آمار میده قسمت نهم

1401/04/16

کیرم هنوز نیمه شق بود به خاطر دیدن عکس هاش …
گفتم نه برای چی تقصیر تو.
مهشید راستش نمیدونم چرا اینجوری شدم حالا تو چرا قیافت اینطوری شده گفت داداش نمیدونم از اون موقع که تو اونطوری شدی حالم بد شد اصلا نمیتونم تمرکز کنم درسمو بخونم…
جایی خونده بودم که زنها ارضاء نشن عصبی میشن و…
گفتم ابجی خوشگلم بیا اینجا بشین کارت دارم که مهشید تا خودشو رسوند سمتم دستشو گرفتم نشوندمش رو پاهام کیرم نامردی نکرد تا کون مهشید حس کرد شق شد …
مهشید گفت داداش ول کن الان حالشو ندارم گفتم خودتو لوس نکن…
گفت جدی میگم …
گفتم به خاطر من…
لبمو بردم سراغ لبش که با بی میلی لب داد گفتم مهشید عجب سینه های خوشمزه ای داریها
دیدم خندید سریع از رو تیشرتش شروع کردم به مالوندن سینه هاش
خواهرم یواش یواش داشت گرم میشد چون اونم دستشو رو دستم گذاشته بود و بامن همراهی میکرد و سینه هاشو میمالوند
گفتم وای اگه اردلان اینجا بود اون سینه هاتو میمالید منم شما رو نگاه میکردم
مهشید دوباره یه اه کشید اینبار قشنگ بلندش کردم و کیرمو از رو شلوارش بهش مالوندم و از پشت جلوی تیشرتشو گرفتم به سمت بالا که خود مهشید درش اورد
بند سوتینشم در اوردم که دیدم خواهرم خودش شلوارشو دراورد
منم دیدم بهتره کامل لختش کنم و شرتشو دراوردم و سریع شروع کردم به خوردن سینه هاش و با دستم با چوچولش بازی میکردم که با لیس زدن زبونمو رسوندم به کسش مهشید گفت اه جوووون…
دیدم خواهرم داره روبراه میشه شروع کردم لیس زدن …
مزه کسش یه جوری بود یه شوری خاصی داشت …
لیس زدن کس مهشید به من حال نمیداد فقط چون به مهشید حال میداد و اونم با اخ اه جووون بخورش به من انگیزه میداد تا کارمو بهتر انجام بدم
کس مهشید هر لحظه که میگذشت ترشحاتش بیشتر میشد
چند لحظه بعد صدای مهشید بلند تر شده بود و مثل مار به خودش میپیچید!
بعد با یه لرزش و یه اه بلند دهن من خیس خیس کرد و رو تخت من ولو شده بود …
اره مهشید ارضا شده بود
گفت داداش کمکم کن ببر منو حموم …
دستمو انداختم زیر بغلش بردمش حموم اصلا نا نداشت خودم شستمش اوردم تو اتاقش
گفت داداش مشت مالم میدی
گفتم به چشم…
ولی من ماساژ بلدم مشت مال بلد نیستم…
رفت سمت کمد لباسش فقط یه شرت که اونم رنگش زرد بود پوشید رو تختش دراز کشید
منم رفتم پشتش شروع کردم به مالیدن شونه هاش کیرم شق شده بود یه شلوار ورزشی پوشیده بودم مثل شلوارک
کیرم تابلو نبود ولی مهشید سفتی کیرمو رو کمرش حس میکرد بعد شونه هاش با دستم حرکت کردم پایین تر سمت کمرش
وای کون خواهرم چقدر سفید بود و درشت عضله ای شروع کردم به ماساژ لپ کونش…
اونم داشت حال میکرد…
اخ کی یه کیر میره تو کونش من ببینم؟
یه دفعه بازم کیرم برام تصمیم گرفت همینطور رو مهشید دراز کشیدم و از رو شلوار کیرمو میمالوندم به شرتش…
خیلی حال میداد مهشیدم داشت حال میکرد…
که خودشو هی تکون میداد…
واقعا کون حرفه ای داشت پر عضله و کردنی…
