خانواده من(5)

1399/11/04

موهاشو نوازش میکردم و اونم چشماشو بسته بود.
ناخودآگاه دستم رفت روی شونه هاشو و بازوهای لختشو نوازش کردم،چشماشو بسته بود ولی لرزش بدنش خبر از چیز دیگه ای میداد.
خیلی دوست داشتم این کارو نکنم ولی شهوت وجودمو گرفته بود و دستم آروم رفت روی گردنش و بالای سینه هاش
دیگه کیرم شروع کرده بود به دل دل زدن
از رو لباس دستمو گذاشتم رو سینه های سیمین
حس تلخ و شیرین با هم ادغام شده بود
به خودم بیشتر جرعت دادم و از بالای تاپش دستمو وارد لباسش کردم و میخواستم فقط نوک سینه هاشو لمس کنم
تو همین لحظه سیمین یه تکونی خورد و زود دستمو کشیدم بیرون
بع از چند ثانیه چشماشو باز کرد و یکم چشماشو مالید و بددن حرف زدن رفت تو اتاقش
شوکه شدم نکنه فهمید و ناراحت شد از کارم؟
با این دلهره کیرم دیگه خوابیده بود
منم همونجا لش کردم و خوابیدم.
شب شده بود و سیمین هنوز تو اتاقش بود
پاشدم وسایلو جمع کردم و یه قلیون گذاشتم که بکشم
رفتم اتاق سیمین ببین تو چه حالیه
دراز کشیده بود ولی بیدار بود
سیمین چیکار میکنی؟
هیچی
بیا قلیون گذاشتم بکشیم
نمیخوام سرم درد میکنه
چیزی میخوری واست بیارم عزیزم؟
نه
بدون حرف درو بستم و اومدم پای قلیون
چرا اینقدر سرد صحبت میکرد؟
وااای چه غلطی کردم آخه من چه داداشیم
تو همین فکرا بودم که صدای در دستشویی منو به خودم آورد
صدای بالا آوردن سیمینو شنیدم
نگران شدم رفتم پشت در و گفتم
سیمین حالت خوبه؟
سیمیییین چی شدی؟
هیچی یکم زیاد خوردم حالت تهوع دارم
یکم بالا بیار بهتر میشی چیزی میخوای؟
نه داداشی

پس حالش واسه این بد بود نه اینکه سرد حرف بزنه باهام
خیالم یکم راحت شد دیگه من غلط بکنم از این کارا بکنم
حدودا ساعت ۱۰-۱۱بود
سیمینم حالش بهتر شده بود و خب باید یه چیزی میخورد تا بهتر شه
سیمین گشنمه میخوام شام بگیرم شما که آشپزی نمیکنی
وااا حالا در هفته ۱بار خوبه غذای بیرون میگیریا
خخخخ خب تو چی میخوری بگیرم؟
نمیدونم زیاد اشتها ندارم
غذا باید بخوری یکم جون بگیری رنگت پریده دختر
هرچی خودت میخوری واسه منم بگیر
اوکی
رفتم سر خیابون و ۲تا پیتزا گرفتم و اومدم خونه
بیا آبجی ببین چی گرفتم
سیمیییین
اومدممم

اما چرا لباساشو عوض کرده بود؟
یه ساپورت نازک مشکی پوشیده بود با یه نیم تنه
واسم عجیب نبود لباساش چون زیاد میپوشید پیشم ولی چرا الان عوض کرده بود؟
چیه زل زدی به من؟
هیچی
لباسام کثیف شده بود واسه قضیه توالت عوضشون کردم
اها اوکی
واای خدا نمیتونستم چشم از سینه و کونش بردارم
غذامونو خوردیمو سیمین بلند شد ظرفا رو جمع کنه منم بلند شدم کمکش کنم
ظرفای ظهرم که تو ظرفشویی بود و رفت اونارو بشوره
منم آشغالارو جمع کردم و ریختم تو سطل
رفتم پشتش ایستادم و گفتم
سیمین کمک میخوای؟
نه خودم میشورم مرسی
تو چرا اینقدر خوشگلی اخه؟خوشگل ترین آبجی دنیا
خخخ نگو دیوونه
از پشت بغلش کردم و لپشو بوسیدم،کیرم مثل سنگ شده بود
ناخوداگاه چسبیدم بهش و اونم اسکاچ به دست خشک شده بود
کیرم قشنگ لای درز کونش بود و جالب این بود اونم خودشو جلو نمیکشید
با صدای لرزون گفت
چیکار میکنی دیوونه بذار کارمو بکنم
چیکار به تو دارم نمیتونم آبجیمو بغل کنم؟
چرا بغل کن ولی الان دارم ظرف میشورم
اوکی
سخت بود ولی دل کندم و اومدم تو حال
کیرم داشت منفجر میشد و هر لحظه امکان داشت برم آشپزخونه و همونجا ساپورتشو بدم پایین و باهاش سکس کنم…

2300 👀
3 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2021-01-23 22:10:23 +0330 +0330

دستت درد نکنههه…چقدددد قشنگ نوشتی…ایول داری ب خدا قسم…ممنون…مشخصه که واقعی ه …ممنونم ازت…همین حسها رو دقیقااا ما خودمون هم داشتیم …

3 ❤️

2021-01-23 23:26:55 +0330 +0330

دمت گرم😘😘😘

1 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «