4 تا جوکه که آخری “ساک زدن توی تاکسی!!!” هست.
جادوی وفاداری!
مردی یه روز صبح از خواب پا میشه در حالیکه سر درد شدیدی داشته و یادش نمیومده که شب قبل چه اتفاقی افتاده.
چشمش رو که کمی باز میکنه یه قوطی آسپیرین و یک لیوان آب کنار تخت میبینه. اطراف اتاق رو نگاهی میکنه میبینه که لباسش مرتب تا شده و یه پیراهن تمیز هم روی اونها گذاشته شده. کنار تخت یادداشتی میبینه که میگه:
عزیزم صبحانه ات توی آشپزخونه حاضره. عاشقت هستم.
میره طبقه پایین و میبینه اونجا آب پرتقال تازه, قهوه تازه آماده شده و کروسانت …آماده خوردن هست و پسر 15 سالش هم داره صبحانه میخوره.
اون که خیلی متعجب شده بوده از پسرش میپرسه: دیشب چه اتفاقی افتاد؟ پسر میگه: تو دیشب انقدر مست بودی که خونه خودت رو هم نمیتونستی پیدا کنی. داشتی در خونه رو میشکستی. بعدش توی راهرو حالت به هم خورد. اثاث خونه رو به هم ریختی و وقتی مامان سعی کرد آرومت کنه فکر کردی پلیسه و با مشت زدی چشمش رو کبود کردی!
مرد گفت: ای خدای من! پس چطوره که لباسها همه اتو شدن, خونه منظمه و صبحانه هم آمادست؟
پسر گفت: وقتی مامان تو رو کشوند به اتاق خواب تا شلوارت رو در بیاره و تو رو بخوابونه تو فریاد زدی: دست کثیفت رو به من نزن جنده! من متاهل هستم!!! 😁