کاماردز!متاسفانه کاربری شدو69 به علت مشغله کاری زیاد و نبود برخی اپشن ها نتونست صندلی داغ رو ادامه بده و کاربری کیر ابن ادم هم همینطور…
پس بنده به عنوان کسی که نمیخوام بزارم رسم و رسوم به گای سگ بره تصمیم گرفتم خودم خودمو بدبخت کنم و با پای خودم برم سمت صندلی داغ!وگرنه من اصن علاقه ای به نشستن رو این صندلی نداشتم به جون عمه هام!:(:(…و البته وسوسه این که اولین نفری باشم که تو شهوانی صندلی داغ خودشو راه میندازه افتاده مثل خوره افتاده به جونم!^-^
خب!تاپیک من،قوانین من!^-^
یک…سوالات در صورت لزوم جواب داده نمیشن ولی تمام جواب های داده شده رک و صادقانه خواهد بود!
همین!^-^
بیوگرافی:
تو عصر یه روز شخمی تابستون تو اوایل تیرماه،یه زن بیهوش رو میرسونن بیمارستان…میگن بچه هفت ماهش خیلی بداخلاق و کله خره و همش جفتک میندازه!انگار که خیلی عجله داره تا دنیایی که هیچ شناختی ازش نداره رو به چشم ببینه!وضع مادر وخیمه و دکترا راهی جز انجام هر چه سریعتر سزارین ندارن!مادره همینجوری هم ضعیفه،هم روحی،هم جسمی…
جای کبودی ها و خون مردگی های رو تنش هنوز خوب نشده،نمیتونه تحمل کنه…نمیتونه!پس یه مرده بهتر از دوتاس!عملو شروع کنید!
دو ساعت بعد یه بچه نارس دو کیلویی به رنگ گوجه فرنگی تو بخش مراقبت های ویژه اطفال یا همچین کوفتی که اصلا نمیدونم کجا هست بستری میشه!یعنی انگار سرنوشتش با بودن تو بیمارستان گره خورده!این بچه زیاد اهل شاشیدن رو لباس پرستارا یا پی پی کردن روشون نبود…بچه مودب و ساکتی بود…اونقدر که میگن حتی وقت تولدش هم گریه نکرد!انگار همه اشکاشو برای روزای بزرگ شدنش نگه داشته بود!اون بچه مریض بود،مثل مادرش،پدرش و همه ادمای دور و برش…اون همونجا مرد!مرده ای که رشد کرد،اشتباه کرد،جبران کرد و…اون بچه،مرده خاصی بود!از همون بچگی عاشق بود!عاشق کی یا چی؟نمیدونم!خودشم هیچوقت نفهمید!اون بچه ددلاور بود!
اتوبیوگرافی:
حرفی ندارم!من منم!یه جوون چپ همجنسگرا تو بوشهر،یه قصاب ادما توی ورخویانسک،یه بچه زیر دوربین یه تک تیرانداز صرب توی سارایوو،یه افسر وظیفه شوروی تو هاوانا،عضو گارد حفاظت شخصی سالوادور النده،مامور ترور ادولف هیتلر،من وجود ندارم!ما وجود داریم!جک اسنایپر،کلنل،جوکر،ددلاور،مهدی یا…مهم نیست منو با کدوم اسم میشناسین یا تو کدوم وضع دیدین…من یه نفر نیستم!هیچکدوممون نیستیم!
همیشه قوه تخیل فوق العاده قوی داشتم…خیلی وقتا ازش تو ساختن و طراحی هام سود بردم و خیلی وقتا بابتش زجر کشیدم،مثلا اون مواقعی که فکر میکردم چی میشه اگه تنها ادمی که تو زندگیم واقعا عاشقش بودم بشه زیر خواب فلانی…گه گاهی غیر ممکنه که بتونی مغزتو کنترل کنی…توهم،توحش،توهم،توحش،توهم،توحش…از ترس اینکه بیشتر و بیشتر به اون صحنه های ناممکن و شنیع فکر کنم شروع میکردم…مشت پشت مشت…درد تنها چیزی بود که میتونست فکرمو منحرف کنه،مشت پشت مشت…انقدر تو دیوار مشت میزدم که استخونام ترک برمیداشت و اونقدر خون از دست میدادم که دیگه نمیتونستم ادامه بدم…از پا میفتادم!از شهوت و داشتنش متنفر میشدم…انتظار داشتم باکره تر از این حرفا باشم…کابوسام همین چیزا بود…همین چیزا هست!که از بودن پیش بقیه لذت میبره!ادم خرابی نیست،مطمىنم…ولی ترس فهمیدن چیزایی که ممکنه باشه یا نه،همیشه مثل خوره روح تورو ذره به ذره میخوره…این کابوسا هیچوقت تموم نمیشن…این حس سقوط به قهقرا…
من یه دیوونه ام!اینجا یه ادم لجباز کله شقم که همش اینجا مشغول فحش دادن به یه سری جاکش و لاشیه!بیرون من یه مهندس،شیمیدان،فعال سیاسی،تاریخدان،ارماتوربند،برقکار،بنا،کابینت ساز،فروشنده و…ام که روزی حداقل دو پاکت ریه دود کردن رو شاخشه!این فکری بود که تا چند ساعت پیش میکردم!الان فهمیدم که کی ام!من منم!من همه چی ام!من هیچ چیزم!من همه دنیام!خدا،شیطان…این اون ثانیه لعنتیه که تعیین میکنه من کی باشم!کلنل،جوکر،جک اسنایپر،میتی ددلاور،الکس کالنکوف یا…!من ما هستم!اکثر شما هم کسی جز خودتون هستین!
پس به دنیای واقعی خوش اومدین!به دنیای من!به دنیای ما!!
سال نو مبارک داداش مهدی. آرزوی بهترین ها رو برات دارم عزیزم.
واقعا رو هیچکدوم!
واقعا از هیچکدوم!
واقعا شرمنده اتم عزیزم،اما این جزو اسرار محرمانه دولتیه!
البته در رفت و امدم…
جالب میباشد.
شما نیز بسی به بنده لطف داشته و کلا فردی جالب و متفاوت میباشید!متاسفانه اکثر دخیای سایت قدر بنده رو نمیدونن ولی شما روی بنده کراش زدید و این خودش به تنهایی هوش،درایت و اینده نگری شمارو نشون میده!
در کلیات اشعار ازت خوشم میاد،دختر مهربون،باهوش و خوبی هستی…
در کلیات اشعار ازت خوشم میاد،دختر مهربون،باهوش و خوبی هستی…
شما به من لطف داری? (سعی در پنهان کردن ذوق خود دارد!)
اییی خب خیلی خوبی خیلی دوست میدارم و علاقه مندم به داشتن رابطه ی دوستانه با شما! (inlove) آخیییش راحت شدم!