اجازه هست بگویم: سلام! حال شما؟
که باز وصل شود سیم اتصال شما؟
اجازه هست بگویم که باز دخترکی
نشسته بین ورقهای آس فال شما؟
سلام خوبترین اتفاق ناممکن
که آتشم زده دریاچهی خیال شما!
ببخش حضرت آقا! ولی فقط یک بار
بگو نبودن من در دل زلال شما،
به درد خورد؟ دوای جنونتان شده است؟
رسیده شد رطب اشتیاق کال شما؟
زیاده عرض ندارم؛ خدا نگهدارت
و بهترین نفس عاشقانه مال شما…!
غزل کریمی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
↩ Eccentricc
شرمنده نکنید 🙏🌺🌺
انگار که از مشتِ قفس رستی و رفتی
یکباره به روی همه در بستی و رفتی
هر لحظۀ همراهی ما خاطرهای بود
اما تو به یک خاطره پیوستی و رفتی
نفرین به وفاداریات ای دوست که با من
پیمان سر پیمان شکنی بستی و رفتی
چون خاطرۀ غنچۀ پرپر شده در باد
در حافظۀ باغچهها هستی و رفتی
جا ماندن تصویر تو در سینۀ من! آه!
این آینه را آه که نشکستی و رفتی…
فاضل_نظری
↩ روح خسته
روح سحر عزیز شاد 🖤🌹
برایتان یک دل پر از آرامش و دوستی آرزو می کنم
↩ Ramin2324
در صدا کردن نام تو
یک «کجایی؟!» پنهان است
یک «کاش میبودی»
یک «کاش باشی»
یک «کاش نمیرفتی»
من نام تو را
حذف به قرینهی
این همه دلتنگی و پرسش صدا میزنم…
علیرضا_روشن
↩ Eccentricc
پاییز آمدهست که خود را ببارمت!
پاییز: نامِ دیگرِ «من دوست دارمت»
بر باد میدهم همهی بودِ خویش را
یعنی تو را به دست خودت میسپارمت!
باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو…
وقتی که در میان خودم میفشارمت
پایان تو رسیده گلِ کاغذیِ من
حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت
اصرار میکنی که مرا زودتر بگو
گاهی چنان سریع که جا میگذارمت!
پاییز من، عزیزِ غمانگیزِ برگریز!
یک روز میرسم… و تو را میبهارمت!!
سید_مهدی_موسوی
به یک پلک تـــو مـیبخشم تمـــام روز و شبها را
که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را
بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک نفس پُر کن بـــه هــــم نگذار لبها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را
دلیلِ دلخوشـــیهایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟… نمیفهمم سببها را
بیا اینبار شعرم را به آداب تو میگویم
که دارم یاد مــیگیرم زبان با ادبها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هــر قدم یک دم نگاهــی کن عقبها را
زنده یاد نجمه_زارع 🖤🌹
↩ ShivaBanoo
نه نشده بودم . یه اکانت دیگه ساختم دیشب این اکانتم هم غیر فعال شد ولی صبح دوباره فعال شد !
↩ روح خسته
کسی که شعر رو دوست داره و ازش لذت میبره به فکر خودکشی و کشتن نمیوفته!
شما این غزلها رو با چه غزلهایی مقایسه می کنید ؟
سلام دوست عزیز
منم کاملا با شما موافقم و با عرض اجازه، نقدی بر بانو سالومه میکنم:
سالومه جان، در این مدت و با توجه به اشعاری که به اشتراک میزاری، گهگاه نام شاعر و شاعره هایی را میشنوم که تا به حال به گوشم نخورده و مطمئنا هم نخواهد خورد …
ادبیات و شعر از دیرباز در این کشور، ماندگار و اصیل بوده و شاعرانی که از قرون گذشته در دل ما جا دارن، به خاطر سبک و ذوق شاعری به این مهم رسیده اند …
و بودند و هستند و خواهند بود ، شاعرانی که نه نامی از آنها به جا میماند و نه شعری …
پس محترمانه و در کمال خلوص نیت و با توجه به ذوق هنری خودت که بسیار خالص و ناب هست ، ازت خواهش میکنم موضوعات تاپیک خودت رو با چنین اشعار پیش پا افتاده و خالی از هر نوع هنر شعر به معنای ناب کلمه ، خراب نکن …
کماکان در دل همه ما جا داری و حداقل برای من، آزمون یادآوری دوران طلایی زندگی خودم هستی …
با عذرخواهی و پوزش مجدد و امیدوارم بی احترامی به کسی نکرده باشم …
↩ Ramin2324
تو را می سپارم به قلبی وفادارتر
به عشقی شکیبا،صمیمی، فداکارتر
تو را می سپارم به دستِ زنی سازگار
جهانی برایت بسازد سزاوارتر
تو در من گرفتارِ یک عشقِ کم طاقتی
و من در تب و تابِ عشقت گرفتارتر
چه رؤیای درمانده ای داشت دلبستگی!
