روزی محمد (ص) نزد بت قبیله اش اللات (اللة) رفت و فرمود از میان حیوانات کدام یک برای جماع محبوب تر است؟ اللات (الله) عرض کرد:
یا محمد! به کس خدیجه سوگند که هیچ حیوانی نزد ما گرامی تر از خوک نیست و مبادا با خوکان نزدیکی کنی که حیوانات مقرب درگاه ما هستند. لیکن برای شما شتران و خران و گوسفندان را قرار دادیم تا با آنها در حضور زنان خود جماع کنید تا همگی لذت ببرید.
پیغمبر (ص) فرموند: فهمیدم! منظورت این است که با خوک همبستر بشوم؟
اللات عرض کرد: نه تخم سگ زبان نفهم! چرا برعکس فهمیدی؟! آیا دیشب برعکس کون دادی که آیه های ما را برعکس متوجه می شوی؟
محمد (ص) که منظور اللات (الله تازی) را به خوبی فهمیده بود اما خودش را به خریت می زد دور و برش را خوب نگاه کرد تا کسی نباشد. آنگاه کیر مبارک خود را در آورد و به سوی اللات (الله) گرفت و حسابی شاشید و فرمود:
تو هیچ گهی نبودی اگر من تبلیغ تو را نمی کردم. تو به جز خونریزی کار دیگری بلد نیستی! همه اش فرمان خونریزی و کشتار می دهی! من خودم از جانب تو فرمانهای سکسی هم می دهم تا صدای مردم در نیاید! تو اصلاً می دانی کون دادن چه لذتی دارد؟! تا حالا کون داده ای؟! تا حالا گروهی زنا کرده ای اصلاً؟!
محمد (ص) همین طور که داشت به اللات می شاشید ادامه داد:
من کاری می کنم که امتم کونی ترین و کسکش ترین مردم دنیا بشوند تا کون تو بیشتر بسوزد!
اللات (الله) عرض کرد: یا محمد! گه خوردم! نکن این کارو! تو با این کارت می رینی توی آموزش های من!
محمد (ص) عرض کرد: دیگر برای گه خوردن تو دیر شده است. اولین کاری که می کنم این است که بر لج تو با چندین خوک نر و ماده جماع و لواط می کنم و پرورشگاه خوکان را تأسیس می کنم و نام فدک را بر روی آن می گذارم و اختیارش را هم پس از سقط شدنم به فاطمه دختر سکسی و کون سفیدم واگذار می کنم. راستی می دانستی که من و فاطمه رابطه ای شهوت آلود داریم؟ من هر شب به زور فاطمه را می کنم. علی چاقوکش را هم جلوی فاطمه می کنم. البته وقتی خوب مثل سگ تحقیرش کردم و روی صورت مبارکش شاشیدم. آری اللات (الله) کسکش! من محمدم! حالا ببین
الله با شنیدن این کسشعر ها دیگر خفه شد!
محمد که تاجری خرپول بود دستور داد برایش چند کشتی خوک پروار از ایرلند و اسکاتلند بیاورند تا همه در عربستان (بر لج الله) با خوکان جماع کنند. اول از همه چند خوک چاق سفید به فاطمه و خدیجه بخشید و یک خوک لاغر زشت بوگندو هم به علی (ع) داد. اما علی (ع) بسیار خوشحال شد چون خوک به اندازۀ خودش بوی گه نمی داد. علی (ع) خوک را در آغوش گرفت و فرمود: به اللات (الله) سوگند که من تو را از فاطمه بیشتر دوست دارم چون مثل خودم بوی گند می دهی! محمد که این سخن گهبار علی (ع) را شنید در دلش به کس ننۀ علی (ع) خندید که “ای بدبخت! من اللات (الله) را در کون خر کردم! تو داری به او قسم می خوری؟! حقا که کسخلی علی!”
حضرت عمر (ع) به محمد فرمود: یا محمد! مگر اللات (الله) نفرمود که خوک نجس است؟ محمد (ص) بی درنگ دستور داد که دهان عمر را پر از مدفوع خوک بکنند که دیگر از این گهخوری ها نکند و در کاری که به او مربوط نیست دخالت نکند. حضرت ابوسفیان (ع) و حضرت هند جگرخوار (س) دو تا از بهترین و گران قیمت ترین خوک های نر و ماده را برگزیدند تا مانند عمر (ع) دهانشان از فضولی پر از گه نشود. محمد (ص) را این کار ایشان خوش آمد! پس امر فرمود: به ابوسفیان و هنده بیشتر خوک بدهید! از آن روز هر شب حضرت ابوسفیان با خوکان ماده و حضرت هنده با خوکان نر جماع می فرمودند و صدای جیغ لذتشان تا خانه ی عمر (ع) می رفت و کون آن حضرت بیشتر می سوخت. حضرت محمد (ص) و حضرت خدیجه (س) نیز خوکان نر و ماده برای خود برگزیدند اما با این تفاوت که محمد با خوک نر و خدیجه با خوک ماده جماع می کردند که کون اللات (الله) بیشتر بسوزد از همجنسبازی و سکس با حیوان مقرب درگاه اللات!
یکی از سکس های خدیجه (س) که به جماع الجماعات مشهور شد را اکنون به سمع و نظرتان می رسانم:
روزی خدیجه بسیار داغ و حشری شده بود و بر خلاف همیشه که با خوکان ماده جماع می فرمود، دستور داد تا چهار نره خوک حشری برایش آماده کنند. فاطمه (س) مسئول این کار شد. فاطمه (س) طبق معمول چند خوک سفید که خایه هایشان از پشت بیرون زده بود برگزید. خوکها را به سمت خدیجه (س) هدایت کرد. ناگهان محمد سر رسید: رو به فاطمه عرض کرد: یا فاطمه: برو همسران این خوکان را هم از طویله بیاور. فاطمه چشمکی به پدرش زد و رفت. و با دو خوک ماده برگشت. فاطمه (س) به پیغمبر فرمود آن چهار خوک نر با این دو خوک ماده به طور اشتراکی جماع می کنند. محمد (ص) عرض کرد: خیر است انشاءاللات! سپس به بلال حشری و عمار فرمان دادند که مردم مکه و مدینه را برای دیدن این جماع دعوت کنید. و آنها چنین کردند.
ابتدا محمد (ص) خدیجه را لخت لخت کردند. سپس به خدیجه (س) عرض کردند که یا خدیجه! لطفاً چهار دست و پا مانند حیوانات بشو و بشاش و برین که از نجاسات پاک شوی تا نزد خوکان پسندیده تر باشی. خدیجه (س) چنین کرد و با فرو ریختن مدفوع از کون مبارک آن حضرت، پیغمبر و خوکان هفت تایی به سمت مدفوع مبارک خدیجه (س) هجوم بردند تا آن را قبل از دیگران بخورند. اما از معجزات خدیجه (س) این بود که مدفوعش به هر شش خوک نر و ماده و محمد به طور مساوی رسید. البته محمد کمی مساوی تر از دیگران بود! علی (ع) از دیدن این صحنه سیخ کرده بود. فاطمه (س) به کسش ور می رفت و حال می کرد.
نوبت به سکس رسید. قرار شد محمد و خدیجه هر کدام با یک خوک ماده و دو خوک نر همزمان جماع کنند. یکی از خوکهای نر گروه محمد بر روی تنها خوک مادۀ گروه افتاد و کیرش را در کس خوک ماده فرو برد. محمد هم از پشت روی آن خوک فاعل افتاد و خودش مفعول خوک نر دوم شد. فاطمه از دیدن این صحنه خیلی حشری شده بود. به علی (ع) فرمود: یا علی! دهانت را زیر کس من بگیر میخواهم طعم بهشتم را به دهان بوگندوی تو ارمغان کنم! علی چنین کرد و فاطمه (س) در دهان نکبت گرفته ی علی (ع) شاشید و همین طور که می شاشید جماع پدر و مادرش با خوکان را می دید و لذت می برد و با پستان هایش بازی می کرد.
اما بشنویم از گروه خدیجه. خدیجه (س) از پشت به نره خوکی که قنبل کرده بود و دمش هم گره خورده بود نزدیک شد و خایه های آن خوک را در دست گرفت و مشغول لیسیدن شد. با دست دگیرش کیر خوک نر دوم را می مالید تا راست کند. خوک ماده هم کسش را به ساق پای خدیجه (س) می مالید. دم هر شش خوک به نشانۀ لذت گره خورده بود. دم محمد و خدیجه هم به نشانه ی لذت بالا بود و گره خورده بود. در همین حین ابوبکر صدیق هم سر رسید. خواست بپرد وسط که فاطمه (س) با نصف پستانش مانع شد. سپس ابوبکر را لخت کرد و حسابی کیر ابوبکر را ساک زد و لیسید. عایشه هم به آنها ملحق شد. اما از آنها که خیلی کس بود با اعتماد به نفس بالا شاشید تو صورت علی که یک برده ی کونی شده بود.
ادامه دارد…