😂😂
جوانی قوی پنجه و پیلتن
شبی خفت کنار زن خویشتن
دمی لاس و بوسیدن آغاز کرد
سپس بند تنبان او باز کرد
زنک گفت من کم سعادت شدم
به من دست نزن که عادت شدم
جوان تا که این حرف از وی شنفت
به یکباره ک…رش همان جا بخفت
زنک دید که چون مرد مایوس شد
از این کار در آه و افسوس شد
عقب را در آغوش وی جا داد
بدو گفت ای شوهر پاکزاد
خدا گر ز حکمت ببندد دری
ز رحمت گشاید در دیگری
😂😂😂