شاهکار واژه ها ( باهم)

1401/01/09

تنهایی های طویل و عریض…، عصبانیت های به زنجیر کشیده شده…، اعلام نتیجه انزجار یا رضایت از پرتره کشیده شده … میل به خواب، معلول بیزاری از بیداری!..،جواب ندادن زنگ های ممتد موبایل … سهم آسمان تو از لای پرده های ریلی…
کیف بسته و آماده ابزار نقاشی گوشهٔ اتاق. شوق طرح زدن و رخوت تن، بی رمقی برای طراحی…
سر هم کردن شام با یک سیب زمینی سرخ شده. مثل همهٔ روزهای بی حوصلگی
دراز کشیدن و غلتیدن میان پرتره های نصفه نیمهٔ روی زمین
آرزوی تمام شدن فروردین، ترس از رسیدن اردیبهشت…
با اینهمه تلاش میکنم به چیزهای خوب فکر کنم اما مثل فیلم های تخیلی وسطهاش دلم رو می زنه. من هیچوقت فیلم های تخیلی را دوست نداشتم. رویاها را هم. من زیادی دچار مرض باور کردن‌ام. بین چیزهای زیبا فقط اونای رو دوست دارم که باور کردنی ترن وهمینه که چیزهای کمی برام مونده که دوست داشته باشم.
روزهاست یکجور حس تهوع یقه‌ام کرده. تهوع از همه چیز. شاید بهتر بلند شوم و چیزی بخورم…اما هر خوراکی که توی خونس دلم را به هم می زنه… سعی می کنم به خوشمزه ترین چیزهای دنیا فکر کنم: لواشک های پهن شده روی پشت بوم تابستون… پاستیلای خرسی که بابا از بندر میاورد وقتی مدرسه هم نمیرفتم، سیب های گلاب که توی آب خنک چشمه میشستیم و میخوردیم، زردآلوهای نارنجی رنگ باغ ضرغام، بستنی های کشدار ۵ تومانی توی سوپر حافظ…
گاهی میبینم خودم را که بیشتر از اینکه شبیه خودم باشم شبیه یک بستر رود خشکیده ام. پر از گل و لای، لجن، پر از رسوب…
می بینم گرد و غبار همیشگی کوچه باغ ها، روزهای دور، حس خوشبختی پر روی درونم،آب خنک چشمه ها که رسوب کردن توی زندگیم…
گریه هایی که رسوب کردن توی حنجره ام و اگر کمی دیگه طول بکشه هیچ بعید نیست که روزی در حین تراشیدن مداد، کاتر قلمی را بردارم و راهی برای خارج شدنشون باز کنم…
دلتنگی ها، تشویش ها، کمبودها و کلافگی هایی که رسوب کرده اند به دیواره های ذهنم و چنان تنگش کردن که دیگه فضای برای جولان چیزی نمیده. برای همین مدام باید دست به انتخاب بزنم. که مثلا وقتی پشت پنجره ایستادم به بارونی فکر کنم که زده به سرش و داره آسمون را به زمین می دوزه یا به قطرات بارون روی شیشه که همین فردا پس فردا بایدتمرین کنم کشیدنشون رو روی کاغذ
با این همه رسوب، کارم از دریاچهٔ خشک شده و کوه لایه لایه گذشته پر از فسیل های هستم که این همه فشار رو تاب آوردن تا درسی بشن برای آیندگان حالا اگه کسی پیداشون نکنه یا اگه پیداش کرد و دیدش بهش فکر نکنه و تعقل نکنه مث این که تموم اون ته نشین شدن ها، تموم اون سکون‌های سمج و طولانی به یک دفعه دود شدن و رفتن تو ریه‌های یه آدمی که هیچ وقت یه درخت رو بغل نکرده یا جواب چشمک یه ستاره رو نداده هیچ وقت رو به آسمون فریاد نزده که بره گل رو چرید؟ و این دردناکِ، غم انگیزِ، ترس آورِ، و جز بی قراری و یه هیچ گنده هیچی نداره کاش یکی میومد نگاهم میکرد و معنی این فسیل سر خورده از رسوب رو میفهمید ومیگفت عیب نداره درست میشه، با هم درستش میکنیم.با هم؟؟!! چه کلمه قشنگ و رویایی، با هم، ما خوب نگفتیم ،تو تصویرش کن،تو خودت بسازش، با تموم سر حالی ها و شوق و شادی های که من نداشتم یا اگه داشتم قدر ندونستم، من بشم عبرتت ،چه عیبه شه ، به چیه کی برمیخوره، دقیقا شبیه این بیت شاملو شدم : ( پهلوانی خسته را مانم که میگوید سرود کهنهٔ فتحی قدیمی را) تو یه جور دیگه زندگی کن یه جور شاد تر، تمرین کن میتونی البته یکی رو اول پیدا کن که بتونی بگی (با هم)

630 👀
4 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «