یادمه وقتی دانشجو بودم یک روز بد گشنم شده بود و پولی نداشتم، زنگ زدم پیتزا فروشی محل یه مینی پیتزا سفارش بدم که دیدم ۴۵۰۰ هست و من فقط دو تومن دارم که ۱۵۰۰ فقط پول پیکه، خلاصه گفتم آقا میشه این ته مونده های مشتریارو برام کنار هم بذاری ۲۰۰۰ تومن؟ تق قطع کرد، دو تومنی در دستم عرق شرم ریخت مچالش کردم انداختمش گوشه خونه و به سمفونی معده ام گوش میدادم، که ناگهان اف اف زنگ زد و گند زد به این حس شاعرانه، ایفون تصویری بود و فقط یه کلاه کاسکت معلوم بود گفت آقا بیا پایین بسته رو تحویل بگیر.
رفتم پایین دیدم پیک موتوری یه پیتزا با یک نوشابه خانواده و سیب زمینی برام آورده، حول شدم گفتم من سفارش ندادم، خندید گفت نترس حساب شده… گفتم شما کی هستی جواب نداد، اومدم کاسکتشو درارم مقاومت کرد،کشیدم زیر پاش با کون خورد زمین، همین حین کاسکتشو برداشتم، نور صورتش چشمو میزد…محاسنش در باد رقص میکرد باورم نمیشد مقام عظما در لباس مبدل پیک موتوری بلند شد خودشو تکوند، کاسکتو گرفت کوبید زمین گفت ریدی تو ارزش کار خیر، اینکارا وقتی با ارزشه که محفوظ بمونه، نشست لب جدول یه سیگار روشن کرد، من که ماتم برده بود، گفتم آقا شما؟ گفت اره من، یه سری تکون داد و گفت ما شبا تلفنارو شنود میکنیم تا ببینیم کی نیازمنده غذا رسانی کنیم، مجتبی هم الان چهار تا کوچه پایین تر داره غذا رسانی میکنه… گفتم من شنیدم شنود میکنید ولی نه برای کار خیر، لبخند تلخی زد و گفت شنیدم خودم این چرت و پرتارو، گفت مگه بیکاریم هر کی نظری داره ما بیایم شنود کنیم چون مخالفه بگیریمش؟؟؟ والله به قرآن، بلند شد خودشو تکوند نشست رو موتور هندل زد، هوا سرد بود دروغ نگم ۲۰ تا هندل زد تا روشن شد، بعد گفت برو بالا پیتزا سرد میشه… بعد گاز داد لایی کشون بین ماشینا محو شد…
از اونجا بود که من دیگه کسیو قضاوت نکردم…