دوباره شروع کردم به ماساژ دیدم مهشید خوابش برده …
اروم یه پتو انداختم روش و اتاقش ترک کردم .
ساعت حدود دوازده نیم شب بود داشتم فوتبال میدیم که دیدم مهشید سرحآل اومد بیرون اووف چه تاپ پوشیده بود از اینایی که بندش دور گردن می بستن بود…
و یه شلوارک که انقدر چسبون بود که فکر نکنم دست خودشم میتونست بکنه او تو…
گفت سلام داداش
گفتم سلام خوشگلم خوبی گفت خیلی…
گفتم جووون…
دیدم سریع خودشو بهم رسوند ولبشو چسبوند به لبم نزدیکه پنج دقیقه لباهای هم خوردیم وای چه حالی داد لب خوری اخرشب که مهشید خوشو ازم جدا کرد
گفت برم یه کم درس بخونم هیچی نخوندم و رفت سمت اتاقش …
منم رفتم تو اتاقم صبح بعد صبحونه مهشید بهم گفت منو میرسونی داداش
گفتم چشم…
دیدم تلفنش زنگ میخوره گفتم کیه
گفت محسنه خودم بهش گفتم بهم زنگ بزنه
گفتم خوب همه دوست پسراتو حفظ میکنی ها…
گفت ما اینم دیگه …و جواب محسن داد سلام عشقم خوبی عزیزم…
مرسی …مرسی راستی امتحان چی شد…وو…
قطع کرد چادرش سر کرد رفتیم سمت مدرسه نزدیک های مدرسه مهسا دوستش همون دختره که به محسن نشونش داده بود وای چقدر این دختره جلف بود …
بعد از معرفی کردن ما بهم …
خواهرم خودشو به من نزدیک کرد گفت میخوای مهسا رو برات ردیف کنم …
گفتم نه ازش خوشم نمیاد حالا تو زودتر برو امتحانتو بده …
مهشید مهسار رفتن سمت جلسه امتحان…منم دم در منتظرشون شدم…
وقتی مهشید از امتحان برگشت دیدم خوشحاله معلوم بود که امتحاتشو خوب داده …
رسید بهم گفت خیلی اسون بود بعد گفتم پس دوستت کو گفت اون وای میسته تا دوست پسرش بیاد دنبالش…
گفتم اون زید داره بعد میخوای برای من ردیفش کنی …
خندید گفت تازه چند تا هم داره من باهات شوخی کردم میخواستم نظرت رو راجب مهسا بدونم …
تو راه برگشت بودیم خواهرم گوشیشو روشن کرده بود که تند تند اس های اردلان میرسید …
و مهشید میخوند اردلان خواست قرار بزاره که مهشید براش نوشت امروز نمیتونم بیام که اردلان برای فردا قرار گذاشت که مهشید نوشت فردا بابا اینا میان نمیتونم که اردلان بد جور گیر داده بود
گفت بعد امتحان میام دنبالت دم مدرسه تون که با این پیشنهاد مهشید بدش نیومده بود چون اینطوری میتونست اونو به مهسا دوستش نشون بده
گفتم قرار نذاری ها یه موقع مدرسه تو یاد میگیره بعد هر روز پاتوقش اونجا میشه …
ما باید احتیاط کنیم …
مهشید که دیگه چادرش رو شونه هاش بود با بی حالی برای اردلان نوشت نمیتونم چون داداشم میاد دنبالم.
اردلانم نوشت خیلی خیلی دلم برات تنگ شده بود حالا عیب نداره عزیزم میزاریم یه وقت دیگه رسیدیم خونه مهشید رفت تو اتاقش لباسشو عوض کرد اوووووف چی میدیدم خواهرم با یه تاپ فوق العاده سکسی که بیشتر شبیه سوتین بود و یه شلوارک لی اومد سراغم که تلفن خونه بود که زنگ خورد جواب دادم پدرم بود بعد احوال پرسی
گفت کجایی تو از صبح ده دفعه زنگ زدم به خونه که بر نمی داری موبایلتم که خاموشه اوه یادم رفته از اون شب موبایلمو روشن کنم فقط فکرم مهشید بوده گفتم باتری موبایلم تموم شده بود بعد مهشید بردم مدرسه شون تا امتحان بده
