«گفته بودی که چرا محوِ تماشایِ منی»
یا چرا در پیِ چشمانِ چو شهلایِ منی؟!
در دلم عاشقِ این شعرِ “فریدون” بودم
از تب وُ تابِ غزل، قافیه، بیرون بودم
«مُژه بر هم بزنی، یا نزنی» زیبایی
در نهانخانهی دل، آتشِ پابَرجایی
“نازِ چشمت” همه جا، فتنه، فراوان کرده
مثلِ من عاشق وُ دلخسته، پریشان کرده
چه هوسها که به چشمت، همه، بر باد شدند
وارثِ رنجِ عذاب وُ غمِ فرهاد شدند
ای «سیَه چشمِ به کارِ عشقبازی استاد»!
که به اِعجازِ غزل «درسِ محبت میداد»
درسِ تو در طلبِ عشق، مرا معجزه کرد
در پِیِ چشمِ چو آهویِ خودت، وسوسه کرد
«من از آن روز که در بندِ تواَم» زنده شدم
از هوایِ سخنِ عشقِ تو آکنده شدم
غافل از اینکه چو من، بنده، فراوان داری
نِگَهی، سوی من وُ غمزه، به یاران داری
تو به من درسِ محبت به عَبَث آموختی،
چو: به “مژگانِ سیَه” شعله به جان افروختی
مشقِ عشقت، غزلِ تلخِ جداییها بود
امتحان: “شرحِ پریشانیِ” این، تنها، بود
(اشعارِ تضمین : فریدون_مشیری ، سعدی)
بنفشه_انصاری
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
↩ Lor-Boy
تو را مثلِ آخرین نگاه
در واپسین لحظه یِ هجرت،
و از آن بیشتر
بسانِ اولین بوسه
در میعادگاهِ دوباره یِ دیدار
دوست می دارم،
و همیشه در این دوگانه یِ
درود وُ بدرود
گنگ وُ سردر گم پریشانم،
همچو باران به شیشه
که نمی داند،
بر پنجره تن کوبیدنش
کششِ عاشقانه است
یا در وزشِ باد
به آنسو پرتاب می شود؟
اما می دانم
سایشِ لطافتِ باران
بر نازکایِ پنجره،
چشم اندازِ پر شکوهِ عاشقانه است
↩ IPiinkMoon
🌺🙏🥰 اگر پیدا کردم حتما
گرچه بوی نفست خواب محالست…بمان
بازهم بالش من خیس خیالست…بمان
شورشعرمن وآرامش بی مانندی
گرچه دنیا همه جا روبه زوالست…بمان
شاهدغایب عشق من ورویای منی
بی توپروانه ی دل بی سروبالست…بمان
باتوحتی قفس تنگ برایم دنیاست
بی تودنیا وقفس غرق جدالست…بمان
گوشه،گوشه،همه جا خاطره دارم ازتو
توکه باشی همه جا آخر حالست…بمان
گرگ میبارد ازاین ابرسیاه مسموم
نی چوپان غزل مکرشغالست…بمان
↩ IPiinkMoon
گفتم کـه دلتنگم بیـا ای آنکه درمان منی
گفتی کنارم هستی وهمواره در جان منی
گفتم نمانـده در دلم شوری دگر از عاشقی
گفتی اگر لیلی شوم،مجنون و حیران منی
گفتم مرا بـا بوسه ای از عشق مهمانم نما
گفتی همیشه یک بغل از بوسه مهمان منی
گفتم کـه دیگر بعد تو نوری ندارد محفلم
گفتی که شمع روشن هر جمع پنهان منی
گفتم بمان با رفتنت مشکن تو پیوند مرا
گفتی که درعشق وجنون هم عهد و پیمان منی
گفتم که عکست مانده در چشمان خیسم تا ابد
گفتی که هرشب تا سحر در اشک چشمان منی
گفتم برایت یک غـزل شاید غزل خوانم شوی
گفتی که خود درشاعری تک بیت دیوان منی
↩ IPiinkMoon
سپاس از شما و بقیه دوستان که با همراهی سبزتان باعث رونق تاپیک می شوید ، این تاپیک ها با وجود شما زیبا می شود وگرنه چند کلمه هستند که فقط وزن و قافیه دارند
شما به شعر روح و جان میدید 🙏🌺🥰
♥️🍂🌹
ماه تابید و چو دید آن همه خاموش مرا
نرم بازآمد و بگرفت در آغوش مرا
گفت: “خاموش درین جا چه نشستی؟”
گفتم:بوی محبوبه شب می برد از هوش مرا!
