سلام فاحشه
تعجب کردی!؟… میدانم در کسوت مردان آبرومند، اندیشیدن به تو رسم، و گفتن از تو ننگ است! اما میخواهم برایت بنویسم
شنیده ام، تن می فروشی، برای لقمه نان! چه گناه کبیره ای…! میدانم که میدانی همه ترا پلید می دانند، من هم مانند همه ام
راستی روسپی! از خودت پرسیده ای چرا اگر در سرزمین من و تو، زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در بیاورد رگ غیرت اربابان بیرون میزند ؟!
! اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد و یا شوهر زندانی اش آزاد شود این «ایثار» است ؟! مگر هردواز یک تن نیست؟ مگر هر دو جسم فروشی نیست؟
تن در برابر نان ننگ است
بفروش ! تنت را حراج کن… من در دیارم کسانی را دیدم که دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیایشان
شرفت را شکر که اگر میفروشی از تن می فروشی نه از دین
شنیده ام روزه میگیری،
غسل میکنی،
نماز میخوانی،
چهارشنبه ها نذر حرم امامزاده صالح داری،
رمضان بعد از افطار کار می کنی،
محرم تعطیلی.
من از آن میترسم که روزی با ظاهری عالمانه، جمعه بازار دین خدا را براه کنم، زهد را بساط کنم،غسل هم نکنم، چهارشنبه هم به حرم امامزاده صالح نروم، پیش ازافطار و پس از افطار مشغول باشم، محرم هم تعطیل نکنم!
فاحشه!!!… دعایم کن
با عرض سلام خدمت دوستان عزیز(کاربران و خوانندگان)سایت شهوانی.
وباتشکر ویژه از آدمین عزیز بخاطر لطف بزرگی در حق اینجانب داشتند،
( دین ، فقر ، فحشا ! )
در رابطه با این موضوع اگر مایل بودید، خوشحال میشم که مطالب ارزشمند و نظرات و دیدگاههای أکملتون رو در این تاپیک قرار بدین…
متشکرم
درود بر تو دوست گرامی.فقط همینو میتونم بگم زیبا بود.
با تشکر
واقعا" درد تخمیه جامعمون رو گفتی، من مرد هستم ولی گاهی اوقات از مرد بودنم واقعا" خجالت میکشم، چون وقتیکه به اینجور زنها میرسم اگه بتونیم باهاش عشق وحال میکنیم و اگه عرضشو نداشته باشیم بهشون برچسب میزنیم و میفتیم بدنبال آبروشون…
خدا وندا!
اگر روزی بشر گردی
زحال بندگانت با خبر گردی
پشیمان می شدی از قصه خلقت
از اینجا از آنجا بودنت !
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر به تن داری
برای لقمه ی نانی
غرورت را به زیر پای نا مردان فرو ریزی
زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟
خداوندا
اگر با مردم آمیزی
شتابان در پی روزی
ز پیشانی عرق ریزی
شب آزرده ودل خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟
خدا وندا
اگر در ظهرگرماگیر تابستان
تن خود را به زیر سایه ی دیواری بسپاری
لبت را بر كاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف ترکاخ های مرمرین بینی
واعصا بت برای سکه ای این سو و آن سودر روان باشد
و شاید هر رهگذر هم از درونت با خبر باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟
خدایا خالقا بس کن جنایت را تو ظلمت را!
تو خود سلطان تبعیضی
تو خود یک فتنه انگیزی
اگر در روز خلقت مست نمی کردی
یکی را همچون من بدبخت
یکی را بی دلیل آقا نمی کردی
جهانی را چنین غوغا نمی کردی
دگر فریاد ها در سینه ی تنگم نمی گنجد
دگر آهم نمی گیرد
دگر این سازها شادم نمی سازد
دگر از فرط می نوشی می هم مستی نمی بخشد
دگر در جام چشمم باده شادی نمی رقصد
نه دست گرم نجوائی به گوشمپنجه می ساید
نه سنگ سینه ی غم چنگ صدها ناله می کوبد
اگر فریادهایی از دل دیوانه برخیزد
برای نا مرادی های دل باشد
خدایا گنبد صیاد یعنی چه ؟
فروزان اختران ثابت سیار یعنیچه ؟
اگر عدل است این پس ظلم ناهنجار یعنی چه؟
به حدی درد تنهایی دلم را رنجمی دارد
که با آوای دل خواهم کشم فریاد و برگویم خدایی که فغانآتشینم در دل سرد او بی اثر باشد خدا نیست ؟!شما ای مولیانی كه می گویید خدا هست و برای او صفتهای توانا هم روا دارید!بگویید تا بفهمم
چرا اشك مرا هرگز نمی بیند؟
چرا بر ناله پر خواهشم پاسخنمی گوید
چرا او این چنین کور و کر و لال است
و یا شاید درون بارگاه خویش کسی لب بر لبانش مست تنهایی
و یا شاید دگر پر گشته است آنطاقت و صبرش
کنون از دست داده آن صفتها راچرا در پرده می گویمخدا هرگز نمی باشدمن امشب ناله نی را خدا دانم
من امشب ساغر می را خدا دانم
خدای من دگر تریاک و گرس و بنگ می باشد
خدای من شراب خون رنگ می باشد
مرا پستان گرم لاله رخساران خدا باشد خدا هیچ است0
خدا پوچ است0
خدا جسمی است بی معنی
خدا یک لفظ شیرین است
خدا رویایی رنگین استشب است و ماه میرقصد ستاره نقره می پاشد
و گنجشك از لبان شهوت آلوده ی زنبق بوسه می گیرد
من اما سرد و خاموشم!من اما در سکوت خلوتت آهسته می گریم
اگر حق است زدم زیر خدایی !!!
عجب بی پرده امشب من سخن گفتم
خداوندا
اگر در نعشه ی افیون از من مست گناهی سر زد ببخشیدم
ولی نه؟!چرا من روسیه باشم؟
چرا غلاده ی تهمت مرا در گردن آویزد؟
خداوندا
تو در قرآن جاویدت هزاران وعده ها دادی
تو می گفتی كه نامردان بهشتت را نمی بینندولی من با دو چشمخویشتن دیدمكه نامردان به ازمردانز خون پاک مردانت هزاران كاخها ساختند
خداوندا بیا بنگر بهشت کاخ نامردان راخدایا ! خالقا ! بس کن جنایت رابس کن تو ظلمت را
تو خود گفتی اگر اهرمن شهوتبر انسان حکم فرماید تو او را با صلیب عصیانت مصلوب خواهی
کردولی من با دو چشم خویشتن دیدم پدر با نورسته خویش گرم میگیرد برادر شبانگاهان مستانه از
آغوش خواهر کام میگیرد نگاهشهوت انگیز پسر دزدانه بر اندام مادر می لرزد قدم ها در بستر فحشا
می لغزد
پس…قولت!اگر مردانگی این است به نامردی نامردان قسم
نامرد نامردم اگر دستی به قرآنت بیالایم…
خداییش خیلی با حرفات حال میکنم، تودیگه کی هستی بابا حیف نباشه!
بازم بنویس…
میگم جالب بود ولی از رو کتاب کپی شده بازم خسته نباشی ولی بگم گوش شنوا نیس از این گرفته از اون خارج میشه
من خیلی وقت پیش یک متنی تو همین مایه ها از زنده یاد “فریدون فرخزاد” خوانده ام ولی چون الان به رفرنس دسترسی ندارم ؛مطمئن نیستم. در هر صورت عنوان و موضوع تاپیک به نوعی تابو شکن محسوب می شه. باید منتظر ادامه اش باشیم
من اما در سکوت خلوتت آهسته میگریم
اگر حق است زدم زیر خدایی…!!!
خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت را
بس کن تو ظلمت را
خداوندا تو می گفتی زنا زشت است و من دانم که عیسی زادهء طبع زنازاد خداوندیست!
خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت را
بس کن تو ظلمت را
زین پس با دگران عشق و صفا خواهم کرد همچو تو یکسره من ترک وفا خواهم کرد
زین پس جای وفا چو تو جفا خواهم کرد ترک سجاده و تسبیح و َردا خواهم کرد
گذر از کوی تو چون باد صبا خواهم کرد
هرگز این گوش من از تو سخن حق نشنید
مردمان گوش به افسانهَ زاهد ندهید
داده از پند به من پیر خرابات نوید
کز تو ای عهد شکن این دل دیوانه رمید
درس حکمت همه را خواندم و دیدم به عیان
بهر هر درد دوایی است دواها پنهان
نسخهَ درد من این بادهَ ناب است بدان
کز طبیبان جفاجوی نگرفتم درمان
زخم دل با میِ ناب دوا خواهم کرد
من که هم می خورم و دُردی آن پادشهم
بهتر آنست که اِمشب به همانجا بروم
سر خود بر در خُمخانهَ آن شاه نهم
آنقدر باده خورم تا زغم آزاد شوم
دست از دامن طناز رها خواهم کرد
خواهم از شیخ کشی شهره این شهر شوم
شیخ و ملاء و مُریدان همه را قهر شوم
بر مذاق همه شیخان دغل زهر شوم
گر که روزی زقضا حاکم این شهر شوم
خون صد شیخ به یک مست روا خواهم کرد
زکم و بیش و بسیار بگیرم از شیخ
وجه اندوخته و دینار بگیرم از شیخ
آنقدر جامه و دستار بگیرم از شیخ
باج میخانهَ اَمرار بگیرم از شیخ
وسط کعبه دو میخانه بناخواهم کرد
وقف سازم دو سه میخانهَ با نام و نشان
وَندَر آنجا دو سه ساقی به مهرویی عیان
تا نمایند همه را واقف ز اسرار جهان!
گِر دهد چرخ به من مهلتی ای باده خواران
کف این میکده ها را زعبا خواهم کرد
هر که این نظم سرود خرٌم و دلشاد بُود
خانهَ ذوقی و گوینده اش آباد بُود
انتقادی نبود هر سخن آزاد بُود
تا قلم در کف من تیشهَ فرهاد بُود،
تا ابد در دل این کوه صدا خواهم کرد…
دوست عزیز، من “(و هر آنکس که دستی در نگارش داره)” از آثار و مطالب بزرگان این حرفه الگو برداری(ولی کپی هرگز) میکنم…
دوش مست و بیخبر بگذشتم از ويرانهای
در سياهی شب چشم مستم خيره شد بر خانهای
چون نگه كردم درون خانه از اون پنجره
صحنهاي ديدم كه قلبم سوخت چون جانانهای
كودكي از سوز سرما ميزند دندان به هم
مردكي كور و فلج افتاده بود در گوشهای
“دختری” مشغول عيش و نوش با بيگانهای!
مادري مات و پريشان مانده چون ديوانهای
چون كه فارغ گشت از عيشونوش آن مرد پليد
قصد رفتن كرد با حالت جانانهای
دست در جيب كرد و زآن همه پول درشت
داد به دختر زآن همه پول درشت چند دانهای
بر خودم لعنت فرستادم كه هرشب تا سحر
میروم مست و شتابان سوی هر ميخانهای
من در اين ميخانه، آن دختر زفقر
میفروشد عصمتش را بهر نان خانهای
*
(خدایا دارم دق میکنم، هرچه زودتر جانم رو بگیر…)
[quote=AmRSH]بااین حرفات یادآهنگ ازچی بگم یاس افتادم[/quote]
درود
من خاک پای شما و دوست خوبم"یاس"عزیز و همهء هنرمندان و ایرانیان وطن پرست هستم،
I love & like you…
گفتم : ای پیر جهان دیده بگو
از چه تا گشته بدینسان کمرت!
مادرت زاد به این صورت زشت؟
یا که ارثی است تورا از پدرت؟
ناله سر داد : که فرزند مپرس
سرگذشت من افسانه است
آسمان داند و دستم، که چه سان
کمرم تا شد و تا خورده شکست!
هر چه بد دیدم از این نظم خراب،
همه از دیدهء قسمت دیدم
فقر و بدبختی خود، در همه حال
با ترازوی فلک سنجیدم
تن من یخ زده در قبر سکوت
دلم آتش زده از سوزش تب
همه شب تا به سحر لخت و ملول
آسمان بود و من و دست طلب
عاقبت در خم یک عمر تباه
واقعیات ، به من لج کردند
تا ره چاره بجویم ز زمین
کمرم را به زمین کج کردند…!
شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم
در آن یک شب خدایی من عجایب کارها کردم
جهان را روی هم کوبیدم از نو ساختم گیتی
ز خاک عالم کهنه جهانی نو بنا کردم
کشیدم بر زمین از عرش، دنیادار سابق را
سخن واضح تر و بهتر بگویم کودتا کردم
خدا را بنده خود کرده خود گشتم خدای او
خدایی با تسلط هم به ارض و هم سما کردم
میان آب شستم سهر به سهر برنامه پیشین
هر آن چیزی که از اول بود نابود و فنا کردم
نمودم هم بهشت وهم جهنم هردو را معدوم
کشیدم پیش نقد و نسیه، بازی را رها کردم
نمازو روزه را تعطیل کردم، کعبه را بستم
وثاق بندگی را از ریاکاری جدا کردم
امام و قطب و پیغمبر نکردم در جهان منصوب
خدایی بر زمین و بر زمان بی کدخدا کردم
نکردم خلق ، ملا و فقید و زاهد و صوفی
نه تعیین بهر مردم مقتدا و پیشوا کردم
شدم خود عهده دار پیشوایی در هم عالم
به تیپا پیشوایان را به دور از پیش پا کردم
بدون اسقف و پاپ وکشیش و مفتی اعظم
خلایق را به امر حق شناسی آشنا کردم
نه آوردم به دنیا روضه خوان و مرشد و رمال
نه کس را مفتخواه و هرزه و لات و گدا کردم
نمودم خلق را آسوده از شر ریاکاران
به قدرت در جهان خلع ید از اهل ریا کردم
ندادم فرصت مردم فریبی بر "عبا"پوشان
نخواهم گفت آن کاری(…)که با اهل ریا کردم!
