سلام دوستان عزیز
اسفند ۱۴۰۰ داستانی تحت عنوان برادر خواهر دیوث نوشتم و با عنوان برادر خواهر مفلوک ادامه اش دادم
نوشتن داستان ۱ سالی طول کشید و خیلی از دوستان به دلیل وقفه زیاد بین قسمت ها داستان رو دنبال نکردن .
به دلیل کمبود وقت انتهای داستان چیزی نشد که مورد پسند واقع بشه ،
داستان با انتهایی کاملا متفاوت نسبت به داستان ارسالی قبلی و کمی تغییرات جزئی در اصل داستان در این تاپیک گذاشته خواهد شد
از پائیز ۲۵ داستان کاملا تغییر میکنه و دوستانی که وقت خواندن قسمت های تکراری رو ندارن از قسمت ۲۵ به بعد رو بخونن
↩ فرحناز45
شرشر کلمه مترادف درستی واسش پیدا نکردم مثلا میشد گفت مثل ابر بهار اشک میریخت یا اشک هایش همچو باران سیل آسا روان بود
↩ Siavvvashhhhhhh
ای شیطون
الان به نظرم رسید
میشد بگی
گوله گوله اشک میریخت جونم.
🤔🤔🤔🤔
↩ Siavvvashhhhhhh
وااااااااای مغزممممم😑😑😑😑
انقدی استرس و هیجان و دلهره و ناراحتی و… با هم ب سمتم هجوم آوردند مغزم درد گرفته، کاش آخر داستان دیگه ی ذره آروم تر میگاییدیمون رفیق😕😐😑☹️☹️
↩ aqasoheil
😬😢 ببخشید بابت احساس بدی که برات بوجود آوردم، امیدوارم در کل از داستان راضی بوده باشی
↩ Siavvvashhhhhhh
این از هنر قلم شماست که تونستی منه مخاطب رو تمام و کمال جذب نوشتهات کنی، ب قدری ک باعث ب وجود اومدن کلی احساسات شدید و حقیقی در من شد، و ازین بابت ممنونم ازت ک وقت گذاشتی و انقدر عالی نوشتی😍💙
من خیلی ساله ک توی سایت داستان و خاطرات رو میخونم، و هیچوقت اکانت نساخته بودم، ولی ی روزی ی داستانی خوندم ک خیلی خوب بود و باعث شد تا اکانت بسازم و برای نویسنده کامنت بذارم و بهش پیام بدم و تشکر کنم، اینو توضیح دادم تا بهت بگم ک توی همهی این سالها معدود افرادی بودن ک ب معنای واقعی کلمه «نویسنده» بودن، و بین اون همه داستانی ک من خوندم ب نسبت ی تعداد کمی رو همیشه ب خاطر میارم تمامش رو، و این داستان شما یکی از همون موندگارها هستش برای من…
باز هم ازتون تشکر میکنم بابت زحمتی ک کشیدی و تبریک میگم ب این همه هنر…
خوشحال میشم ک باز هم چنین داستانهایی از شما بخونم تا برام ب یادگار بمونه…
ببخشید خیلی طولانی شد، ولی واقعنی نمیتونستم اینا رو نگم…
موفق و پیروز و پاینده باشید دوست گرامی
↩ aqasoheil
خیلی خوشحال شدم با پیام محبت آمیزتون
۱ سال پیش یه داستان بلند رو شروع به نوشتن کردم
به یه مقطعی از داستان که رسیدم روح و روان خودمو بهم ریخت ، شش ماهه نتونستم ادامه اش بدم .
یک هفته پیش یه داستان یکم طنز نوشتم احتمالا اونو دو هفته دیگه آپلود کنم
↩ Siavvvashhhhhhh
منم خیلی خوشحالم ک تونستم با شما همصحبت بشم و باعث افتخاره برام
دوست عزیزم درسته ک علاقه زیادی دارم ب خوندن نوشتههای شما، اما واقعنی هیچکس راضی ب این نیست ک شما اذیت بشی، اگر داستانی ک تکمیل نشده باعث آزار شما هست، پس بیخیالش شو و ب فکر آرامش و خوبیه حال و احوال و روان خودت باش، چون در این صورت میتونی نوشتههای جدیدتر و بهتری رو خلق کنی همچنان…
من نویسنده نیستم، ولی میتونم ی جورایی درکت کنم، نوشتهای ک انقدر مخاطب رو درگیر خودش میکنه و باعث بروز احساسات زیادی میشه، قطعا این درگیری و بروز احساسات برای نویسندهاش بیشتر و شدیدتر هستش چون تونسته همچین اثر تاثیر گذاری رو بوجود بیاره…
درکل اینکه امیدوارم همیشه حال خوب و روان آرام و روحیه شادی داشته باشید، هر چند ک توی این روزگار کار سختیه!!!
شدیدا منتظر انتشار داستان جدیدت هستم دوست عزیز…