هر زنی یڬ شعر اﺳت
گاه همپای دلش پرشور
گاه غمگین،
گاه تا اوج شقـاوت، لبخنـد
گاه تا ؏ـمـق وجـودش، محـزون.
هر زنی یڬ شعـر اﺳت
شعـری ازبوے خوش گنـدمـزار
شعـری ازجنس بلوغ یڬ احـﺳاس
شعـری از تہ مانده یڬ جام شراب
شعری از گوشـہ یڬ چارقد
خیس از اشڪ و نیاز؛
هر زنی یڬ شعـر اﺳت
شعـری از آینـہ در آینـہ
ﺳختتر، زیبـاتر، زیبـاتر
هر زنِی یڬ شعـر پر از
فصل فصل حادثہ اﺳت
هر زنی یڬ غزل اﺳت…!
صبا_پورنگار
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
↩ وحید_لاهیجی
تو پریشان شده
از خـویش
من افسردهے تو
قصہاے بین
من و توست ڪه بد
تڪرارے است
محمدرضاڪرمی
↩ سالومه۲۸
وای وای وااااااااااااااااای بد تکرار است واااااااااااای سالومه جان وااااااااااای از این تکرار بد وااااای صد وااای 🙏
من آمدهام
تا به جای پنجههای مردهی پاییز
پنجههای زندهی تو را بپذیرم.
من آمدهام تازهتر از هر روز
تا تو را با پیشانیت بخاهم
که بلندتر از رگبار است.
میخواهم دوباره بیآغازم
این بهاری را که خواهی نخواهی
خون مرا در راه ها میدواند
و به دلها میبرد.
این بهاری که
چه عاشقانه است.
و من در برابر همهی دستهایش که گشوده است
ناگزیر به پاسخم
بیژن_الهی
↩ وحید_لاهیجی
😄😄😄🥰🌺🙏
مرغ عشق منی و جای تو آغوش من است
پیش من پر بکشی لانه شدن را بلدم
آه از لیلیِ چشمِ تو و مجنونِ دلم
قرن آهن شد و افسانه شدن را بلدم
شهریار
↩ سالومه۲۸
پیش من پر بکشی لانه شدن را بلدم بد تکرار است وااااااااااااااااای چه تکراریست🥰🌺🙏
دیروز در خیابان
زنی که چشمانش هیچ شباهتی به چشمان تو نداشت
لبخند زد به من
آهسته نزدیک شد
و با صدایی که هیچ شباهتی به صدای تو نداشت
صمیمانه پرسید :
ما یک دیگر را کجا دیدهایم ؟
در آن قصهی ناتمام نبود ؟
نمیدانم ؛ چرا آن زن
ناگهان تو را به یادم آورد
و گفتم : چرا
در آن قصه بود…
واهه_آرمن
↩ وحید_لاهیجی
🙏🥰🌺👏👏👏عالی بود
از بس که شعر گفته ام از چشمهای تو
دارد دلم برای خودم تنگ می شود…!!
