چه آرام و دور از چشم
پایت را به پایم میسایی
با لبخندی آرام و آمرانه
چشمک میزنی
تا کام بگیری از من و
آرام کنی، مردانگی سرکشات را
از سنگینی شرم
سرم میافتد
روی پشت پاهایت
تا من بخواهم بگویم…
تو جوابت را گرفتهای!
ذره ذره میان رانهای تو رشد میکند
ذره ذره میان رانهای من داغ میشود
درشتی پشت لبهایت
سرشار است، از غرور مردبودن
نفسهای تند و داغت
موهای مرا شانه میزند
به سبک شنا در آب
با تمام جان سر میکشم
ترکیبی از لذت و دردی که
مردانگی تو در عمق تنم، هم میزند
رگی در انتهای تن مان جستن میکند
تا بخود بیاییم، تمام شده است
تو بیحال و خسته روی تخت میافتی
من قطرههای انزال تو را پس میدهم
روی ملحفه سفید قیمتی خودت
بیچاره من!
با خود میگویم آخر من مگر پسر نیستم؟!
تا پای تو در میان باشد؛ «هرگز!»
مردانگی تو برای هردوی مان کافی است
کهکشان راه شیری
↩ Kavem
مردانگی تو یرای هر دوی مان کافی است
این قسمت عالی بود
↩ Kavem
من از کسی دیگه رو بنام خودم پست نمیکنم هرگز.
قشنگ بود گلم ولی کردن نشونه مرد بودن یا دادن نشونه مرد نبودن نیست 🤔🙂👌
ما از شاعرای افغان، محمدکاظم کاظمی رو میشناختیم. حالا با شما هم آشنا شدیم 😀
↩ Darling_Sissy
حرف تون درسته ولی عرف همینو میگه
↩ boyloverr
فقط کاظم کاظمی نیست، افغانستان شاعر زیاد داره. 😂
چه شعر قشنگی
ولی چرا قطره های انزال رو باید پس بدهی
بگذار همان جا باشد
اینگونه نه رو تختی را می آلایی و نه مردانگی را پس می دهی
مردانگی به نگه داشتن آن قطرات است وقتی انزال او را جذب کنی مردانگی را با او شریک شده ای