تعلّق شبی دارد از بی کسی تارتر
امیدی به درمانِ این دردِ دُردانه نیست!
که در عشق باید دلی داشت بیمارتر
من و تو برای جدایی مناسب تریم!
چرا از تو چیزی بخواهم زیانبارتر؟!
کنارم نمان و شجاعانه خوشبخت باش
نمی ترسم از امتحان های دشوارتر…
مهشید_تجلیان
با درود خدمت شما سروران
حرفتان کاملا درست و انتقادشما رو به جان میخرم
باور کنید سعی من در شناساندن شاعر و شاعره هایی است که در حال حاضر گمنام و زیر سایه شعرا و اساتیدگرانقدر حال حاضر و گذشته ، مانده اند و کمتر کسی به آنها توجه می کند
برای من خیلی دلنشین تره که اشعار حافظ و سعدی و مولانا و سنایی و فردوسی و … رو بنویسم و میدونم که شما هم خوشحالتر میشوید اما تا کی و کجا میشه فقط به این شعرای بزرگ قناعت کرد ؟ چرا نباید با تبلیغ و خواندن شعر شعرای جوان ، آنها رو به سمت تکامل و بلوغ شعری و ادبی رهنمون نکنیم؟ چرا باید فقط به کوروش کبیر مباهات کنیم ؟ چرا نباید فرهنگ کوروش پروری رو نشر بدیم ؟ اگر شاعری شعر بگه و شعرش مورد استقبال و خواندن قرار نگیره ، استعدادش راکد می مونه ، استعداد مثل آب وقتی یه جا بمونه می گنده، بو میگیره و متعفن میشه !
من با نظر شما و جناب لاک غلط گیر که از فرهیختگان این سایت هستید موافقم . حامد عسکری یا حامد یاری یا غزل کریمی و مریم حیدرزاده و … هیچوقت جای شعرای بزرگ قدیم رو نمیگیرند ولی اجازه بدید حداقل ، سهمم رو در شکوفایی استعداد این عزیزان ادا کنم.
می دونم اینجا جای درستی برای شعر و شاعری نیست ! اینجا به پایین تنه بیشتر از فکر و روح ، بها داده میشه ولی من به حرف سعدی باور دارم که گفت :
گوهر اگر در خلاب افتد همچنان نفیس است و غبار گر به آسمان رسد همچنان خسیس
امیدوارم با انشای ناتوان و زبان قاصرم توانسته باشم منظورم رو بیان کنم 🌺
مضمونش به کنار. در استفاده از واژهها و مثلا آرایههای ادبی هم به شدت مصنوعی و تو ذوق زن و ناهماهنگ استفاده کرده. اصطلاحا روح نداره اثر
↩ دنیز۵۸
برتراند راسل :
انسانها نادان به دنیا میآیند، نه احمق!!!
احمق شدن، نیاز به آموزش دارد!
↩ سالومه۲۸
دیالوگ زیبای فیلم مسیر سبز:
خیلی خستم رئیس!!!
خسته از تنها سفرکردن،
تنها مثل یه چلچله زیر بارون،
خسته از اینکه هیچ وقت رفیقی نداشتم تا پهلوم باشه و ازم بپرسه از کجا اومدم به کجا میرم یا چرا!!!
انقدر خسته ام از اینکه آدم ها همدیگر رو اذیت می کنن،
خسته از تمام دردهایی که تو دنیا حس می کنم و می شنوم و هر روز
دردام بیشتر میشه…
↩ سالومه۲۸
فروغ بانو:
فرقی ندارد
چه ساعت از شبانه روز باشد،
صدایت را که میشنوم
خورشید در دلم طلوع میکند …!
↩ هاینریش
سعدی:
اى سرو خوش بالاى من، اى دلبر رعناى من
لعل لبت حلواى من، از من چرا رنجیدهاى؟
شعر جالب و دلنشینی بود.
از تشبیهات و استعارات زیبایی استفاده شده. مثل رطب که خیلی بجا و قشنگ آمده.
عاری از هر گونه رنگ تعلق است.
و بی پیرایه سخن دل را بر ملا ساخته است.
سپاس.
↩ Eccentricc
من خواستم پست بذارم ولی دوباره سایت اجازه نداد
↩ عیسی
من دقیقا با نظر دوستمون Eccentricc موافقم . جناب عیسی اگر شما با محاوره قرن ۷ و ۸ ، امروز صحبت کنید مخاطبان چه فکری میکنند ؟ بذارید از خودم مثال بزنم ! یه عادت کاری باعث شده کمی ادبی تر با دوستان صحبت کنم و از ضمایر و فعلهای جمع استفاده کنم . خیلی از دوستان خرده میگیرند و به من لقب خیام و جابربن جریان و بوعلی سینا میدهند ، وای به روزی که از کلمات قدیمی استفاده کنم !
اگر در قدیم از اتصال و سیم صحبت میشد بلاشک به آدم برچسب جنون میزدند ولی برای نسل فعلی این کلمات ملموس و آشناست. من تمام حرفم اینه که با مدرنیته، تمام زوایای زندگی بشری تغییر کرده و ادبیات هم از این نظر مستثنی نیست .
احترام شعرای قبل پابرجاست . در جایی استادی برای دانش آموزان از شاهنامه و داستان رستم سهراب شعر میخواند بچه ها متفق القول به این نتیجه رسیدند که سهراب باید خودش رو معرفی می کرد یا رستم یه آدم احمق بود که با تمام نشانه هایی که سهراب داد او را نشناخت ! هیچ کس به قسمت درام و فلسفه شعر دقت نکرد ،!
این شاعران جوان با تمام مشکلات زندگی ، همین که استعدادشان را شکوفا می کنند جای تقدیر و تشکر داره
پس وظیفه ماست که به جای تخریب استعدادشان به تشویق آنها بپردازیم تا در این آشفته بازار حداقل ادبیات هرچند افتان و خیزان ، به راه خود ادامه دهد
مانا و شاد باشید
↩ لاکغلطگیر
جناب لاک غلط گیر ، استاد ویرایش هستید و من خوشحالم از اینکه تاپیک رو قابل دانستید و انتقادتان کاملا درسته
در خیلی از داستانهای این سایت جوش و خروش شما رو دیدم و به شما حق میدم ولی از کسی که معذب را معضب مینویسه یا لطفا را لدفن مینویسه و ممکنه به این تاپیک سر بزنه انتظار نداشته باشید شعر قاآنی و سنایی را با آن همه ارایه های ادبی بفهمد. اصلا فهم به کنار ، نمیتونه رو خوانی کنه ، حتی شما و دیگر اساتید هم در درک شعر های خاقانی و دیگر شعرای قدیمی ممکنه به مشکل برخورد کنید بر حسب کارم دیدم دانشجوهای دوره دکترای ادبیات پارسی که از روخوانی شعر عاجز بودند
من اولین و مهمترین هدفم، شناساندن شعرای جدید و جوان هست و درست یا غلط این کار رو وظیفه خودم میدونم و اسم همه شعرا یا نویسنده ها رو در آخر پست و تاپیک میارم . از بقیه دوستان هم خواهش میکنم در این راه( اگر به نظرشان راه درستی هست ) من را یاری کنند
لحظات زندگیتون دلنشین 🙏🌺🥰
پنهان و آشکار به یادت گریستم
چون ابر نوبهار به یادت گریستم
دلسنگ و پرغرور از این عشق رد شدی
دلتنگ و بیقرار به یادت گریستم
تو مثل رود راهی دریا شدن شدی
من مثل آبشار به یادت گریستم
روزی هزار بار تو را یاد کردم و…
روزی هزار بار به یادت گریستم
مانند جادهای که به پایان نمیرسد
عمری در انتظار به یادت گریستم
دیدم که در قفس دو قناری چه دلخوشاند
بی هیچ اختیار به یادت گریستم
مجید_ترکابادی
↩ هاینریش
با همچون تویی قصهها توانم نوشت…
احمدشاملو
از ته دلم به این پست اعتقاد دارم هاینریش عزیز 🙏🌺🥰
لبت، تنت، سخنت، چهرهات تماشایی
آهای دختر رعنا چقدر زیبایی
به زعم من تو میان تمام مردم شهر
سرآمد همه دختران و زنهایی
به زیر پیرهن تو بهشت گمشده ایست
حرارت بدنت دوزخیست رویایی
بگو که مادر تو کیست که این چنین زادست
دو چشم شرقی و یک صورت اروپایی
جنوب داغ لبت سرخی غروب خزر
شمال خیس نگاهت خلیج تنهایی
تنت روایتی از برفهای قطب جنوب
خودت روایتی از یک پری دریایی
پر از حکایت ناگفتهای و میدانم
که تو نخواندهترین داستان دنیایی…
محمود_غریبی
جناب لاک غلط گیر ، استاد ویرایش هستید و من خوشحالم از اینکه تاپیک رو قابل دانستید و انتقادتان کاملا درسته
در خیلی از داستانهای این سایت جوش و خروش شما رو دیدم و به شما حق میدم ولی از کسی که معذب را معضب مینویسه یا لطفا را لدفن مینویسه و ممکنه به این تاپیک سر بزنه انتظار نداشته باشید شعر قاآنی و سنایی را با آن همه ارایه های ادبی بفهمد. اصلا فهم به کنار ، نمیتونه رو خوانی کنه ، حتی شما و دیگر اساتید هم در درک شعر های خاقانی و دیگر شعرای قدیمی ممکنه به مشکل برخورد کنید بر حسب کارم دیدم دانشجوهای دوره دکترای ادبیات پارسی که از روخوانی شعر عاجز بودند
من اولین و مهمترین هدفم، شناساندن شعرای جدید و جوان هست و درست یا غلط این کار رو وظیفه خودم میدونم و اسم همه شعرا یا نویسنده ها رو در آخر پست و تاپیک میارم . از بقیه دوستان هم خواهش میکنم در این راه( اگر به نظرشان راه درستی هست ) من را یاری کنند
لحظات زندگیتون دلنشین 🙏🌺🥰
↩ Esn~nzr
دنیا هم که از آن تو باشد
تا زمانی که درون قلب یک زن
جایی نداشته باشی
تا درون آوازهای عاشقانه زنی زندگی نکنی
و سهمی از دلشوره های زنی نداشته باشی
فقیرترین مردی!
شکسپیر
↩ سالومه۲۸
افرین کاملا درسته.
دلیلی نداره ما که در این دوره زندگی می کنیم. از دگرگونی زبان
خودمون بگذریم. همانطور که میدانید زبان مثل یک موجود زنده است. و به حالت سکون نمی ماند.
ممنونم از دقت نظر شما سالومه خانم.
و سپاس بیکران برای تاپیک خوبتون.
↩ لاکغلطگیر
برای آشنا کردن بعضی از دوستان با ادبیات، نمیشه یکدفعه از شعرهای سخت شروع کرد ، اجازه بدید با شعر آشنا بشوند بعد شعرای وزین و گرانقدر رو بشناسند و با شعرشان آشنا شوند این رو از من با کمترین ادعا در زمینه تدریس بپذیرید 🙏🙏🙏🙏🙏🌺🥰
این غزل هم تقدیم به مهربانی شما:
زندگی هرقدر بی رحمانه آزارم کند
یا که از حدّ توانم بیشتر بارم کند
چکش بیدادگاهش را بکوبد روی میز
کتف بسته، در غل و زنجیر احضارم کند
قفل بر سلّولهای من ببندد تا مگر
باز با یک حکم طولانی گرفتارم کند
با تمام جانورهای درونش، سالها
گوشهای بنشیند و با حرص نشخوارم کند
از خودم پتکی بسازد تا خودم را له کنم
با قوانین خودش اثبات و انکارم کند
زندگی با این دهان یاوهباف هرزهاش
هرچه تحقیرم کند، خردم کند، خوارم کند
باز هم میخواهمش، با شوق برمیتابمش
تا همان روزی که از بوی تو سرشارم کند
صبح تا شب هرچه سختی میکِشم جای خودش
فکر کن!..
هر روز
دستان تو بیدارم کند…
حسین هدایتی!