گفت باریکلا به این پسر خوب ما…
بعد گفت مهرداد جان ما بیلیط تامون 2روز عقب انداختیم گذاشتیم برای پنجشنبه برگردیم…
مخم سوت کشید تنم لرزید ودرجا ذهنم رفت سراغ مهشید که هنوز چند روز فرصت داریم بعد با مادرم صحبت کردم بعد گوشیو دادم دست مهشید …
وقتی قطع کرد اومد سمتم بغلم کرد لبمو بوس کرد گفت به اردلان زنگ بزنم…
گفتم به شرطی که کنار همون چرخ باقالی قرار بزاری دیدم خندید زنگ زد به اردلان و گفت برای فردا بعد امتحان میتونم بیام که بازم اردلان
گفت همون ساعت پنج خوبه که مهشیدم از خدا خواسته قبول کرد منم تو این فاصله این دونفر داشتم سینه های خواهرمو میمالوندم که تا تلفنش قطع شد گفتم اردلان کجایی الان باید دست تو این رو باشه مهشید یه اخ کشید بعد با دستش دست منو همراهی کرد بردمش اینبار تو اتاق خودش و شروع کردم به لیس زدن بدنش که خواهرم انگار از من بیشتر فیلم سوپر نگاه میکرد
گفت میشه داداش از انگشت های پام بخوری بیای بالا بعد به اونجای خوشمزه برسی…
گفتم بهش چشم.
مهشید خانم …
جوووووون کشیدم براش و انگشت کوچیکه پاهاش خوردم و به ترتیب همه انگشتاشو خوردم اومدم از ساق پای سمت راستش بلیسم برم بالاتر و جوون جوون میکشیدم به سفیدی پاهاش!
که پنجه پاهاشو گرفت سمت صورتم که یعنی براش بخورم و چسبوند …وبه لبم گفت وا کن داداشی بخور خوشمزه است دهنم تا وا کردم پاشو چپوند اون تو منم شروع کردن به خوردن …
انگار من داشتم براش ساک میزدم دیدم چشماشو بسته بود مزه پاهاش بد نبود اتفاقا خیلی خوشم اومده بود وبه اسرار و رضایت خودم اون یکی پاشم خوردم…
ولی مهشید وقتی حشری میشد وقیحانه
رفتار میکرد و طوری دستور میداد که واقعا فکر میکرد من خدنگ یا نوکر یا غلامش یا یه چیزی شبیه اینا…
اما جالب قضیه اینجا بود منم بدون چون و چرا گوش میکردم و مهشیدم پرو تر و خودخواه تر میشد و منم به این فکر میکردم چه زود خواهرمو داف کردم…
وباید یه داف قدر و گوشت تربیت کنم"!؟
بالاخره خانم رضایت دادن و من اینبار بقیه پاهوشو ول کردم خودمو رسوندم به سینه هاش
بهترین چیزی بود که تو اون دوروز خورده بودم سینه های مهشید فوق العاده جالب بودند نوکشون اندازه یه لیمو ترش بود
تیز و شق وای چه حالی میداد این سینه خوردن
مهشید اینبار با وقات تمام گفت مهرداد برو پایین کسم منتظرته منم عین یه بره خزیدم رو کسش و شروع کردم به لیسیدن
انقدر مهشید اه اه میکشید که منم با انگیزه بیشتری اینکارو میکردم یه دفعه انگار مهشید ارضاءشد چون خیسی بیشتر شد سرمو کشیدم عقب چون از مزه اش بدم میومد یه بار طعمشو کشیده بودم تا سرمو کشیدم عقب یه لرزش خیلی کوچیک رو مهشید حس کردم دیدم که بعدش با شدت تمام اب از کسش زد بیرون این دیگه چیه مگه دخترا اب دارن…
نه ابجی ما شاشیده بود…
