& قسمت اول : پودر بچه استوایی
یس یس یس …
عزیزم اههههههه ، منو ب…
__ چیشد؟؟
__ بابا تازه داشت میومد
__ بهت گفتم که با گوشی ببینیم
__ عوضش سر بزنگاه برقش نمیره
__ مامانم اومد ، بدو شلوارتو تنت کن ، اون کتابم بردار مثلا داری میخونی …
اهههه منو بکن
___ چی شد ؟؟؟
__ الان ؟؟ خدا مرگم بده قطعش کن جون مادرت
و در نهایت عظیم شلوارشو بالا کشید و کتاب شیمی رو به شکلی متفکرانه به دست گرفت …
گفتم : استاد مندلیف
__ چرا داری فهرست کتاب رو میخونی ؟؟
مامانم وارد اتاق شد و مارو در حال مطالعه و تحصیل دانش دید و گفت : به به چه پسرای خوب و نازنینی ، احسنت …
و ما هم عین دوتا بچه مثبت لبخند زدیم .
عظیمبعد از صرف چای خونه مارو ترک کرد ، همیشه کارمون هر وقت خونه خالی میشد همین بساط بر پا بود
همه روز ها مثل هم گذشت تا اینکه یه خبر خوب رسید
؛ پسرم ما میخوایم دو روز بریم شهرستان ، تو حواست به خونه و خواهرت باشه …
__ چشم
سعی کردم آرامش خودم رو تا اتاقم حفظم و بعد کلمو کردم توی بالشت و یه جیغ از خوشحالی زدم …
و اما خواهرم ، یه سال از من کوچیکتره ، من همیشه فکر میکردم خیلی بچه مثبته اما یه شب که صدا های عجیبی از اتاق بغلی میومد ، من در اتاقم رو باز کردم و سلانه سلانه به طرف صدا حرکت کردم از اتاق خواهرم بود ، در اتاقو باز کردم و مثل اف بی ای پریدم تو اتاق
@ واییییی ، تو اینجا چیکار میکنی
__ هیچی فقط صدا میومد
@ نمیبینی دستمو سوزوندم ؟؟
__ آره ، ببخشید من یه فکر دیگع کردم
@ ها؟؟
__ و یه لبخند مصنوعی زدم 🙂🤥
عجب کثافتی هستم من ، البته یک بار دیگه این اتفاق رخ داد و من در اتاق رو باز کردم و گفتم __ جعبه کمک ها اولیه ، کجات سوخته؟؟
@ واییییی
__ آییییییی ، تو کی هستی ؟؟ چراروخواهرمی ؟ لخت ؟؟
و با دست به افق دور دست اشاره کرد
رو به خواهرم کردم و گفتم __ عجب اسکلی رو برای سکس پیدا کردی
دوست داشتم غیرتی بازی در بیارم و هر دوتاشون بکشم اما به این فکر کردم که اگه یه روز این اتفاق برای خودم بیفته ، نیاز به ضمانت هست
پس لبخند ملیحی زدم و در اوج خداحافظی کردم …
ساعت ۶ صبح از خواب بیدار شدم و با حالتی نا مطمعن کل خونه رو گشتم و به جز خواهرم که خواب بود کسی تو خونه نبود
گوشیرو برداشتم و به عظیم زنگ زدم __ کسکش … بدو بیااا
__ همینجوری رفاقتی
__ بده
__ غلط کردم بابا ، آروم بگیگیر
_ بله؟؟
__ اوکی
و گوشی رو قطع کردم و در کمتر از دو ثانیه عظیم رو دیدم که با
بیژامه از توی دسشویی در اومد .
__ چجوری ؟؟؟
و بعد کنار هم روی مبل نشستم و شروع به فکر کردن کردیم
که امروز چه کار کنیم …
__ نه
__ حرفشم نزن ، دیگه اینقد کسمشنگ نیستم
__ اگه میتونی بکنیش برو
__ 😐😐😑 ، بیا یه کار متفاوت کنیم .
__ نه
__ نه
__ نه
__ نجسی
__ چیه
__ توی خونه یه بار دیدم
و عظیم رو بردم سر محموله
+چرا تو خونتوت مشروب هست؟؟
__ من چمیدونم ، مثلا جزو داستانه
__ خیر
__ چی هست ؟
__اینا همشون عرقن
__ بله استاد ، شما مگه مندلیف نبودی ؟ کی زکریا رازی شدی؟
__ 🙄😐 Wtf
__ نه
__ کسکش مشروب داریم میخوای آب میوه بخوری
__ چیهست؟
__ خب دیدم ولی نمدونم چی هست؟؟
__ کسخل کیر آوردی؟؟ میخوای بیسکوییت مادرم بیارم؟؟
__ باشه 😐
از خونه رفتم بیرون و چند تا کوچه اونطرف تر یه سوپری پیدا کردم و رفتم توش ، تا الان یه میلیون بار رفته بودم داخل مغازه و چیپس و پفم و … گرفته بودم ولی این بار انگار فرق میکرد ،
چیپس سرکه ای با یه پفک بزرگ برداشتم ورفتم داخل وروی پیشخوان گذاشتم و در حالی که مثل گچ سفید بودم دنبال چیزای دیگه گشتم ، بیسکویت مادر و …
و به نظرم رسید که یه کم ضایع است که دارم اینارو بر میدارم و به سمت قسمت آرایشی بهداشتی رفتم و چیزی که به نظرم شبیه پودر بچه بود رو برداشتم ، و آرام قرار دارم روی پیشخوان
صاحب مغازه یه نگاه به پودر بچه انداخت و یه نگاه به من و زیر لب گفت : کاندوم خاردار تاخیری سایز مگنوم با طعم میوه های استوایی
__ بله؟؟
: خودتون برداشتین
و به پودر بچه نگاه کردم و یه دلفین دیدم که داره از توی یه سوراخ رد میشه و این مطمعنا پودر بچه نیست …
پایان قسمت اول
همانا کصشرنویسی هنر است
باید توی تالار هنر تاپیکشو میزدی😎❤️