به جای مردم نادان نمودم خلق گاو و خر
میان خلق آنان را پی خدمت رها کردم
مقدر داشتم خالی ز منت، رزق مردم را
نه شرطی در نماز و روزه و ذکر و دعا کردم
نکردم پشت سر هم بندگان لخت و عور ایجاد
به مشتی بندگان آْبرومند اکتفا کردم
هر آنکس را که میدانستم از اول بود فاسد
نکردم خلق و عالم را بری از هر جفا کردم
به جای جنس تازی(عرب) آفریدم مردم دل پاک
قلوب مردمان را مرکز مهر و وفا کردم
سری داشت کو بر سر، فکر استثمار، کوبیدم
دگر قانون استثمار را زیر پا کردم
رجال خائن و مزدور را در آتش افکندم
سپس خاکستر اجسادشان را بر هوا کردم
نه جمعی را برون از حد بدادم ثروت و مکنت
نه جمعی را به درد بی نوایی مبتلا کردم
نه یک بی آبرویی را هزار گنج بخشیدم
نه بر یک آبرومندی دوصد ظلم و جفا کردم
نکردم هیچ فردی را قرین محنت و خواری
گرفتاران محنت را رها از تنگنا کردم
به جای آنکه مردم را گذارم در غم و ذلت
گره از کارهای مردم غم دیده وا کردم
به جای آنکه بخشم خلق را امراض گوناگون
به الطاف خدایی درد مردم را دواکردم
جهانی ساختم پر عدل و داد و خالی از تبعیض
تمام بندگان خویش را از خود رضا کردم
نگویندم که تا ریگی به کفشت هست، از اول
نکردم خلق شیطان را عجب کاری به جا کردم
چو میدانستم از اول که در آخر چه خواهد شد
نشستم فکر کار انتها را ابتدا کردم
نکردم اشتباهی چون خدای فعلی عالم
خلاصه هرچه کردم خدمت و مهر و صفا کردم
زمن سر زد هزاران کار دیگر تا سحر، لیکن!
چو از خود بی خود بودم ندانسته چه ها کردم
سحر چون گشت، از مستی شدم هوشیار
خدایا! در پناه می جسارت بر خدا کردم
شدم بار دگر یک بنده درگاه او گفتم:
“خداوندا نفهمیدم خطا کردم” ! ! !
[quote=خاله میترا]عالی قشنگ بودن مطالب این تاپیک[/quote]
ممنونم خاله جون من شاگردتونم…
فرصتی پیش اومد که ضمن خیرمقدم گویی به شما و احساس افتخار کردنم از حضور شما در این تاپیک، زحماتتون رو ارج بذارم و از بابت پستها و تاپیکهای قشنگتون، ازتون تشکر کنم،
دست مریزاد و خسته نباشید…
نه من دیگر بروی ناکسان هرگز نمی خندم
دگر پیمان عشق جاودانی
با شما معروفه های پست هر جایی نمی بندم
شما کینسان در این پهنای محنت گستر ظلمت
ز قلب آسمان جهل و نادانی
به دریا و به صحرای امید و عشق بی پایان این ملت
تگرگ ذلت و فقر و پریشانی و موهومات می بارید
،کاندر چمن زار بدون آب این دوران توفانی
بفرمان خدایان طلا ، تخم فساد و یأس می کارید!
شما ، رقاصه های بی سر و بی پا
که با ساز هوس پرداز و افسونساز بیگانه
چنین سرمست و بی قید و سراپا زیور ونعمت
به بام کلبه ی فقر و بروی لاشه ی صد پاره ی زحمت
تا شام می رقصید
قسم : بر آتش عصیان ایمانی
که سوزانده است تخم یأس را در عمق قلب آرزومندم
که من هرگز ، بروی چون شما معروفه های پست هر جایی نمی خندم
پای می کوبید و می رقصید
لیکن من … به چشم خویش می بینم که میلرزید
می بینم که می لرزید و می ترسید
از فریاد ظلمت کوب و بیداد افکن مردم
که در عمق سکوت این شب پر اضطراب و سکت و فانی
خبر ها دارد از فردای شورانگیز انسانی
و من … هر چند مثل سایر رزمندگان راه “آزادی”
کنون خاموش و در بندم
ولی هرگز بروی چون شما غارتگران فکر انسانی نمی خندم…
واقعأ کارای کاراپت دردریان ( کارو ) حرف نداره
من شکست سکوتشو خیلی دوس دارم … خیلی جلو بوده
[quote=dashaghmirza][quote=خاله میترا]عالی قشنگ بودن مطالب این تاپیک[/quote]
ممنونم خاله جون من شاگردتونم…
فرصتی پیش اومد که ضمن خیرمقدم گویی به شما و احساس افتخار کردنم از حضور شما در این تاپیک، زحماتتون رو ارج بذارم و از بابت پستها و تاپیکهای قشنگتون، ازتون تشکر کنم،
دست مریزاد و خسته نباشید… [/quote]
.
.
…
مشا لطف داری بهت افتخار میکنم موفق باشی
واقعا باعث تاسف هستش
من کشور خارجی رفتم و میرم
تایلند هم رفتم
میدونید ک اونجا اقتصادشون رو زنای تایلند میچرخونند
من با یکی از پسرای تایلندی رفیق شدم
برام درد و دل میکنه میگهاینجا عشق بینه مردم تایلند معنا نداره
مردا گشادن و زنها میرن دنبال کار
گفتم چطور غیرتت قبول میکنه ک مادرت و خواهرات این کار رو میکنن
((بهم گفته بود دوس داری با کدوم خواهرم باشی؟ بهش گفتم ما ایرانیها وقتی با یکی رفیق میشیم تو مرام ما نیس ک ب ناموسشون نگاه کنیم))
گفت غیرت چیه
خیلی وقته غیرت رفته
خلاصه خیلی ناراحت میشموقتی اینقدر فقر و فحشا زیاد شده
امیدوارم همه چی درس شه
تو دبی همه جور دختر از تمام کشورا هست
ولی عربها دخترای ایرانی ی چیز دیگه میدونن
این صنه ها رو میدیدم عصبی میشدم
عربای مادر… زناشون دنبال همه چی درشت میگردن ک بتونن شهوتشون رو خالی کنن
بعد اسم ایرانیها بد در رفته X(
ببخشید دوستا سرتون رو درد اوردم
افسوس !
عربها به ما آموختند برای شمارش خودمان به جای “تن” از ‘نفر’ استفاده کنیم که خودشان برای شمارش ¤حیوانات¤ بکار میبرند!
به ما آموختند که به جای “واق واق” سگ بگوییم ‘پارس’ که نام ¤سرزمینمان¤ است!
به ما آموختند به جای “خوراک” بگوییم ''غذا که خودشان به ¤ادرار شتر¤ میگویند!
. . . و
به ما آموختند بگوییم “شاهنامه آخرش خوش است” چون ‘آخرشاهنامه’ ایرانی ها از عرب ها ¤شکست¤ می خورند…
آنگاه که محتاج شدم به آنچه نانش خوانند خدا،
خدای را در سبدی نهادم و به بازار بردم…
به پشیزی نخریدند!
به آبش انداختم و شدم در زمرهء کافران…
با نام خدا خانه خرابم کردن
چون برگ خزان پا به رکابم کردن
بر چهرهء “خورشید” نقاب افکندن
با تیغ برهنه در حجابم کردن
چون مار سپید و سیه “عمامه به سر”
وحشت به دل از “نقش طنابم” کردن…
ا ی د ر یغا . . .
باز شیخ شوخ طبع شهر ما
جوک بیان فرموده اند از بهر ما
بس که خندیدیم غش وغش و غش
روده هامان پاره شد از گفته اش
نه فقط از حکمت شرح و بیان
شیره خورد و گفت: شیرین است آن
بلکه مشتش باز کردو با عجب
گفت: از این جا تا به این جا یک وجب
گر چه با تقوا و ربانى ست او
اوستاد خنده درمانى ست او
روز جمعه باز هم شیخ تپل
توپ خود را شوت کرده توى گل
کشف کرده با هوار و هلهله
رابطه بین زنا و زلزله گفته ایشان: بى حجابى زَنا (زن ها)
مى شود مستوجب فعل زِنا
چون زن و مردى به هم چسبد شدید
در نتیجه زلزله آیدپدید
فاذا زلزلت زلزالها
معنى اش فى الارضُ مى باشد زنا
هر که زد با ریش یا بى ریش تِر
شد سر و کارش کنون با ریشتر
شیخنا ، اى صاحب کرنا و بوق
اى نبوغ اندر نبوغ اندر نبوغ
اتفاقِ در میان رختخواب
لرزه اندازد فقط بر تخت خواب
گو چه کس دیده فتوسیسموگراف
این چنین لرزد ولى زیر لحاف
شیخ بس کن، باز هم فرموده اى
حرف هاى معده اى و روده اى
در سفر هایت به کشورهاى دور
دیده اى حتمن زنان لخت و عور
آن جزایر را که بارى، رفته اى
نام آن باشد قنارى، رفته اى
آن زنان خوشگل و خوش تیپ را
ساحل زیباى کارائیپ را
آن نران هیکلین شمشاد را
ماده هاى لخت مادرزاد را
هیچ از این ها را اگر نشنیده اى
انگلستان را که دائم دیده اى
نه که نه! در ماهواره شب به شب
دیده اى انواع و اقسام طرب
در کانال ایکس وان و سیکس وات
صد رقم الزّانىُ والزّانیات
با چنان مرد و زنان آکله
پس چرا آن جا نیاید زلزله؟
در عوض شهر طبس یا شهر بم
مى شود نابود و مى ریزد به هم
در میان این دو تا دارالعباد
هیچ دیدى بى حجابى و فساد؟
در اروپا یک زن و ده بوى فرند
لرزه هایش مال سومالى و هند
من که مى دانم مرا خر کرده اى
خود اگر این حرف باور کرده اى
پس براى محو کافرهاى پست
راه هاى بهترى از جنگ هست
مى شود بى حمله و بى رُفت و روفت
میخ حق را در زمین کفر کوفت
آن چنان میخى که گوید:آخ آخ
با همان سبک دیریم داخ راخ دیراخ
چون شود زن هاى کافر حامله
می شود نابود کفراز زلزله
شیخ دانا هرچه باداباد؛ باد
همتى فرما، بده اذن جهاد
امر کن آق میرزاى ممنوع الخروج
با کلام رمز " یا ذات البروج "
بر بلاد کفر حمله ور شود
یکه هم سرباز هم افسر شود
هر طرف بر پا نماید ولوله
زلزله در زلزله درزلزله
با همان شیوه، همان راز سترگ
زیر و رو بنماد شیطان بزرگ
آن چنان آن جا نماید کارزار
تا نماند خشت بر خشتى سوار
چون که با فتواى شیخ شهر قم
هیچ حاجت نیست بر بمب اتم…
دوش مست و بیخبر بگذشتم از ويرانهای
در سياهی شب چشم مستم خيره شد بر خانهای
چون نگه كردم درون خانه از آن پنجره
صحنهای ديدم كه قلبم سوخت چون جانانهای
كودكی از سوز سرما میزند دندان به هم
مردكی كور و فلج افتاده بود در گوشهای
“دختری” مشغول عيش و نوش با بيگانهای !
مادری مات و پريشان مانده چون ديوانهای
چون كه فارغ گشت از عيشونوش آن مرد پليد
قصد رفتن كرد با حالت جانانهای
دست در جيب كرد وز آن همه پول درشت
داد به دختر زان همه پول درشت چند دانهای
بر خودم لعنت فرستادم كه هرشب تا سحر
میروم مست و شتابان سوی هر ميخانهای
من در اين ميخانه، آن دختر زفقر
میفروشد عصمتش را بهر نان خانهای …
((داشاق_میرزا))
مغز یک آخوند ندانم چه هاست
معدن هر حیله و مکر و ریاست
پر شده یکسر همه علم حدیث
اصل و نسب آمده از انگلیس
در پی پایین تنه با روی زشت
وعده حوری بدهد در بهشت
گریه و زاری سر منبر کند
تا که خلایق همه را خر کند
روبه مکار و همه حیله کار
روی لبش نام خداوندگار
زیر شکم گشته که اسلام او
خون تن رنجبران جام او
بنده زر در پی مکر و دغاست
مغز سرش یکسره بیت الخلاست
منبع هر فتنه در عمامه اش
گند خرافات دهد جامه اش
شادی مردم بکند مضطرش
صیغه ده ساله ولی در برش
دم به دم از مفتخوری زنده است
لوش و لجن در سرش آکنده است
دشمن آزادی و آزادگان
گورکن و تیره دل و روضه خوان
مرده پرستی به جهان دین او
جهل و جنون گشته که آیین او
هر وطن آخوند که شد رهبرش
ریده شود از نوک پا تا سرش
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﺭﻫﺒﺮﺍﻥ ﺩﯾﻨﯽ ﻭ ﻣﺮﻭﺟّﯿﻦ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﻭ ﺷﺨﺺ ﺳﯿّﺪﻋﻠﯽﺧﺎﻣﻨﻪﺍﯼ ﻣﯽﺷﻨﻮﯾﻢ ﮐﻪ ”“ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﻣﯽ ﺷﻮد”“!
ﺣﺎﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺷﺪﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟!
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺜﺎﻝ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ، ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﻫﺎﯼ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﺼﻒ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺯﻧﺪﺍﻧﯿﺎﻥ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯼ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺯﻧﺎﻥ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﯽ، ﻣﻌﺘﺎﺩﯾﻦ ﺑﻪ ﻣﻮﺍﺩ ﻣﺨﺪّﺭ، ﺩﺯﺩﺍﻥ، ﺯﻭﺭﮔﯿﺮﺍﻥ، ﮐﻮﺩﮎ ﺁﺯﺍﺭﺍﻥ، ﻗﺎﭼﺎﻗﭽﯿﺎﻥ ﻭ ﻗﺎﺗﻼﻥ ﺩﻩ ﻫﺎ ﺑﺎﺭ ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
ﺗﻌﺪﺍﺩ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺭﮊِﯾﻢ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺑﻪ ﺩﺍﺭ ﺁﻭﯾﺨﺘﻪ ﺷﺪﻧﺪ ﻗﺎﺑﻞ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﺑﺎ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺍﻋﺪﺍﻣﯿﺎﻥ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯼ ﭘﯿﺶ ﻧﯿﺴﺖ.
ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ، ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﮔﺮﺍﻧﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯼ ﭘﯿﺶ ﻭ ﻧﺮﺥ ﺗﻮﺭّﻡ ﻭ ﮔﺮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﺳﺮﺳﺎﻡ ﺁﻭﺭﯼ ﺳﺮ ﺑﻪ ﻓﻠﮏ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ.
ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺑﯿﺸﻤﺎﺭﯼ ﺍﺯ
ﮐﺎﺭﮔرﺎﻥ ﺍﺧﺮﺍﺝ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺎ ﺍﺯ ﻫﻢ ﭘﺎﺷﯿﺪﻩ ﻭ ﺁﻣﺎﺭ ﻃﻼﻕ ﺑﻪ ﻃﺮﺯ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﮑﺮﺩﻧﯽ ﺳﯿﺮ ﺻﻌﻮﺩﯼﺍﺵ ﺭﺍ ﻃﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.
ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﻋﻠّﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ﭘﻮﻝ، ﺑﯽ ﺧﺎﻧﻤﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺁﻭﺍﺭﻩ ﯼ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﻧﺪ.
ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺯﻣﯿﻦ، ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻭ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﺰﺍﻑ ﺁﻥ ﺑﺎﺯ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ.
ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﮐﺎﺭ، ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺗﻌﺪﺍﺩﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﺳﺎﻝﻫﺎﯼ ﭘﯿﺶ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻋﻼﻭﻩ ﺑﺮ ﺗﺠﺎﻭﺯ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻧﯿﺎﻥ، ﭘﺪﺭﺍﻥ ﺑﻪ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ خردﺳﺎﻟﻪ ﯼ ﺧﻮﯾﺶ ﺗﺠﺎﻭﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ ”ﻧﯿﻤﺎ”ﻫﺎﯼﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺳﯿﺦ ﮐﺒﺎﺏ ﺩﺍﻍ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﺳﻮﺯﺍﻧﻨﺪ.
ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮ
ﺭﺍ ﺑﺮﺧﻼﻑ ﻫﺮ ﺍﺻﻞ ﻭ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ، ﺩﺭ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻫﻬﺎ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮ ﻣﻬﺪ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺟﺪﺍﮐﺮﺩﻧﻨﺪ، و چه بسا ﺩﺭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻧﯿﺰ ﺯﻧﺎﻥ
ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﺍﯾﯿﺪﻥ ﭘﺴﺮﻭﺩﺧﺘﺮ (دوقلو) منع ﮐﺮﺩﻩ و ﺁﻧﺎﻥ را ﻧﺎﭼﺎﺭ کنند که ﯾﺎ ﭘﺴﺮ ﺑﺰﺍﯾﻨﺪ، ﻭ ﯾﺎ ﺩﺧﺘﺮ!..
“ایران” تبدیل شده به ﻣﻤﻠﮑﺘﯽ ﺳﺮﺗﺎﭘﺎ ﻓﻘﺮ، ﺑﯿﮑﺎﺭﯼ، ﺑﺪﻭﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ، ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻧﯽ، ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺣﺎﻝ ﻭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﯼ، ﮐﻪ ﯾﮏ ﮔﻠﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻣﻔﺘﺨﻮﺭ، ﻭ
ﺳﭙﺎﻫﯿﺎﻥ ﻭ ﭘﺎﺳﺪﺍﺭﺍﻥ ﺩﺯﺩ ﻭ ﻏﺎﺭﺗﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﻧﺪ…
ﺑﺮﺍﺳﺘﯽ ﺷﺮﻡ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺟﻨﺎﯾﺘﮑﺎﺭﺍﻥ ﮐﻪ ﮐﺸﻮﺭ ﺯﺭﺧﯿﺰ ﻭ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻏﺎﺭﺕ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﻓﻘﯿﺮ ﻭ ﺩﺭﻣﺎﻧﺪﻩ ﻭ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻥ ﺳﺎﺧﺘﻨﺪ.
ﺍﯾﻦ ﻧﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﺍﮔﺮ ﯾﮏ ﺟﻮ ﻏﯿﺮﺕ ﻭ ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ، ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻭ ﺭﻭﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﯽ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ
ﭼﻨﯿﻦ ﺑﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ۷۰ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ انسان ﺑﺎﺯﯼ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.
ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺍﺭﺗﺠﺎﻋﯽ ﻭ ﻣﺰﺩﻭﺭﺍﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺑﻪ ﺳﻮﺭﯾﻪ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﺷﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺻﺪﻫﺎ آﺩﻡ ﺑﯿﮕﻨﺎﻩ ﺭا ﮐﻪ ﺍﺯ
ﻧﻈﺮ ﺭﮊﯾﻢ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻣﻌﯿﺎﺭ ﻭﻟﯽ ﻭﻗﯿﺢ ﻧﯿﺴﺖ، ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﺯ ﭘﺎﯼ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﻧﺪ.
ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻣﺰﺩﻭﺭﺍﻥ ﺭﮊﯾﻢ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺑﺤﺮﯾﻦ ﻭ ﻣﺼﺮ ﮔﺴﯿﻞ ﺷﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭ ﻭﺿﻊ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺁﻥ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺯﻧﻨﺪ ﻭ ﮔﺮﻭﻫﻬﺎﯼ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺁﺩﻡ ﮐﺶ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺍﺧﻮﺍﻥ ﺍﻟﻤﺴﻠﻤﯿﻦ ﺑﺮ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﺁﻭﺭﻧﺪ…
ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺗﺨﺖ ﺟﻤﺸﯿﺪ ﮔﻞ ﺳﻨﮓ ﻣﯽﺯﻧﺪ، ﻭ ﺳﯽ ﻭ ﺳﻪ ﭘﻞ ﺗﺮﮎ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ، ﻭ ﺩﺭﯾﺎﭼﻪ ﯼ ﺍﺭﻭﻣﯿﻪ ﺧﺸﮏ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﻧﻤﯿﺎﯾﺪ.
ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﭘﺪﺭﺍﻥ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ ”ﺗﮏ ﮐﻠﯿّﻪ ﺍﯼ” ﺻﺪ ﻫﺎ ﺑﺎﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯼ ﭘﯿﺶ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻣﺤﻤّﺪ ﻣﺨﺘﺎﺭﯼ ﻫﺎ ﻭ
ﺻﺎﻧﻊ ﻫﺎ ﻭ ﮐﯿﺎﺭﺵ ﻫﺎ ﻭ
ﺳﻬﺮﺍﺏ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻭ
ﺟﻠﻮﯼ ﭼﺸﻢ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﯽﮐﺸﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯼ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺟﻨﺎﯾﺖ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺧﻔﺎ ﻭ ﺑﺎ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻟﺮﺯ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﺣﺎﻝ ﻣﺎ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﻭﻟﯽ ﻭﻗﯿﺢ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺪﺍﺭﺍﻥ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﺿﻮﺡ ﺩﺭﮎ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺑﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺁﺏ ﻭ ﺧﺎﮎ ﺑﻪ ﺷﺪّﺕ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﺩﺭ این ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ.
ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺷﺪﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﻭﻗﯿﺢ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﺳﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺗﺎ ﮐﺠﺎ ﺑﻪ ﭘﯿﺶ ﻣﯽﺭﻭﺩ!..
ﺑﯽ ﺗﺮﺩﯾﺪ ﺍﻟﮕﻮﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺭﺍﺳﺘﯿﻦ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻋﺮﺑﺴﺘﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﺣﺎﮐﻤﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻣﺘﺪﺍﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺭﻭﺵ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺍﯾﺮﺍﻥ
ﺭﻭﻧﻮﺷﺘﯽ ﺍﺯ ﻋﺮﺑﺴﺘﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺑﻮﺩ.
ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺳﺎﻟﻬﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﺸﻮﺭ
ﮐﻮﺩﮎ ﺁﺯﺍﺭﯼ ﻭ ﻗﺘﻞ ﮔﺎﻩ
ﺧﺮﺩﺳﺎﻻﻥ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ
ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻤﻪ ﺁﻥ ﻓﺠﺎﯾﻊ، ﺍﻋﺘﯿﺎﺩ
ﻭﻓﺤﺸﺎﺀ ﻧﯿﺰ ﺑﯿﺪﺍﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﺍﻣّﺎ
ﺭﻫﺒﺮﺍﻥ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺩﺍﺋﻤﺎ ﺍﻋﻼﻡ ﻣﯽ
ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ
ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ، ﭘﺲ ﺑﺎﯾﺪ
ﻧﺘﯿﺠﻪ ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮﮐﺸﻮﺭ
ﺩﺯﺩﯼ ﻭ ﻓﻘﺮ ﻭ ﺗﻨﮓ ﺩﺳﺘﯽ ﻣﺮﺩﻡ
ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﯾﺎﺑﺪ ﺁﻥ ﮐﺸﻮﺭ ﺍﺳﻼﻣﯽ
ﺗﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﺍﺯ ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ
ﻣﺘﻌﺼّﺐ ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﻫﻤﻮﻃﻦ
ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺰ ﭘﺮﺳﺸﯽ ﺩﺍﺭﻡ؛
ﮔﺮﺍﻣﯿﺎﻥ، ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﯾﯿﺪ
ﺧﺎﻣﻨﻪ ﺍﯼ ﻭ ﺑﺴﯿﺠﯿﺎﻧﺶ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ
ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ، ﻃﺎﻟﺒﺎﻥ ﻭ ﻃﺮﻓﺪﺍﺭﺍﻧﺶ
ﻫﻢ ﮐﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ، ﺩﺭ
ﻋﺮﺑﺴﺘﺎﻥ ﻭ ﺳﻮﺩﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻫﺮ
ﺭﻭﺯﻩ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﯼ ﺻﺪ ﻫﺎ ﻧﻔﺮ
ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﻫﻢ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺷﺮﻉ ﺍﺳﻼﻡ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﻣﯽ
ﺷﻮﺩ ﻭ ﻧﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﯽ ﻫﺴﺖ، ﻣﻦ ﻭ
ﻫﻤﻔﮑﺮﺍﻧﻢ ﻧﯿﺰ ﮐﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ
ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ، ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ
ﭘﺲ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻭ ﺍﺳﻼﻡ ﻭﺍﻗﻌﯽ
ﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﮐﺠﺎﯼ ﺟﻬﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ
ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ؟.