بوی محبوبه شب، بوی جنون پرور عشق
وه، چه جادوست که از هوش برد بوش مرا
بوی محبوبه شب، نغمه چنگی ست لطیف
که ز افلاک کند زمزمه در گوش مرا
بوی محبوبه شب همچو شرابی گیراست
مست و شیدا کند این جام پر از نوش مرا
بوی محبوبه شب جلوه جادویی اوست
آنکه کرده است به یکباره فراموش مرا
فریدون مشیری
↩ arashke
خسته ام اما کمی با خود مدارا می کنم
می نشینم گوشه ای خود را تماشا می کنم
می نشینم چشم در چشم خیالت گاه گاه
سفره ی درد دلم را پیش او وا می کنم
گریه ام می گیرد و می خندم و دیوانه وار
جشن سوگ رفتنت را باز برپا می کنم
میفشارم دستهایت را میان پنجه ام
مشت قلبم را برای عقل خود وا می کنم
نامه هایم پستچی لازم ندارد راستش…
جای تو وا می کنم، می خوانم و تا می کنم
گاهی از سمت تو اما می نویسم نامه ای
آخر هر نامه را مثل تو امضا می کنم
رفتنت… تنهایی ام … این نقطه چین های سیاه
واقعیت دارد اما من که حاشا می کنم
↩ arashke
دل بریدم بعد تو از هر کسی
یکه و تنها ، پر از دلواپسی
جان و دل را سوختم با عشق تو
لب ز صحبت دوختم با عشق تو
بیستونها کندم از یادم روی
از سرِ دیوانه فرهادم روی
رفته ام شاید فراموشت کنم
آتش سوزنده ، خاموشت کنم
بعد تو ویرانگی ها با من است
یاد آن دیوانگی ها با من است
خون دلها خوردم از دست تو یار
رفتی و من بی قرارم ، بی قرار
آتشت سوزانده خان و بسترم
مانده بعد از تو فقط خاکسترم…
↩ fa_moh
سپاسگزارم نازنین از انتخاب زیباتون 🙏🌺🥰
هم از شما و هم از استاد فاضل نظری 🙏🌺🥰
ديده ام خورشيد را در خواب، تعبيرش تويی
خواب دريا و شب مهتاب، تعبيرش تويی
از معبّرها نمے پرسم ڪه خواب صبح وصل
عشق من! بے رِمْل و اسطرلاب، تعبيرش تويی
خود نه تنها خوابهاے چشمِ تن، بل بے گمان
هرچه چشم جان ببيند خواب، تعبيرش تويی
خوب من! خواب تو را ديدن دراين دنياے بد
چون گل روييده در مرداب، تعبيرش تويی
خواب ديدار تو و فريادهاے من، ڪه: آی!
رفتم از دستت! مرا درياب! تعبيرش تويی
حسین_منزوی
↩ arashke
آمد به خیالم ، به کنارم که نیامد!
دیوانه سرِ قول و قرارم که نیامد
بیرون زدم از خانه به آوارگے شهر
خود را به نسیمے بسپارم که نیامد
شهرے پُرِ صورت ولے از عاطفه خالی
این چهره و آن چهره، به کارم که نیامد
جز سقف چه آوار بریزم به سرے که
بر خاڪ نیفتاد و به دارم که نیامد
تا صبح من و کوچه و دلشورهے باران
میگفت، ببارم که ببارم که نیامد
عبدالجبار_كاكايى
↩ سالومه۲۸
❥ஜ ⱢorƁƟy❤007ஜ❥:
🍃…
دلتنگ
که می شوم
کنار پنجره می ایستم…!!
" من"
مصیبت نبودنت
را شعر می سرایم
پنجره می گیرد ذکر باران…!!!
🍃🌹…A-H
فرشاد
↩ Lor-Boy
نازنینم غم مخور سنگ صبورت میشوم
همسفر تا راه نزدیک و به دورت میشوم
خواب یا بیداری ام مهمان من باشی عزیز
هر زمان آیی بدان مست ازحضورت میشوم
پیش تو من خوبِ خوبم بی تو اماسهم دل
مو پریشان تر از آن موهای بورت میشوم
مثل ماهیگیر و من صیدی به دام افتاده ام
خوش سعادت ،که گرفتاری به تورت میشوم
وقت غصه یا خوشی هستم کنارت ای رفیق
من فدای خنده و اخم و غرورت میشوم
با تمام زخم و دردی که به جان دارم ولی
باعث دلگرمی و جشن و سرورت میشوم
عین وشین وقاف را آموختم از چشم تو
نازنینم غم مخور سنگ صبورت میشوم…
میرسد روزی سرم بر شانه ات مهمان شود
بی کسی های دلم بـا بودنت جبران شود
می رسد روزی… میـانِ لشکری از درد و آه
ایـن دلِ دائم صبـورم فـاتحِ میـدان شود
باغبـانی خسته ام ، رنگِ خزان را دیده ام
نوبهـارم چون بیاید، چهره ام خندان شود
ناخـدای کِشتیِ عشقم.، ولی طوفـان زده
با تو حتماً رد شدن از موجِ غم آسان شود
شاعـری سهمِ تـو و، چشمانِ زیبای تو باد
مینویسم از تو من شاید شبی دیوان شود
میکِشم بارِ غمی ، بـر دوشِ خسته نازنین
با وجودت دردِ بی درمانِ من، درمان شود
راضی ام من بر رضای خالقت سنگ صبور
هر چـه را او می پسند از بـرایت آن شود…
↩ arashke
مستغنی است از همه عالم گدای عشق
ما و گدایی در دولتسرای عشق
عشق و اساس عشق نهادند بر دوام
یعنی خلل پذیر نگردد بنای عشق
اینرا کشد به وادی و آنرا برد به کوه
زینها بسیست تا چه بود اقتضای عشق
وحشی هزار ساله ره از یار سوی یار
یک گام بیش نیست ولیکن به پای عشق
وحشی بافقی
↩ Hamid.scorpion
🙏🌺🥰سپاس از همراهی سبزتان
آغوشِ تو مرموزترین؛ نقطهی دنیاست…
من کاشفم و مشغلهام؛ حلِ معماست…
در رأسِ مَدارِ دل تو؛ خیمه زد عشقم…
در قلّهترین جایِ دلم؛ وِلوِله برپاست…
عشقی که در ابراز، گرفتارِ غرور است…
دیوارِ کجی چیده شده؛ تا به ثریاست…
برحاشیهی جلگهی ؛قلبت که نشستم…
دیدم که زمان در طلبِ؛ عشق مُهیاست…
چشمِ سیهت؛ دزد شد و قلبِ مرا برد…
لبخند لبت، سارقِ بر سایرِ اعضاست…
مِهرت که به جان و تنِ من؛ ریشه دوانده…
یکباره دچار تو شدن؛ هم که مُجزاست…
حالا که شده فتح دلت، ثبت جهانی…
پرچم زدم، آسوده شدم، خانهام آنجاست…
↩ سالومه۲۸
تا در ره عشق آشنای تو شدم
با سد غم و درد مبتلای تو شدم
لیلیوش من به حال زارم بنگر
مجنون زمانه از برای تو شدم
وحشی بافقی
یاد آن جلوه ی مستانه
کی از دل برود؟
این نه موجی است
که ازخاطر ساحل برود
خط سبز تو محال است
که از دل برود
این نه نقشی است
که هرگز ز مقابل برود
صائب_تبریزی
↩ amir4216167
آنکه میگوید دوستت دارم
خُـنـیـاگر غمگینیست
که آوازش را از دست داده است
ای کاش عشق را
زبان ِ سخن بود
هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من
عشق را
ای کاش زبان ِ سخن بود
آنکه میگوید دوستت دارم
دل اندُه گین شبی ست
که مهتابش را می جوید
ای کاش عشق را
زبان ِ سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرام ِ توست
هزار ستارهی گریان
در تمنای من
عشق را
ای کاش زبان ِ سخن بود
↩ سالومه۲۸
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی
ز تو دارم این غم خوش به جهان ازا ین چه خوشتر
تو چه دادیَم که گویم که از آن بهاَم ندادی
چه خیال میتوان بست و کدام خواب نوشین
به از این در تماشا که به روی من گشادی
تویی آن که خیزد از وی همه خرمی و سبزی
نظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟
همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی
همه رنگی و نگاری مگر از بهار زادی
ز کدام ره رسیدی ز. کدام در گذشتی
که ندیده دیده رویت به درون دل فتادی
به سر بلندتای سرو که در شب زمینکن
نفس سپیده داند که چه راست ایستادی
به کرانههای معنی نرسد سخن چه گویم
که نهفته با دل سایه چه در میان نهادی
هوشنگ ابتهاج
↩ amir4216167
چگونه فکر می کنی پنهانی
و به چشم نمیآیی؟
تو که قطره بارانی بر پیراهنم
دکمه طلایی بر آستینم
کتاب کوچکی در دستانم
و زخم کهنهای بر گوشهی لبم
مردم از عطر لباسم میفهمند
که معشوقم تویی
از عطر تنم میفهمند
که با من بودهای
از بازوی به خواب رفتهام میفهمند
که زیر سر تو بوده است…
نزار_قبانی
↩ سالومه۲۸
تو زیباتری
زیباتر از تمام کتابهایی
که نوشتهام و
خواهم نوشت
زیباتر از تمامِ شعرهایی
که سرودهام و خواهم سرود
آه محبوبم…!
