از خوانندگان فلکور گیلکی ایرانی است. سبک موسیقی او ترکیبی از موسیقی پاپ و سنتی ایرانی و محلی گیلان میباشد.
در تاریخ۲۴ آذر۱۳۲۷ در شهر رشت در محله سرخبنده (تختی فعلی) به دنیا آمد. وی پنجمین فرزند ذکور خانواده بود. پدرش ابوالفضل تحویلداری دبیر ورزش مدارس رشت بود که در هشت ماهگی سعید برای نجات جان فردی خردسال در خیابان امام خمینی (پهلوی سابق) در برخورد با اتومبیل جان سپرد. دوره ابتدایی را در دبستان رشدیه رشت ، کوی سرخبنده (تختی فعلی) گذرانده و به دلیل محبوبیت از نظر صدا نزد معلمین و سایر کارکنان مدرسه بیشتر ساعات تفریح را برای آنان ترانه می خواند. در دوره اول متوسطه که در دبیرستان پور داوود تحصیل می کرد با حسین حمیدی عدلی نوازنده ویلن آشنا شد و توسط ایشان به داریوش علی زاده معرفی شد و این آشنایی موجبات همکاریش با وی را فراهم آورد. اولین ترانه خود را که از ساختههای داریوش علی زاده با شعری از حسن رویت پور در برنامه رادیو ارتش رشت اجرا نمود و سپس دو آهنگ و شعر از حسین حمیدی عدلی که بسیار کار موفقی بود اجرا شد و بعدها تعدادی از ساختههای خود و سایرین را اجرا کرد، که جملگی کارهای مردم پسندی شد و از محبوبترین آنها «سیه چومه» میباشد . بعد از گذراندن دوران سربازی (سپاهی دانش) با شیون فومنی شاعر نام آشنای گیلانی آشنا شد که راه گشای تولید چندین اثر پی در پی به نامهای «آشیون چوبی» ، «زخمی» ، «مره خیلی دوست بدار» و «همه حرفات دروغ بود» ، میباشد . با پیروزی انقلاب ؛ در سال ۵۸ ازدواج نمود و تا ۲۵ سال بعد از آن کلیه اوقات را صرف اداره زندگی و بهینه نمودن آن و پیشبرد اهداف در مسئولیتهای متعدد سازمانی که در آن فعالیت داشت ، نمود. در نتیجه از دنیای هنر دور ماند. در سال ۱۳۸۲ با تولید نوار کاست بنام «سنگ صبور» مجدداً به دنیای هنر بازگشت و از آن زمان با «صدا و سیمای مرکز گیلان» همکاری دارد و برای آن تعدادی سرود و تیتراژ سریالها را اجرا نموده است. وی هماکنون از خوانندگان بنام شهر رشت میباشد که محبوبیت خاصی نزد مردم گیلان دارد.
سبک و آثار
ترانههای وی اغلب به زبان گیلکی میباشند. سبک موسیقی او ترکیبی از موسیقی پاپ و سنتی ایرانی و محلی گیلان میباشد.
میان آثار وی ترانه «سیه چومه» را میتوان محبوبترین اثر وی دانست. بعد از انقلاب ایران (۱۳۵۷) نیز وی به فعالیت هنری خود ادامه داد و آلبوم سنگ صبور از آثار وی پس از انقلاب میباشد
↩ shahre_sokout
تقدیم به حضور پر از مهرت رفیق
تو را سریست که با ما فرو نمیآید
مرا دلی که صبوری از او نمیآید
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
که آب دیده به رویش فرو نمیآید
جز این قدر نتوان گفت بر جمال تو عیب
که مهربانی از آن طبع و خو نمیآید
چه جور کز خم چوگان زلف مشکینت
بر اوفتاده مسکین چو گو نمیآید
اگر هزار گزند آید از تو بر دل ریش
بد از منست که گویم نکو نمیآید
گر از حدیث تو کوته کنم زبان امید
که هیچ حاصل از این گفت و گو نمیآید
گمان برند که در عودسوز سینه من
بمرد آتش معنی که بو نمیآید
چه عاشقست که فریاد دردناکش نیست
چه مجلسست کز او های و هو نمیآید
به شیر بود مگر شور عشق سعدی را
که پیر گشت و تغیر در او نمیآید
سعدی
↩ وحید_لاهیجی
درود
به به بسیار بسیار زیبا و دلنشین
شعری زیبا از سعدی بزرگوار
↩ shahre_sokout
نوش نگاهتون دوست عزیزبه غیر جام دمادم مجوی همدم هیچ
به جز صراحی و مطرب مخواه تو هم هیچ
بیار و باده نوشین روان بنوش که هست
به جنب جام می لعل ملکت جم هیچ
مجوی هیچ که دنیا طفیل همت اوست
که پیش همت او هست ملک عالم هیچ
غم است حاصلم از عمر و من بدین شادم
که گر چه هست غمم، نیست از غمم غم هیچ
غمم به خاک فرو زد و نیست غمخوارم
دمم به کام فرو رفت و نیست همدم هیچ
دلم ز عشق تو شد ذره ای و آن هم خون
تنم ز مهر تو شد سایه ای و آن هم هیچ
تنم چو موی پر از تاب و پیچ و در وی خم
ولی میان تو یک مو و اندر آن خم هیچ
از آن دوای دل خسته در جهان تنگ است
که نیستش به جز از پسته تو مرهم هیچ
دم از جهان چه زنی، همدمی طلب، خسرو
به حکم آنکه جهان یکدم است و آن هم هیچ
امیرخسرو_دهلوی
↩ وحید_لاهیجی
درود
به به جانم شعر و دیگر هیچ 😍 😍 😍
همچو شمعم بشبستان حرم یاد کنید
یا چو مرغم بگلستان ارم یاد کنید
روز شادی همه کس یاد کند از یاران
یاری آنست که ما را شب غم یاد کنید
گر چنانست که از دلشدگان می پرسید
گاه گاهی زمن دلشده هم یاد کنید
چون شد اقاطع شما تختگه ملک وجود
کی از این کشته شمشیر عدم یاد کنید
چشم دارم که من خسته ی دلسوخته را
بنم چشم گهر بار قلم یاد کنید
هیچ نقصان نرسد در شرف و قدر شما
در چنین محنت و خواری اگرم یاد کنید
چون من از پای فتادم نبود هیچ غریب
گر من بی سر و پا را بقدم یاد کنید
در چمن چون قدح لاله عذاران طلبند
جام گیرید و ز عشرتگه جم یاد کنید
ور در ایوان سلاطین ره قربت باشد
ز مقیمان سر کوی ستم یاد کنید
بلبل خسته بی برگ و نوا را آخر
بنسیم گلی از باغ کم یاد کنید
سوخت در بادیه از حسرت آبی خواجو
زان جگر سوخته در بیت حرم یاد کنید
خواجوی کرمانی
↩ shahre_sokout
نوش نگاهت رفیق
دیدی گذشت آن همه آشفتگی پری؟
دیدی خودت در آینه دیدی که بهتری
دیدی سپیده سر زد و آخر به سر رسید
شب های بی ستاره و بی ماه و مشتری
او تکیه گاه محکم تنهایی ات نبود
باید که می گذشتی از آن شانه سرسری
حالا قلم به دست بگیر و بیافرین
با واژه های تازه مضامین دیگری
جای غزل قصیده ی مردافکنی بگو
از زن… زنی رها شده از حس دلبری
باید زنی جديد زنی بخش ناپذیر
از تکه تکه های خودت در بیاوری
حالا به جای آه خودت را صدا بزن
با تارهای زخمی این لهجه ی دری
گردآفرید باش و بپوشان لباس رزم
بر قامت نشسته به پیراهن زری
آری درون آینه خود را نگاه کن
در این لباس تازه چقدر از همه سری
حالا کمی بخند… چرا گریه می کنی؟
غم دیو کوچکی ست… نترس از غمت پری…
سیده_تکتم_حسینی
شاید باورت نشه دادا،.
نمیدونستم خواننده سیه چومه کیه،،،
دمت گرم برا،،،، 🙏🙏🙏🙏🙏🙏