اجازه هست بگویم: سلام! حال شما؟
که باز وصل شود سیم اتصال شما؟
اجازه هست بگویم که باز دخترکی
نشسته بین ورقهای آس فال شما؟
سلام خوبترین اتفاق ناممکن
که آتشم زده دریاچهی خیال شما!
ببخش حضرت آقا! ولی فقط یک بار
بگو نبودن من در دل زلال شما،
به درد خورد؟ دوای جنونتان شده است؟
رسیده شد رطب اشتیاق کال شما؟
زیاده عرض ندارم؛ خدا نگهدارت
و بهترین نفس عاشقانه مال شما…!
غزل کریمی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
در طریق مرد بودن…
همچو کوه درد باش،،،،
یا نزن حرفی ز مردی،،،،
یا حقیقت مرد باش…
↩ سالومه۲۸
بلی بلی باور میکنم باور دارم باور هست نمیشه باور نکرد ایمان دارم…
دردهایی در این دنیا هست
به آن عظمت
که دیگر در برابر آنها
از اشک کاری ساخته نیست
■ هاینریش بل
↩ saeedgaff
گفتم فراق تا کی گفتا که تا تو هستی
گفتم نفس همین است گفتا سخن همان است
فیض_کاشانی
↩ وحید_لاهیجی
غیر از تو دیگر هیچ کس من را نمیفهمد
جز تو کسی ای مرد! این زن را نمیفهمد
با اینکه شاعر نیستی اما شبیهِ تو
دیگر کسی شعر و تَ تن تن را نمیفهمد
مثل تو حتی وامق و فرهاد، یا مجنون…
عاشق شدن تا بیخِ گردن را نمیفهمد
غیر از نوازش های دستِ آشنای تو
هرگز کسی گل های دامن را نمیفهمد
تو خوبِ خوبی، من بدم! جایِ تعجب نیست
قلبِ تو آئينهست، آهن را نمیفهمد
عاشق نوازی کن، بمان تا آخرِ قصه…
حالا که جز تو هیچ کس من را نمیفهمد!
طاهره_اباذری_هریس
↩ سالومه۲۸
شاعر همون خانم دکتر که میگفتین هستش ؟!!
یعنی بهش از جانب من درووود بفرستین
عاشق شدن تا بیخِ گردن را نمیفهمد…
اینو کجای قلبم بذارم 😞
دست بنه بر دلم از غم دلبر مپرس
چشم من اندرنگر از می و ساغر مپرس
جوشش خون را ببین از جگر مؤمنان
وز ستم و ظلم آن طره کافر مپرس
سکه شاهی ببین در رخ همچون زرم
نقش تمامی بخوان پس تو ز زرگر مپرس
عشق چو لشکر کشید عالم جان را گرفت
حال من از عشق پرس از من مضطر مپرس
هست دل عاشقان همچو دل مرغ از او
جز سخن عاشقی نکته دیگر مپرس
خاصیت مرغ چیست آنک ز روزن پرد
گر تو چو مرغی بیا برپر و از در مپرس
چون پدر و مادر عاشق هم عشق اوست
بیش مگو از پدر بیش ز مادر مپرس
هست دل عاشقان همچو تنوری به تاب
چون به تنور آمدی جز که ز آذر مپرس
مرغ دل تو اگر عاشق این آتشست
سوخته پر خوشتری هیچ تو از پر مپرس
گر تو و دلدار سر هر دو یکی کرده ایت
پای دگر کژ منه خواجه از این سر مپرس
دیده و گوش بشر دان که همه پرگلست
از بصر پروحل گوهر منظر مپرس
چونک بشستی بصر از مدد خون دل
مجلس شاهی تو راست جز می احمر مپرس
رو تو به تبریز زود از پی این شکر را
با لطف شمس حق از می و شکر مپرس
با صدای شجریان نوش روح ایشون و شما 🙏
↩ وحید_لاهیجی
بله خودشون هستند . چشم سلام شما رو میرسونم 🥰🌺🙏
دشمنیها همه از دوستی آید به ظهور
من که یک دوست ندارم زِ که پروا دارم؟
مخلصکاشانی
↩ سالومه۲۸
جان منست او هی مزنیدش
آن منست او هی مبریدش
آب منست او نان منست او
مثل ندارد باغ امیدش
باغ و جنانش آب روانش
سرخی سیبش سبزی بیدش
متصلست او معتدلست او
شمع دلست او پیش کشیدش
هر که ز غوغا وز سر سودا
سر کشد این جا سر ببریدش
هر که ز صهبا آرد صفرا
کاسه سکبا پیش نهیدش
عام بیاید خاص کنیدش
خام بیاید هم بپزیدش
نک شه هادی زان سوی وادی
جانب شادی داد نویدش
داد زکاتی آب حیاتی
شاخ نباتی تا به مزیدش
باده چو خورد او خامش کرد او
زحمت برد او تا طلبیدش
↩ سالومه۲۸
اگر چرخ وجود من از این گردش فروماند
بگرداند مرا آن کس که گردون را بگرداند
اگر این لشکر ما را ز چشم بد شکست افتد
به امر شاه لشکرها از آن بالا فروآید
اگر باد زمستانی کند باغ مرا ویران
بهار شهریار من ز دی انصاف بستاند 🙏
شمار برگ اگر باشد یکی فرعون جباری
کف موسی یکایک را به جای خویش بنشاند
مترسان دل مترسان دل ز سختیهای این منزل
که آب چشمه حیوان بتا هرگز نمیراند
رایناکم رایناکم و اخرجنا خفایاکم
فان لم تنتهوا عنها فایانا و ایاکم
و ان طفتم حوالینا و انتم نور عینانا
فلا تستیاسوا منان فان العیش احیاکم
شکسته بسته تازیها برای عشقبازیها
بگویم هر چه من گویم شهی دارم که بستاند
چو من خود را نمییابم سخن را از کجا یابم
همان شمعی که داد این را همو شمعم بگیراند
مولانای جان