⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️ قصه ها ناگفته از خایه مالی به نام محمد⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️

1400/01/22

سلام سلام سلام

من آمده ام وای وای
تا محمد رسوااااااااا کنم
من آمده ام وای وای
من آمده ام تا…

سلام گلهای من

امروز بر خلافه تا میک های بی معنی قبلی ام یه داستان آموزنده برا تون بگم

داستان حضرت محمد و چوپان بخت برگشته
چرا چوپان بخت بر گشته
میگم براتون😎

روزی روزگاری یه جایی که من نمیدونم کجابود( مگه من فضول ملتم) یه چوپانی بود یه داشت گلشو میچروند ، حضرت محمدم که طبق روال همیشه در داستان ها از اونجا میگذشت ، دید که ابر سیاهی و بزرگی بالای سر چوپون وگلشه😨، پس رفت وبه چوپون گفت : ای چوپان از اینجا برو و رمه ات را هم ببر(رمه= گله).
چوپان: هاااااااا؟😒 چرا؟
محمد:چون ابری سیاه بالای سر توست که هر گاه ممکن است ببارد وگله ات را به گا بدهد.
چوپان نگاهی به آسمان کرد وگفت: در کون گشادت را ببند ای دیوث ابری که بالای سرمان است آب توس نیست (آب توش نیس) محمد آشفته و بر افروخته شد وبا کونی سوخته و برشته به خاطر حرف چوپان به سمت تپه ای رفت و رو یه تخت سنگی نشست دست های دعا را بالا برد وگفت : ای خداوند رحمان و رحیم بر درگاهت دخیل می‌بندم و دعا میکنم که…
جووووووووون من یه بارونی بزن این دیوث ننه خراب حساب کار دستش بیاد.
خداوند: حله داش
به نا گاه ابر سیاه شروع به باریدن کرد و تمام گله چوپان بد بخت به گا رفت.
محمد با لخندی زی با ونورانی😈 به نزد چو پان رفت و فر مود: دیدی گفتم بارو ن میاد دیدی دیدی نهههههه دیدی🤣🤣 وشروع به خندیدن و گاز گرفتن زمین از فرط خوشحالی شد.
چوپان بخت برگشته به آسمان نگاهی کرد وگفت: ابری که من دیدم آب توش نبود ولی خدا خونه خایه مالو خراب کنه😔

😂😂😂😂😂

پ ن: دوستای گلم این داستان رو معلممون خدا بیامرزم تعریف میکرد(البته نه اینطوری) من یه کم طنز بهش اضافه کردم امید وارم خوشتون اومده باشه

یه سوال هم دارم😁
یعنی میشه من تا پیک بزنم سوال نپرسم😜

سوال: به نظر شما آیا داستان واقعی بود؟یانبود؟🤨 مسئله این است.

2610 👀
10 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .










‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «