❤️ یک انتقام شیرین (قسمت یازدهم) ❤️❤️

1403/02/01

اروتیک
دنباله دار
قسمت قبل
این قسمت دارای صحنه های اروتیک می باشد.
شب موقع شام زنگ زدم به مهندس رجایی و گفتم: چند نفر برای نصب ماکت نیاز داره؟ گفت سه نفر باشیم کافیه. گفتم: مشخصات سه نفر رو برام بفرست. اسامی رو که فرستاد برای فردا ساعت یازده و نیم صبح سه تا بلیط گرفتم برای عسلویه و بلیط ها رو فرستادم براش. تاکید هم کردم که قطعات رو خوب بسته بندی کنن که خراب نشه چون واقعا فرصت جبران نبود. برای محمود هم پیغام گذاشتم که مجوز تردد به محیط کارخونه رو براشون صادر کنه تا اونجا مشکلی براشون پیش نیاد. ظاهرا همه چی داشت خوب پیش می رفت. پس فردا رسما پروژه کارخونه کلید می خورد.
صبح زودتر از همیشه رفتم شرکت. جالب بود آتنا زودتر از من اومده بود و ظاهرش نشون می داد خیلی بی قراره. تا من رو دید سریع اومد پیشم و گفت: چه خوب شد که زود اومدی. با تعجب پرسیدم چی شده؟ از تو کشوی میزش یه پوشه درآورد و در حالیکه در دفترم و برام باز می کرد گفت: بیا تو یه چیزایی پیدا کردم دیروز. رفتم تو اتاقم و پوشه رو ازش گرفتم. گفتم این چیه؟ گفت این یه سری اسناده برای یه شهرک ساحلی تو کیش که ظاهرا خیلی هم لاکچری ساخته شده. گفتم: خب؟ گفت سه سال ساختش طول کشیده ولی همین دو سه ماه پیش به اسم یه خانمی خورده که خیلی مسن هم هست. شک کردم، سند ها رو بررسی کردم و دیدم برای یه خانم هشتاد و هفت ساله است. یعنی قضیه چیه؟ اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که نکنه این خانم یه پوشش برای کارهای خلاف و غیر قانونی محمود باشه. به خاطر همین رفتم تو سایت بهشت زهرا و اسم و کد ملی اون خانم رو سرچ کردم. دیدم بله این خانم حدود یه سال و نیم پیش فوت شده.
به آتنا گفتم یه چیزی بیاره بخوریم تا ببینیم چیه قضیه. کمتر از یه ربع صبحانه مختصری خوردیم و زنگ زدم به سید، همونی که عضو شورای امنیت ملی بود. چند تا زنگ خورد تا جواب داد. صداش خواب آلود بود، گفت: به به مهندس محسنی عزیز. خیره این موقع صبح. عذر خواهی کردم و گفتم تو اسنادم به یه چیزی برخوردم که مشکوکه. با بی حوصلگی گفت: چیه؟ گفتم: می تونی زحمت بکشی مشخصات یه خانم مسن رو در بیاری برام؟ یه ملکی به نام ایشون خورده چند ماه پیش ولی ظاهرا دو سه ماه قبل، فوت شدن ایشون. خنده تمسخر آمیزی زد و گفت: لای زرورق بزرگ شدی مهندس؟ بیش از حد سالمی تو. خیلی معموله، برای فرار از مالیات، یا رشوه دادن یا خیلی از مسائل دیگه این کار زیاد انجام می شه. گفتم: حالا اگه ممکنه آمار این خانم رو برام در بیارین، خیلی ممنون می شم. اووفی با حرص کشید و گفت: یه مهندس محسنی که بیشتر نداریم و بعدش هم قطع کرد.
لجم گرفته بود از این همه فساد واقعا دیگه مملکت بوی لجن گرفته. واقعا تحمل این اوضاع خیلی برام سخت شده بود، ولی جز تحمل چاره دیگه ای نداشتم. آتنا رو صدا کردم و بهش گفتم از منشی مهندس مومنی بپرسه مجوز رو فرستاده برای عسلویه یا نه. بعد از مدتی اومد و گفت: منشی می گه صبح اول وقت فکس کرده و رسیدش رو داد بهم. خیالم از پروژه محوطه سازی راحت شد. تو واتس آپ یه پیغام دادم به سمیه و جویای احوالش شدم. چند ثانیه طول نکشید که خوبه و عباس نصفه شب اومده، فعلا موقعیتش اوکی نیست، هر وقت بتونه صحبت کنه برام پیغام می ذاره. دو سه تا استیکر بوس و قلب براش فرستادم و رفتم سراغ کارام. یه بازدید از پروژه داشتم که تا ظهر طول کشید.
موقع نهار از دفتر دکتر بهم زنگ زدن و گفتن هر چی با مهندس مومنی تماس می گیرن در دسترس نیستن. فردا ساعت شش صبح با جناب مهندس مومنی و خانم مهندس فرودگاه باشین. تشکر کردم و رفتم دفتر محمود دیدم نیست. رفتم دفتر نازی دیدم مثل ماتم زده ها نشسته، گفتم: چته؟ از صبح خبری ازت نیست. خوبی؟ اشاره کرد در رو ببندم وقتی کنارش نشستم گفت آرشام از دیشب محمود و خواهرم و دختر داییم رفتن باغ لواسون انگار دو سه تا از دخترای دیگه‌ی شرکت هم رفتن تا صبح گروپ زدن. تازه صبح همایی هم رفته پیششون.
گفتم: بخاطر همین اینقدر دمغی؟ نازی تو هنوز تکلیفت با خودت معلوم نیست. از یه طرف می گی از محمود متنفری و می خوای ازش انتقام بگیری از یه طرف اینجوری می شی. با صدای بغض آلودی گفت: خب طول می کشه تا به وضعیت جدید عادت کنم. گفتم: پس هنوز ازش متنفر نیستی، فقط عصبانیی، هنوز ته دلت دوسش داری فقط ازش نامید شدی. گفت: تو که غریبه نیستی دقیقا همینه که می گی ولی هیچ انگیزه ای برای برگشتن به محمود ندارم الان یه هفته است رابطه جنسی هم نداشتیم. می دونم محمود خیلی من رو دوست داره ولی جایی برای ادامه دادن نمونده. من بخاطر محمود از خانواده و فامیل به طور کامل ترد شدم و برگشتنم پیش اونا محاله. دارم خودم رو برای تنها زندگی کردن آماده می کنم. یهو نازی زد زیر گریه و سرش رو تو بغلم گرفتم و نوازشش کردم.
حرکت آروم دستش رو روی پاهام حس کردم که داشت به سمت زیپ شلوارم می رفت. آروم دستم رو روی دستش گذاشتم و دستش رو بوسیدم. نازی گفت: سکس باهات آرومم می کنه. گفتم: نازی جان الان وقتش نیست. زنگ زد به منشی و گفت با مهندس محسنی جلسه دارم و کسی مزاحممون نشه. بعد بلند شد و در دفترش رو قفل کرد و همونجور که به سمت کاناپه می رفت کت و شلوارش رو در آورد و لخت دراز کشید رو کاناپه. رفتم بین پاهاش و شروع کردم به خوردن لای پاهاش خیس خیس بود. یکم بعد ارضا شد و من رو کشید رو خودش و شروع کرد به لب گرفتن بعد شلوار من رو در آورد و شروع کرد به خوردن اینقدر تحریک شده بود که تا سوراخ پشتم رو هم لیس می زد بعد دوباره دراز کشید و پاهاش رو باز کرد. خوابیدم روش و خودش با دستش آلتم رو گرفت و فرو کرد تو و ناله خفیفی کشید و منم شروع کردم به تلمبه زدن. بدون هیچ مکسی و با تمام قدرتی که داشتم، کمر می زدم که نازی برای بار دوم ارضا شد و محکم من رو بغل کرد. پاهاش رو دور کمرم قفل کرده بود و تشویقم می کرد به محکمتر زدن به ارضا شدن که نزدیک شدم بهش گفتم ولی من رو محکمتر بغل کرد و فشار پاهاش رو بیشتر کرد و قبل از اینکه بتونم از روش بلند شم ارضا شدم و آبم رو ریختم توش. شل که شدم دستاش رو باز کرد از روش بلند شدم آبم از نازش داشت می اومد بیرون رفتم براش دستمال بیارم که دیدم با انگشتش آبم رو پاک کرد و تو دهنش گذاشت. بهش گفتم: عقلت کم شده؟ این چه کاری بود که کردی؟ گفت: می خواستم ارضا شدنت رو تو نازم تجربه کنم. گفتم: ابله اگه حامله بشی چکار می کنی؟ گفت: نگران نباش موقع پریودیمه. سری با تاسف تکان دادم و خودم و نازی رو تمیز کردم. لباسامون رو مرتب کردیم. اتاقش بوی شهوت می داد، هرکسی که می اومد تو می فهمید اینجا چه خبر بوده. پنجره ها رو باز کردم و کولر رو گذاشتم رو درجه زیاد، سیگاری در آوردم و شروع کردم به کشیدن. صبر کردم زمان بگذره هم التهابمون کمتر بشه هم وضع اتاق نرمال تر بشه. جریان پرواز فردا رو هم بهش گفتم بعدش با بوسه ای که از نازی گرفتم اتاقش رو ترک کردم.
ساعت دو بود مهندس رجایی زنگ زد که رسیدن و می خوان کار رو شرع کنن. براشون آرزوی موفقیت کردم. محمود اومد تو دفترم و پرسید در چه حالی هستم و چه کارا کردم. منم همه چیزایی که اتفاق افتاده بود بهش گفتم. برق رضایت و خوشحالی رو تو چشاش دیدم. بهش گفتم: از دفتر دکتر زنگ زدن فردا برای شش صبح بلیط گرفتن گفت: در جریانم ساعت چهار و نیم ماشین می آد دنبالت آماده باش.
صبح ساعت چهار و نیم ماشین اومد و مستقیم رفتیم سالن سی آی پی من و نازی تقریبا با هم رسیدیم تو سالن. محمود چند دقیقه بعد از ما اومد و بعدش نماینده دکتر و خود دکتر رسیدن. بعد از خوش و بش معمول رفتیم سوار هواپیما شدیم و توی هواپیما هم فقط صحبت در مورد پروژه بود. ساعت هشت و نیم رسیدیم به محل پروژه. دکتر می خواست یه بازدید از پروژه داشته باشه ساعت یازده قرار بود وزیر برای مراسم بیاد. اول رفتیم سراغ ماکت، وقتی دیدمش باورم نمی شد چقدر قشنگ شده بود نماینده دکتر و محمود هم دهنشون باز مونده بود. محوطه سازی دقیقا به شکل باغ های باستانی هخامنشی طراحی شده بود هم از نظر شکل هم از نظر سیستم باغبانی و آبیاری، عالی بود. دکتر هم خیلی ازش تعریف کرد. حدود ساعت ده بازدید تموم شد و دکتر من رو خواست و گفت: خوشحاله که به من اعتماد کرده و دستور داد مبلغ پونصد میلیون به عنوان تشویق بزنن به حسابم که من شماره حساب شرکت رو دادم بهشون. همه چی عالی بود. وزیر هم اومد و تو نطق بعد از کلنگ زنی از پروژه خیلی تعریف کرد و فضای سبز رو هم به عنوان یک نماد ایرانی مورد تقدیر قرار داد. بعد از مراسم وزیر عازم فرودگاه بود که دکتر هم با ایشون هم سفر شد و قبل از خداحافظی من رو به وزیر معرفی کرد و وزیر هم تشکر گرمی از من بخاطر طراحی کرد. محمود داشت حسادت می کرد در حالیکه نازی خوشحالیش رو با همه وجود ابراز می کرد. بازدید که تموم شد و همه مهمون ها رفتن نازی و محمود و نماینده دکتر هم خواستن برن که من از همراهیشون عذر خواهی کردم و گفتم: من با تیم خودم بر می گردم. به رجایی زنگ زدم و گفتم اولین پرواز برامون جا رزرو کنه خودمم رفتم هتل پیش بچه ها. مهندس رجایی با یکی از خانم های مهندس شرکت خودمون با یه خانم دیگه بودن که مهندس رجایی اون خانم رو متخصص طراحی فضای سبز معرفی کرد. کلی ازشون تشکر کردم و گفتم صورتحساب و فاکتور ها رو برام بفرسته تا تسویه کنم. تصمیم داشتم از این یک و پونصدی که بابت پروژه دادن بهمون صد تومنش رو برای خودم بردارم چهارصد تمون هم بمونه تو حساب شرکت بقیش رو بین تیم ها تقسیم کنم. وقتی رسیدیم تهران شب شده بود. ماشین شرکت اومد دنبالم که بچه ها رو هم بردیم رسوندیم. آخرش با راننده رفتیم یه فست فودی برای شام و آخرش هم من رو رسوند خونه.
کارام خیلی سبک شد و خیالمم راحت شده بود. الان باید به پروژه هتل ابوظبی فکر می کردم و البته به سمیه. براش پیغام گذاشتم آخر شب گفت: سه چهار روز دیگه عباس می ره ماموریت و تنها می شه. خوشحال بودم که روحیش خیلی بهتر شده. بهش گفتم هر وقت می تونه بیاد پیشم.
فردا صبح تعطیل بود و منم تا لنگ ظهر می تونستم بدون دغدغه و بعد از یکی دو هفته استرس وحشتناک آروم بخوابم. داشتم آماده می شدم برای خواب که تلفنم زنگ خورد. سید پشت خط بود. سریع جوابش رو دادم گفت: مهندس اون خانم هیچ کسی رو نداشته و تو خانه سالمندان زندگی می کرده تنها کسی که براش مونده بود یه نوه دختری داشته که ظاهرا خیلی هم نابغه بوده که اونم تو هواپیمای اوکراینی که با موشک زده بودنش و فوت شده. این اواخر شدیدا اختلال روانی و فراموشی هم داشته. آخرش هم گفت: بهت توصیه می کنم اصلا تو همچین پرونده هایی سرک نکشم دنیای سیاست خیلی پیچیده است. گفت: هر چی کمتر بدونی به نفعته. بعدشم گفت: دکتر در مورد فضای سبز پروژه بهم گفته، خیلی راضی بوده. دمت گرم مهندس واقعا گل کاشتی. هر کاری که داری بهم بگو تو ارزشت خیلی بیشتر از این تقدیر و تشکرها است ازش تشکر کردم و در حالیکه چشمام از اشک خیس شده بود چشمام رو روی هم گذاشتم …
ادامه دارد…
نویسنده: مبهم

11 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2024-04-20 13:15:08 +0330 +0330

کلا دو تا داستان تون را دوست داشتم . اما تو این قسمت اون قسمت سکس گروپ محمود توی لواسون تو ذوقم زد .
پیشنهاد میکنم خیلی از فضای رئال فاصله نگیرید .

2 ❤️

2024-04-20 20:36:19 +0330 +0330

خسته نباشی رفیق جان ❤

2 ❤️

2024-04-21 00:31:52 +0330 +0330

عالی عالی عالی

2 ❤️

2024-04-21 02:40:45 +0330 +0330

↩ amico1
ممنون رفیق بخاطر نظرت و اینکه داستانم رو دنبال می کنی.
اولا هر کسی تو سکس یه فانتزی داره و یه سبکی از سکس رو می پسنده خب سکس گروهی هم یه نوع سکسه که طرفدارای زیادی داره.
دوما سکس گروهی یه سکس کاملا رئاله حتی تو کشور خودمون هم اینجور سکس زیاد شده و طرفدارای خودش رو داره.
سوما اون سکس رو باز نکردم و خیلی تیتر وار ازش رد شدم چون برای بیان حالت روحی نازی لازم بود اون قسمت.( قسمت بعدی داستان رو بخونی چی می گی؟ 😁 😁 😁 )
به هر حال بازم ممنونم از مشارکتت و عذر خواهی می کنم اگه چیزی باب میلتون نیست.

1 ❤️

2024-04-21 02:42:09 +0330 +0330

↩ Naffaaas65
سلامت باشی عزیزم ❤️ امیدوارم خوشتون بیاد 🌹 ❤️ 🌹

1 ❤️

2024-04-21 02:42:26 +0330 +0330

↩ kojo
ممنون رفیق همیشه همراه 😪

0 ❤️

2024-04-22 22:25:23 +0330 +0330

↩ DrAbner
درود بر شما
در هر صورت داستان هاتون را دوست داشتم . با اینکه کلا هیچ کدام از داستان های سایت را نمی‌خونم اما داستان‌های شما خیلی خوب هستند و منو به طور کامل در فضای داستان قرار میده .
قلمتون پایدار و مانا .

1 ❤️

2024-04-23 02:06:26 +0330 +0330

↩ amico1
ممنون رفیق مهرتون ماندگار 🌹 🌹 🌹

1 ❤️



تاپیک‌های داغ




تاپیک‌های تازه


‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «