شامگاهــی دو جوان ، دو رفـیـق قـصـد آزار دخـتــران کردند
در بـه روی جهـانیــان بـسـتـنــد خویش را از همه نهان کردند
لٌــخـت گـشتـنـد و مـست افـتادنـد هــر چه دل گفت آنچنان کردند
به شرارِ شراب و شهوت وعشق شرم را طرد ، از آستان کردند
دودِ سیگار و بویِ عطر وشراب خانـه را هـمچو بوسـتان کردند
بسکـه از لـعـلِ یــار بـوسیـدنـد خطِ مشکین چو ارغوان کردند
دست از زلف سوی پستان رفت نـرم نـرمک هـوای ران کردند
پسران دست بـر زمـیـن بردنــد دختـران پا بـر آسمـان کردند
راز های نـهـفـتـه را ، هـر یک به رخِ یکـدگـر عـیان کردند
عضو های لـطـیـف و نـازک را سخـت مانـنـد استخــوان کردند
گه فــراز آمـدنـد و گاه فــــــرود گـه چنین و گـهـی چنان کردند
چون کمانـدارِ چرب دست ِ دلـیر تیـر هـا راست بـر نشان کردند
چشم ها سرخ گشت و رگها سبـز پس فــلان در پی فـلان کردند
دخـتـران کام دل چو بگـرفـتـند قـصدِ ایـن پـیـرِ ناتـــوان کردند
بـوسـه بـر روی مـن زدنـد ز دل سـعی در کـار مـن بجان کردند
الـغــرض آلـتـم نـشـد بــیـــدار گــرچـه صـد بـار امتحان کردند
گـفـتم این است گـر جوانیی من
چوب در کونِ زندگانی مــن
شاعر : استاد خلیلی
در كسش كير همي كردم و كونش ميگفت/
كيست آن سرو كه بر راهگذر ميگذرد/
كير صاحب نظري گفت به خونابه ی چشم/
نور چشميست كه بر اهل نظر ميگذرد/
عبید زاکانی
چونک اندر مرد خوی زن نهد/
او مخنث گردد و کون میدهد
مولوی
كير من ميرفت در كون گفتمش
سروِ سيمينا به صحرا ميروي
خايه ميزد بانگ كاي يار عزيز
ياد ميدار اينكه بي ما ميروي
عبیدزاکانی
حسنی نگو بلا بگو
كس كش كسكشا بگو
نه عاطفه نه راحله نه هایده نه مائده
هیشكی محلش نمیذاشت
تنها توی اتاقش… كیرشو میكرد تو بالش
باباش میگفت پدرسگ،
كی به تو كس میده؟ سگ؟؟
نه نمیده نه نمیده
گل پری جون كون طلا
ویراژ میرفت تو كوچه ها
گل پری جون كونتو میدی نگاه كنم؟
لپاشو از هم وا كنم؟
نه كه نمیدم
چرا نمیدی؟
كون به این قشنگی،کس به این تنگی
واسه اونیه كه هلند باشه
ماشینش شاسی بلند باشه
نه به توی بچه كونی
كه مفت بدن گرونی
نه پول داری نه زور داری نه هیكل و دودول داری
جقی، بد قواره
كس ننت میخاره ؟
حسنی صبحش با شق درد
از تو خونه شون شدش در
گفت نه، ازون روزاشه
میكنم هر كی باشه
دید سر كوچه ویبره
پیر زنی داره میره
سرشو گرفت خوابوندش
ا ز كس و كون گایوندش
پیر زنه با خوشالی
حسنی روهی میمالید
میگفت كه خیر ببینی
بكن كس قدیمی
این جووناش اوضا دارن
هزار قرو ادا دارن
هر وقت گرفتی شق درد
به من بزن یه تك زنگ
بپر بیا تو خونم
كیرتو بكن تو كونم
ممنون
اهل تهران هستم
اگر دستم رسد بر کون نرمت
کنم کیری درون کون گرمت
اگر گویی چرا چشمش دو تا نیست
بگویم کیر ما اهل ریا نیست
چشم داره آبرو نداره
گردن به بالا مو نداره
وقت رفتن قلچماقه
وقت برگشتن چلاقه