از وقتی چشم باز کردم دختر شر و شوری بودم پدرم نگهبان یک کارخانه بود یه شب چند نفر حمله کردن و پدرم را کشتند معلوم نشد هیچ وقت کار چ کسی بود از انجا ک دایی ها م وضع مالی خوبی نداشتن ماددم خودش زندگی رو اداره میکرد. مادر دیگه توان کار کردن نداست بیچاره مجبور شد تن به به ازدواج اجباری نا پدریم اوایل خوب بود بعد ها که مادرم مریض شد باز نامدریم زن گرفت و من موندم و مادری مریض و بیچاره و یک داداش ۱۰ ساله نا پدریم من مجبور به ازدواج با کسی کرد که ۳۰ سال ازم بزرگتر بود و من مادرم اواره شدیم در این دنیای که ادم هاش همه فقط شهوت می پرستن ما باید مثل بره ای قربانی گرگ ها میشیدم الان از ترس نامدری در جای مخفی شدیم وارزوی های ک سوختن و تباه شدن و من بیچاره و مادری که شرمندخ بچه هاش مریض و اقتاده و ایندای تاریک تاریک
دانشگاه ناتموم و اروزی که داشتم برداری ک از تحصیل جامانده شام شب نداریم به هرکسی رو زدیم پیصنهاد بی شرمانه داد .
واقعا باعث تاسف و ناراحتیه…
خدا بدادت برسه 😴 😴 😴
خدا مشکل همه رو رفع کن 👏 👏