سر شیفت بودم که نمیدونم چی شد ولی دلم یهویی گرفت
انگار خالی شدم از انرژی
اونایی که دور و برم بودن هم فهمیدن که بی حال و حوصله شدم
اینجور وقتا دیگه نه حرفی میزنم نه چیزی میگم
یه ساعت آخر شیفت اندازه یه روز طول کشید
لباسامو عوض کردم و با یه خداحافظی زیر لبی اومدم بیرون
سوار ماشین شدم تا برم خونه
ولی یهو خودمو جلو شرکت دیدم
تردید داشتم برم بالا یا نه
میخواستم ماشین رو روشن کنم برم خونه و تا شب منتظر اومدنش باشم ولی دستم رو سوئیچ نمیرفت
وقتی الان میتونم برم بالا و بغلش کنم چرا تا شب صبر کنم
سوئیچ رو از رو ماشین برداشتم و پیاده شدم و ماشین رو قفل کردم
رفتم بالا و منشی با دیدنم بلند شد
سری از روی بی حوصلگی بهش تکون دادم و رفتم سمت اتاقش
در اتاقشو که باز کردم تازه صدای منشی تو سرم پخش شد که گفت جلسه داره الان
پنج ۶ نفری که تو اتاقش بودن سرشون سمتم چرخید و با نگاه پر از خستگی و کلافگی تو چشاش نگاه کردم و با یه ببخشید زیر لب در اتاق رو بستم و اومدم بیرون
گرفته تر از قبل داشتم از شرکت میاومدم بیرون که به در ورودی نرسیده صدام زد و اومد سمتم
پشت سرش همکاراش از اتاقش اومدن بیرون و نگاهی بهمون انداختن و رفتن تو اتاقای دیگه
دستشو دور کمرم حلقه کرد و با هم رفتیم تو اتاقش
در اتاقشو که بست کیفم از دستم افتاد و برگشتم سمتش و رفتم تو بغلش و سرمو گذاشتم رو سینش و محکم بغلش کردم
چند لحظهای ثابت بود و بعد دستشو دور شونم حلقه کرد و با دست دیگه مقنعمو رو سینم سُر داد و دستش رو موهام نشست
تو بغلش چشامو بسته بودم و عمیق و آروم عطر تنشو بو میکشیدم
هر چقدر بیشتر تو بغلش بودم بیشتر حالم بهتر میشد
چند دیقه بعد سرمو از رو سینش بلند کردم و حلقه دستمو از دور کمرش باز کردم
دستاشو دور کمرم حلقه کرد و تو چشام نگا کرد
خم شد و آروم رولبمو بوسید و گفت
↩ مسعود132
نسبت به حال و احوالم مینویسم
گاهی سکسی هم میشه
تو تاپیکهای قبلی هست
↩ Raha.alev.alev
اها
خوبه
من یه چند وقتی سرم شلوغ بود خیلی نمیومدم اینجا، قبلیا رو نخوندم اگر حس اومدم میرم میخونم
البته از چند روز دیگه دوباره برنامه همون میشه و دیگه نمی تونم بیام😅😅😅
↩ مسعود132
😅😅👌🏻
همیشه به کار و زندگی باشید و موفق🙏🏻