منم داشتم از شق درد میمردم مهشید دوباره ولو شده بود تو اتاق گفت مهرداد من ببر حموم اینبار تو حموم خودم لخت شدم باهاش رفتم زیر دوش کیرم قشنگ لای خط کونش بود مهشیدم براش فرقی نمیکرد که کیرم الان کجاش بود
یه چند باری لای پاهاشو باز کردم کیرمو اونجا جا وردم .
ولی دیدم حال نمیده بهم من نمیتونم مهشید بکنم
بهش گفتم با دستاش برام جق بزنه اینبار بیشتر تحمل کرد کیرم یعنی خیلی بیشتر و با دفعه سیزدهم یا چهاردهم ابم اومد
مهشیدم همینطور با کیرم بازی میکرد انگار دوست داشت تا قطره اخر بریزه بیرون
خودمونو شستیم اومدیم بیرون مهشید رفت سراغ درسش منم رفتم تو اتاقم گوشیمو نگاه کردم
چقدر تماس بی پاسخ داشتم .
ازهمه بیشتر محسن زنگ زده بود بعد مهدی و بابام دو دفعه ویه چند نفر دیگه
زنگ زدم به محسن بعد احوال پرسی گفت کجایی پسر جریان خاموش بودن گوشیمو براش گفتم و اونم از داداش دیگه حله مخ مهشید زدم با اولین باری که ببینمش کردمش …
وای اون از مهشید اینم از محسن چاقال چه پرو شده ولی کیرم از حرف زدن محسن راست شده بود و گفت یه نقشه توپم دارم واسه کردنش
حالا بعد امتحانا بهت میگم
گفتم خوب الان بگو
گفت دارم یه جایی رو ردیف میکنم اینجا مکان خوبیه تو هم باید کمک کنی یه جوری با مهشید بیاید شهرستان به هوای اب وهوا عوض کردن مهشید بقیه اش با من
گفتم اخه چه جوری بگم تابلو نشه
گفت نمیدونم تو قرار بود کمکم کنی…
بعد گفت راستی مهشید یه چند تا اس برام فرستاده سکسی هستن گفتی برات بفرستم برات فرستادم…
داشتم به حرفهای محسن فکر میکردم که دیدم مهدی دوباره زنگ زد جوابشو دادم
گفت کجایی پسر مهرداد من رو قولت حساب کردم برای هفته بعد
گفتم چه خبره
گفت چند روز نیستم تو وایستا جام دیگه مگه بهت نگفته بودم تو هم قبول کرده بودی
گفتم نه کی گفتی فقط گفتی کارت دارم
گفت حالا که گفتم !!
گفتم ببینم چی میشه؟
وخداحافظی کردم .
این مهدی دو سال نیم از من بزرگتر بود فقط سه ماه خدمت کرده بود واندازه هشت سال جنگ خاطره تعریف میکرد
قیافه خیلی معمولی داشت یه صورت کشیده با چشمایی که نمیشد تشخیص داد قهوه ای هستن یا مشکی ولی ظاهر تمیز منظمی داشت و از اون زبون بازها…
که من پیش خودم فکر میکردم فقط سه روز میرم بهش کمک میکنم میام دیگه ولی اصل این داستان …
ولش کنید حالا به اون قسمت میرسیم .
من تو فکر این بودم که محسن چه نقشه ای کشیده حتی چند بار با اس ازش پرسیدم ؟
نگفت که نگفت مهشید انقدر درگیر درس بود که مجبور شدم زنگ بزنم برامون شام بیارن …
دیگه تا خود صبح همه چی عادی بود بعد صبحانه مهشید یه کم کتاب خوند بعد بردمش برای امتحانش…
دختر درسخونی بود چون معلوم بود امتحانشو خوب داده بود…
رفتیم بیرون با هم نهار خوردیم و در مورد قرار مهشید با هم هماهنگ کردیم

ادامه دارد

10 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2022-07-07 15:58:55 +0430 +0430

مثل همیشه عالی ولی کوتاه خب لااقل زودتر آپ کن

1 ❤️

2022-07-14 01:38:59 +0430 +0430

عاااالی

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «