از قدیم گفتن “مهمون به روی باز میاد نه ،درِ باز!” این ضربالمثل رو اصغر آقای میوه فروش سرلوحه زندگیش قرار داده بود و با سر و زبون و خوش رویی که داشت کلی کار و کسبش رونق گرفته بود، یه روز که مشغول خرید از اصغر آقا بودم یکی از اهالی محل که مرد جا افتاده و متشخصی بود از دم در داد زد ؛
-اصغر آقا سلام! این گیلاساتون چنده!؟
اصغر آقای میوه فروش یه نگاهی به اطراف کرد و وقتی خیالش راحت شد خانومی توی مغازهاش نیست بلند داد زد و گفت؛
+گیلاس نگو مهندس جون، بگو لبهای شکیلا!
قیمت رو گفت و باز آقای مهندس از دم در گفت؛
-این هلو ها چنده!؟
+هلو نگو مهندس جان بگو سینههای لیلا (منظورش لیلا از نوع فروهر بود)!!
مهندس وقتی دید اصغر آقا سر شوخی رو باز کرده ، یکدونه کیوی برداشت و همونطور که داشت به اصغر آقا نشونش میداد ، خیلی جدی گفت؛
-اصغر آقا، این تخمهای داریوش چنده!!!؟
من که پاره شدم از خنده ، دیگه روم نمیشد تو صورت اصغر آقا نگاه کنم ! قبل از اینکه از خنده نفسم بند بیاد از مغازه زدم بیرون و اصغر آقا رو با آقای مهندس و تخم های داریوش تنها گذاشتم!