دو رفیق (داستان کوتاه)

1395/08/30

دوتا رفیق بودن یکی یزدی و یکی اصفهانی

یزدیه اسمش محمد بوده اصفهانیه اسمش علی . اینا تو خدمت باهم خیلی جورن طوریکه اگه دوساعت هم دیگه رو نبینن نگران حال هم دیگه میشن.

میگذره و این 2سال خدمت سربازیشون تموم میشه.

دم در پادگان موقع خداحافظی اصفهانیه به یزدیه میگه:ممد خدمتمون تموم شد اما رفاقتمون هیچ وقت تموم نمیشه.هر وقت کار خوب خواستی بیا اصفهان.خودم بهت کار میدم.

یزدیه هم میگه:من پول ندارم ام تو هر وقت زن خوب خواستی بیا یزد.خودم برات زن میگیرم.

تموم میشه و بعد ازسال اصفهانیه هوس زن گرفتن میکنه.میره یزد سراغ خونه ی رفیقش ممد .

خونه رو پیدا میکنه.میبینه یه خونه ی ساده و فقیرانه و بدون تشکیلاته.در میزنه دوستش میاد دم در و سلام و احوال پرسی و 1هفته تحویل گرم.بعد یه هفته اصفهانیه به یزدیه میگه:ممد مگه قرار نبود برام زن بگیری؟

میگه :اره

اصفهانیه میگه:پس بریم برام زن بگیریم؟

یزدیه میگه:باشه بریم

میگردن تو دوست و اشنا و فامیل و غریبه تا واسه ی اصفهانیه زن بگیرن اما اصفهانیه هیچ کدوم رو پسند نمیکنه

بعد از چند روز موقع رفتن اصفهانیه به یزدیه میگه:ممد ناراحت نباش تو به قول خودت عمل کردی اما من پسند نکردم…

در همین موقع یه دختر از همسایگی یزدیه میاد میره تو خونه ی یزدیه.دختر خوب و خوشگل و سنگین و…

اصفهانیه میگه:ممد من همین دختره رو میخوام

حالا دختره کیه یزدیه میشده؟؟؟

نامزد یزدیه!!!

یزدیه میگه : باشه

با خانواده ها حرف میزنه با نامزده صحبت میکنه و بدون این که اصفهانیه بفهمه دست دختره رو میذاره تو دست پسره و میفرستش میره.

1سال میگذره و پسره سیگاری شده افسرده شده گوشه گیر شده

یه روز مامانش میاد بهش میگه:زنت رو که دادی رفت حالا برو ببین رفیقت بهت کار میده؟

یزدیه وسایلشو جمع میکنه و میره اصفهان.دنبال خونه ی دوستش میگرده.خونه رو پیدا میکنه

یه خونه ی بزرگ و زیبا و با تشکیلات و…

میره و زنگ در یا همون ایفون رو میزنه

یه نفر گوشی رو بر میداره میگه:کیه؟

یزدیه میگه:علی منم.ممد.

اصفهانیه میگه برو اقا من همچین رفیقی ندارم و گوشی رو میذاره

یزدیه با خودش میگه:شاید من صدام عوض شده رفیقم منو نشناخته.

دوباره زنگ میزنه میگه:علی منم ممد رفیق یزدیت

دوباره علی میگه:اقا من اصلا رفیق یزدی ندارم و گوشی رو میذاره.

یزدیه خسته و دل شکسته میره میشینه توی چمن روبه روی ساختمون تا یه کم استراحت کنه که یهو چند نفر میبینه که قیافشون به دزدا میخوره

با خودش میگه:الان اینا میان پول های منو میگیرن و کتکم میزنن.چطوره خودم پول هامو بدم دیگه کتکه رو نخورم

دزدا رو صدا میکنه میگه: اقا این پول برگشتن منه…اینم چند تیکه نون واسه تو راهمه.شما اینو بگیرید اما دیگه کتکم نزنید!

دزدا یه فکری میکنن و میگن:نه ما تازه دزدی کردیم.اصلا بیا این 50هزار تومن هم مال تو.پول ها رو میدن و میرن.

یزدیه با خودش میگه:چطوره برم یه اصلاحی بکنم یه حموم عمومی برم یه دست کت و شلوار هم بگیرم برگردم یزد و به ننه ام بگم رفیقم به من کار داد من نخواستم نگم که رفیقم نامردی کرد.

حموم میره و کت و شلوار هم میگیره و موقع برگشتن یه خانومی واسش بوق میزنه که اقا بیا سوار شو اقا بیا سوار شو

یزدیه میگه :خانوم ولم کن تو رو به خدا.من اصفهانی نیستم.بچه شهرستانم زود گول میخورم.الانش هم از همه گول خوردم شما دیگه اذیتم نکن…!

زنه از ماشین پیاده میشه و میگه اقا من از تیپ و قیافت خوشم اومده میخوام برام کار کنی…کار میکنی؟؟

یزدیه میگه :باشه و میرن اونجایی که زنه کار میکرده

زنه یه پوشاک زنجیره ای داشته.یه غرفش رو میده دست پسره.6ماه میگذره و از برکت دست یزدیه کار و کاسبیه زنه میگیره.زنه میاد بهش میگه:تو خوب واسه من کار کردی.اگه میخوای بیا دخترم هم بگیر.قبول میکنه و عروسی میکنه و یه مدت میگذره…

بعد یه مدت زن یزدیه بهش میگه:ممد یه مجلس شراب خوریه بالای شهر میای بریم؟میگه باشه بریم.

میرن و میشینن یه گوشه ی مجلس

حالا اون گوشه ی مجلس کی نشسته بوده؟نامزد سابق یزدیه که حالا میشد زن اصفهانیه با خود اصفهانیه

یزدیه میگه ساقی اول من.میگن :بگو

میگه:

پیک اول رو بزنید به سلامتی رفیقی که قول داد و به قولش وفا نکرد

همه میزنن

میگه:

پیک دوم رو بزنید به سلامتی اون 3تا دزدی که به دادم رسیدن و بهم پول دادن

همه میزنن

میگه:

پیک سوم هم بزنید به سلامتی اون زنی که بهم کار داد و این دختری که الان زنم شده

همه میزنن

خب هرچی بود به اصفهانیه پرونده بود دیگه

اصفهانیه هم بهش بر میخوره میگه:ساقی دوم من

میگن:بگو

میگه:

پیک اول رو بزنید به سلامتی رفیقی که قول داد و به قولش وفا کرد

همه میزنن

میگه:

پیک دوم رو بزنید به سلامتی اون 3تا دزدی که دزد نبودن و من فرستاده بودمشون

همه میزنن

میگه:

پیک سوم هم بزنید…قسم خورده بودم نگم اما میگه…پیک سوم رو بزنید به سلامتی اون زنی که مادرمه و دختری که خواهرمه…!!!

فقط نمیخواستم چشم رفیقم تو چشم نامزدش بیوفته تا دوباره غصه بخوره …

بسلامتی یه همچین رفیقایی …

9 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2018-03-11 10:42:00 +0330 +0330
نقل از: Deadlover4 داستان محشری بود!دمت گرم مصطفی جان!

فدات ?

0 ❤️

2018-03-27 20:19:32 +0430 +0430

قشنگ بود اینو خیلی وقت پیش شنیده بودم ولی یادم رفته بود تا آخر داستان برام تازگی داشت.مرسی بیست بود

0 ❤️










‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «