۱ اسفند، زادروز شاعر، نویسنده، مترجم و طناز بزرگ ادبیات مدرن پارسی، ملا نصرالدین زمان، ابوقراضه ی مجله گل آقا و آقای حکایتی “حالا حکایت ماست”، “عمران صلاحی” طناز و عزیز است.
با طنز نوشته هایی که در اوج سادگی با پرداخت به جزییات و استفاده از تصویرسازی بسیار، خواننده را به زمان های مختلف میبرد.
اندیشه و زبان شاعری قدرتمند و گویا در طنز وی کاملا مشهود است.
با حضوری مستمر و دائم در رسانه و مطبوعاتی همچون، “گل آقا”، “دنیای سخن”، “آدینه” و …
با کتب طنز زیبا از جمله، حالا حکایت ماست، موسیقی عطر گل سرخ، کمال تعجب، از گلستان من ببر ورقی و …
مجموعه اشعاری مانند، قطاری در مه، گریه در آب، هزار و یک آیینه، آن سوی نقطه چین و …
پژوهش های ادبی او شامل، طنز آوران امروز ایران، یک لب و هزار خنده، شوخ طبعی ملانصرالدین، خنده سازان و خنده پردازان
در ۱۱ مهر ۱۳۸۵ در سن ۵۹ سالگی، چشم از جهان فرو بست.
روحش خندان و یادش گرامی …
با شعری زیبا و طناز، شما دوستان را به ضیافت طنازی این مرد بزرگ دعوت میکنم:
به زمین و زمان بدهکاریم
هم به این، هم به آن بدهکاریم
به رضا قهوهچی که ریزد چای
دو عدد استکان بدهکاریم
به علی ساربان که معروف است
شتر کاروان بدهکاریم
شاخی از شاخهای دیو سفید
به یل سیستان بدهکاریم
مثل فرخلقا که دارد خال
به امیرارسلان بدهکاریم
نیست ما را ستاره ای، ای دوست
که به هفت آسمان بدهکاریم
مبلغی هم به بانک کارگران
شعبه طالقان بدهکاریم
این دوتا دیگ را و قالی را
به فلان و فلان بدهکاریم
دو عدد برگ خشک و خالی هم
ما به فصل خزان بدهکاریم
هم به تبریز و مشهد و اهواز
هم قم و اصفهان بدهکاریم!
به مجلات هفتگی، چندین
مطلب و داستان بدهکاریم
قلک بچهها به یغما رفت
ما به این کودکان بدهکاریم
مبلغی هم کرایه خانه به این
موجر بدزبان بدهکاریم
و اما …
امروز ۲ اسفند، زادروز نویسنده، داستان نویس، مترجم، خالق “ثریا در اغما”، ساقی “شراب خام”، روایتگر “زمستان ۶۲”، طراح “لاله بر افروخت”، “دل کور”، “درد سیاوش” و …، “اسماعیل فصیح” است.
فردی تحصیل کرده در فرنگ و سابقه دیدار و گفتگو با ارنست همینگوی بزرگ.
عاشق و دلباخته همسر نروژی خود “آنابل” که هنگام زایمان همراه با نوزادی که در شکم داشت در گذشت.
کارمند آموزش، استادیار دانشکده نفت آبادان و بازنشسته شرکت نفت.
با قلمی ساده، روان، گیرا، پرکشش و عموما پر مخاطب.
در ۲۵ تیرماه ۱۳۸۸ پس از ۷۴ سال عمر گرانمایه در تهران درگذشت.
یادش گرامی و جاودان…
با جرعه ای از کتاب زیبا و جنایی شراب خام، شما دوستان را به خواندن کتب این مرد بزرگ ادبیات این سرزمین دعوت میکنم.
“فرانسوی ها ضربالمثلی دارند که میگویند خداحافظی کردن، اندکی مردن است.
بد مسبا برای همه چیز ضربالمثل دارند، عالی و ظریف…”
کتاب داستان جاوید اثر به یاد ماندی اسماعیل فصیح است که یادآور درد و رنج زرتشتیان با مسلمانان دوره قاجاریه است و مصائبی که بر یک زرتشتی پیش میاید و مسلمانی که حق وی را ضایع می کنند. سپاس از یاد آوری 👍
↩ rrahmog
زنده باد روبرتو و بودا کوچک عزیز و دوست داشتنی …
گفت: به مردم اینجا نگفتى که… ما کى هستیم، جاوید جان؟
پسرک گفت: نه، کسى چیزى نپرسید. من هم چیزى نگفتم. اما من از کسى ترس و واهمه ندارم که کى هستم.
پیرمرد سرش را رو به آسمان برگرداند. باز مدت درازى ساکت ماند. بعد گفت:مردم اینجاها بیشترشان با زرتشتیها روى خوش ندارند.
پسرک گفت:باک نداشته باش.
پیرمرد گفت: مردم این دیار، اصل و گوهر خودشان را فراموش کرده اند. و با ناتوانى چشم هایش را بست.
پسرک به موهاى پیرمرد دست کشید و گفت: آسوده باش عموجان. همه چیز درست مى شود…به یارى پروردگار…
خیلی خیلی خوشحالم که دوستانی مثل تو در این سایت با کتب بزرگانی مثل اسماعیل خان فصیح آشنایی دارند.
دمت گرم و دلت شاد رفیق جان
درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن
عمران صلاحی
برای دوست داشتن وقت لازم است
اما برای نفرت گاهی فقط یک حادثه ،
یک ثانیه ، کافی ست…
اسماعیل فصیح
↩ arashkarimi44
زنده باد رفیق عزیز و یار همیشگی
سرت سلامت
↩ وحید_لاهیجی
از ثریا در اغما:
بعد از یک حد بدبختى، یا یک حد خوشبختى، همه مثل هم مىشوند و آدم نمىتواند هیچ چیز را درست تشخیص بدهد. معلوم نیست کى بد است و کى خوب است…
چون همه مثل هم هستند.
↩ وحید_لاهیجی
خدا چه حوصلهای داشت روز خلقت تو
كه هیچ نقص ندارد تراش قامت تو
نشسته شبنم حرفی لطیف و روشن و پاک
بروی غنچه لبهای پر طراوت تو
از این جهنم سوزان دگر چه باک مرا
كه آرمیده دلم در بهشت صحبت تو
درون سینه من اعتقاد معجزه را
دوباره زنده كند دست پر محبت تو
فدای این دل تنگم كه بی اشاره تو
غبار ره شد و راضی نشد به زحمت تو
↩ Mr.Storm
زنده باد رفیق شفیق …
شنل میکشد بر سر من سیاهی
تو در شام تنهایی من چه ماهی
منم مردهی عطر گیسوی نازت
شد آشفته زلفت، بمیرم الهی
تو مانند ایوان به هنگام باران
سراپا امیدی، سراپا پناهی
سر خویش بگذار بر سینه من
که گرم و شتابنده مانند آهی
بگو هرچه خواهی برایت بیارم
به شرطی که جز عشق چیزی نخواهی
↩ alinalopez
انسانی طناز و خوش خنده بود
روحش شاد
شنیدم زنی بود نامش پری
پری داشت یک مرغ کاکل زری
که هر روز یک دانه تخم درشت
زمـین مینهاد از نواحی پشت
پری خانم اما طمعکار بود
همیشه به فکر خریدار بود
به خود گفت مرغم اگر چه تک است
ولی یک عدد تخم بس اندک است
اگر مرغ من طعمه بسیار داشت
دو تـا تـخم در کاسهام میگذاشت
از این رو به او دانه بسیار داد
سرانجام دست خودش کار داد
چنان مرغ او چاق و دلخسته شد
که راه صدورش به کل بسته شد!
به به هر دو عالی بودن واقعا، یادشون گرامی 🌹🌹
طفلی آقای فصیح که همسر و فرزند متولد نشدهش از دنیا رفتن :((((
ضرب المثل هم خیلی جالب بود 👌👌😍😟
مرسی بابت تاپیک خوب🌹🌹
↩ negar93
سپاس نگار بانو …
از شراب خام برای شما
در دنیا چه نیرویی میتواند در مغز زنی اطمینان مسلمی ایجاد کند مگر اراده درونی خودش.
زنها، مخصوصا زنهایی که زیاد سختی کشیدهاند، حرف هیچکس را باور نمیکنند. حتی چیزهایی که با چشم خودشان میبینند، تمامش را باور نمیکنند. فقط وقتی غریزه درونی آنها چیزی به آنها بگوید، قبول دارند.
فقط به آهن آبدیده درون سخت و دیرباور خودشان اعتقاد دارند.
به مناسبت مرگ اسماعیل خان فصیح
بعد از یک حد بدبختى، یا یک حد خوشبختى، همه مثل هم مىشوند و آدم نمىتواند هیچ چیز را درست تشخیص بدهد. معلوم نیست کى بد است و کى خوب است… چون همه مثل هماند.