تو حتی از خودت هم زیباتری…
• نزار قبانی 🍃
↩ amir4216167
انکار نمیتوانم کرد؛
پروانهای را که در رگانم شنا میکند،
ممنوع نمیتوانم کرد؛
یاسمنی را که از شانههایم بالا میرود،
پنهان نمیتوانم کرد؛
عاشقانهای که زیر پیراهنم میتپد…
نهفتن این همه،یعنی؛
انفجار من…!
نزار_قبانی
↩ سالومه۲۸
خوبم
خیلی خوب…
مگرمی شود
به فکر تو بود وُ خوب نبود
تو را خیال داشت وُ بد بود…؟
من خوبم قشنگِ عزیز
راستی تا یادم نرفته بگویم
دوستت دارم
نه مثل دیروز
نه مثل امروز
نه حتی مثلِ اولِ سطر…
تو را یک جورِ دیگر دوست دارم
بیشتر از هر جور
• افشین یداالهی 🍃
↩ amir4216167
چہ ساده قلبماڹ را
دو دستيچسبیده ایم
ڪہ مبادا ڪسی آڹ را
بدزدد و عاشقماڹ ڪند
غافڸ از اینڪہ براے
عاشق ڪردنماڹ
عقلماڹ را ميدزدند وبعد
ماميمانیم و
قلبيڪہ اندیشیدڹ بلد نیست
↩ سالومه۲۸
من بیبهانه و هوسی عاشقت شدم
با هر تپیدن و نفسی عاشقت شدم
چتری شدی! همیشه به دنبال سایهام
در سر نمانده یاد کسی عاشقت شدم
وقتی خدا رقم زده تصویر تازهات
با یاد کهنه عکس کسی عاشقت شدم
درگیر با تو شد همه ذرات هستیام
یک شهر شاهدند بسی عاشقت شدم
دیدم تو را که بال کشیدی به آسمان
از پشت میله قفسی عاشقت شدم
حالا من و خیال تو هر شب نشستهایم
چشم انتظار تا برسی عاشقت شدم
پگاه عامری
↩ amir4216167
محبوبِ من؛
من ترانههایم را برای شما میخوانم
اصلاً برای شما مینویسم
همه کارهایم برای شماست
که بی شما همه جایم درد میکند
دلم - سرم - دستم و پاهایم؛
با شما خوبم،
در خانه میمانم خانهداری میکنم،
مینشینم و رویاهایم را ملیلهدوزی میکنم.
محبوبم،
بدون شما از عمرم چیزی به جز پشیمانی نمیماند.
محمد صالح علا
↩ سالومه۲۸
من را نگاه کن که دلم شعلهور شود
بگذار در من این هیجان بیشتر شود
قلبم هنوز زیر غزل لرزههای توست
بگذار تا بلرزد و زیر و زبر شود
من سعدیام اگر تو گلستان من شوی
من مولوی سماع تو برپا اگر شود
من حافظم اگر تو نگاهم کنی اگر
شیراز چشمهای تو پر شور و شر شود
«ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود»
آنقدر واضح است غم بی تو بودنم
اصلا بعید نیست که دنیا خبر شود
دیگر سپردهام به تو خود را که زندگی
هرگونه که تو خواستی آنگونه سر شود
نجمه زارع
↩ amir4216167
تو گذشتی و شب و روز گذشت
آن زمانها به امیدی که تو
بر خواهی گشت،
پای هر پنجره مات…
می نشستم به تماشا، تنها
گاه بر پرده ابر، گاه در روزن ماه،
دور، تا دورترین جاها می رفت نگاه، باز میگشتم، هیهات!
چشم ها دوخته ام بر در و دیوار هنوز!.
↩ سالومه۲۸
تا در دل من عشق تو اندوخته شد
جز عشق تو هر چه داشتم سوخته شد
عقل و سبق و کتاب بر طاق نهاد
شعر و غزل دوبیتی آموخته شد
مولانا