک کرد و گفت: حیف که... هنوز این حرف چیمن تموم نشده بود که باز صدای شترررق پشت گردن سیسی مارو به خودمون آورد... دیدی سیسی کرم از خودته؟ درحالی که اسی سگرمههاش تو هم بود و شلوارشو کشیده بود پایین و یه تیکه گوشت چروکیده روده مانند رو تو دستاش گرفته بود گفت: ببین زنیکه حشری... عین روز اولشه، مث عقربه بزرگ ساعت کار میکنه بیکم و کاست فقط یوخوده پژمردس. حالا با همین بزنم سیاه و کبودت کنم؟
سیسی با نگاهی که چشماش برق میزد رو به اسی کرد و گفت جوووون بزززن ..بزن تا حس کنم سایه یه مرد رو سرمه حس کنم یه حامی یه پشت و پناه دارم! و لباشو غنچه کرد تا حرفای عاشقونهش تاثیر خودش رو رو اسی بزاره چشاشو با لب غنچه شده بست...
ولی اسی نه گذاشت نه برداشت و شتررررق سیلی مردونهای رو لبای غنچه شده سیسی کاشت و گفت: عرض شود که اینو میزنم تا بفمی سایه یه مررررد فقط سایه کیرش رو راه خروج نخشهت نیس! بعدشم بار آخرت باشه دخترِِ منو با تشر و حشر تهدید کنیا!
خودمو انداختم وسط بلکه زودتر قائله تموم بشه. بس کنید نگهبانا الان میرسن وقت این کارا نیس. رو به چیمن کردم و گفتم: شمامه (نوعی ناز دادن کوردی) میتونی رانندگی کنی؟ کمی لباسشو درست کرد و گفت: اومدم همین کارو انجام بدم. بعد با حالت اکشن که میخواست آمادگی جسمانی قویشو به رخ سیسی و بقیه بکشه موتور رو بلند کرد و جستی زد و با سرعت پاهاشو از موتور رد کرد که رو زین موتور بشینه که ناگهان خشتک شلوار پاره شد و تنبونش عین کش زد بیرون همین باعث خنده جمع شد. چیمن پرید بغل اسی و با گریه گفت بابایی راستش من رانندگی بلد نیستم اما واسه خاطر شما اومدم. همگی چیمن رو در آغوش کشیدیم و ازش تشکر کردیم و چهار نفری سوار موتور شدیم و بسمت ساحل جزیره که مروارید سیاه لنگر انداخته بود حرکت کردیم...
لایک...این قسمت نصفش فقط هنرنمایی های سی سی در سوگ چیز بود... 🙄 فکر نمیکنی اگه یه خورده از جزئیات کم کنی عوضش داستان رو با ریتم تند تری پیش ببری بهتر باشه؟ نه؟ ولی جزئیات رو خیلی قشنگ و خنده دار تعریف می کنی...نمای کولی بازی سی سی خیلی جالب در اومده ?
با تشکر از صدرای عزیز بابت نقدت .راستش چون ممکنه این سریال تا صد قسمت هم جلو بره فکر کردم اگه قرار باشه ریتم سریعتری به داستان بدم ممکنه با کمبود موضوع روبرو شدم و چون هدفم خندس تا داستان جهت دار با یه پایان پس تصمیم گرفتم بیشتر رو موضوع خنده و طنز زوم کنم و بمرور ریتم رو سریعتر کنم .اما اگه دوستان همگی همنظر شما باشند سعی میکنم جزییات رو کمتر نشون بدم و شوخی موقعیت بجای شوخی جزییات رو جایگزین کنم باید دید آیا دیگران هم از ریتم کند و پرداختن به جزئیات همین حس رو دارند ؟باز سعی میکنم تذکر شما رو رعایت کنم سپاسگزارم
ارادتمند حامی عزیز هستم خوشحالم تونسته این تایپیک خنده رو لبای تو بیاره یدونه باشی رفیق