رسول_مختاری_پور
↩ سالومه۲۸
وای باورم نمیشه سومیش اومد🙏🥰🌺👏👏👏عالی بود
با سلامی سوی تو میآیم
که بگویم خورشید برخاست
که او به انوار گرمش
به روی برگها تپیدن گرفت
که بگویم بیدار شد جنگل
همه بیدار شدهاند
هر شاخهای و پرندهای
از خواب جسته
و از عطش بهار لبریز است
بگویم
که چون دیروز
با همان عشق آمدهام
که جانم
همانگونه به سعادت لبریز یاریست
که به تو
که بگویم
از همهسو بر من
خرمی وزیدن گرفتهاست
که خود بیخبرم
از اینکه چه میخوانم
تنها نغمه میرسد مرا
نغمه، نغمه، نغمه میرسد مرا
آفاناسی_فیت
↩ سالومه۲۸
وقتی میبینم ازم دلگیری
از خودم از زندگی بیزارم
واسه بار دیگه خندوندن تو
آسمون و به زمین میارم
وقتی میبینم ازم غمگینی
دلم انگار متلاشی میشه
زندگیم یه شبه از دست میره
قلب من پر از حواشی میشه
بیا عشقم بذار سر روی شونه م
من عاشقت بودم و بازم میمونم
نذار هر فکری تو رو سرد کنه با من
من همونم یه دیوونه م
فکر نکن فکر تو نیستم عشقم
به خدا که من دلم میفهمه
هرچی خوشبختی توی این دنیاست
دوست دارم همیشه باشه سهمت
زیر پات نمیذارم خالی شه
مثل یه کوه پشت تو وای میایستم
شک نکن به خاطرت میمیرم
شک نکن که من با تو بد نیستم
بیا عشقم بذار سر روی شونه م
من عاشقت بودم و بازم میمونم
نذار هر فکری تو رو سرد کنه با من
من همونم یه دیوونه م
با صدای شهاب تیام
↩ سالومه۲۸
گر جان منکرانت شد خصم جان مستم
اندر جواب ایشان خوبی تو بسستم
در دفع آن خیالش وز بهر گوشمالش
بنمایمش جمالت از دور من برستم
گوید که نیست جوهر وز منش نیست باور
زان نیست ای برادر هستم چنانک هستم
دوش از رخ نگاری دل مست گشت باری
تا پیش شهریاری من ساغری شکستم
من مست روی ماهم من شاد از آن گناهم
من جرم دار شاهم نک بشکنید دستم
بس رندم و قلاشم در دین عشق فاشم
من ملک را چه باشم تا تحفهای فرستم
دل دزد و دزدزاده بر مخزن ایستاده
شه مخزنش گشاده چون دست دزد بستم
ای بیخبر ز شاهی گویی که بر چه راهی
من می روم چو ماهی آن سو که برد شستم
شمس الحق است رازم تبریز شد نیازم
او قبله نمازم او نور آب دستم
↩ وحید_لاهیجی
گفته بودی در کنارم شاد و برنا می شوی
دل به دریا می زنی ، محوِ تماشا می شوی
از لبانم شعر می گویی، دوبیتی های ناب
شاعری مجنون ، برایِ چشمِ لیلا می شوی
گفته بودی سینه ام را از غزل پُر می کنی
کعبه ی چشم مرا ، شوقِ تمنا می شوی
من ندانستم تمامِ حرفهایت قصه بود
فکر می کردم میانِ جانِ من، جا می شوی
می پرستیدم تو را همچون زلالِ آفتاب
معتقد بودم فقط من را پذیرا می شوی
پیله ی عشق تو را می بافتم در روح و تن
رفتی اما در خیالم مثلِ رویا می شوی
جانِ من!! دارِ مکافات است دنیا پس بدان
آخرش تنها ترین تنهای تنها می شوی
↩ سالومه۲۸
دروووود عالی بود لذت وافی بردم باز مرا به رویا بردی باااااااااااز 🙏
روزی ، روزگاری انگاشتم
که صدایی هستم
و پنداشتم
که دنیایی را دگرگون میسازد
اینک سکوتی هستم
که مرا دگرگون میسازد.
■ ران ویلیس
↩ وحید_لاهیجی
اگر روزی گذشت و فراموشم شد
که بگویم: «صبحت بخیر»
و مثل کودکان
مشغول خط خطی کردن دفتر بودم
از بهت و سکوتم دلگیر نشو
و فکر نکن چیزی میان ما عوض شده است؛
وقتی نمیگویم: «دوستت دارم»
یعنی: «بیشتر دوستت دارم»…
نزار_قبانی
↩ سالومه۲۸
1
حتا
انحنای گلبرگ زنبق
سر فرو میآرد
وقتی پروانهایی
به دورش میرقصد
۲
زنبق و
گلبرگهای لاغر و
تُردش را دیدن
من چقدر میارزم ؟
اِکولالیا در اینستاگرام
۳
شب به بسترم لغزید
پاک و سرد
چونان شمشیری برّان
این من و
این خلوت تنهایی
۴
طاووسی طلایی
زیر درختان شکوفه گیلاس
اما در گستره دریاها
زورقی پیدا نیست
■ امی لارنس لاول
↩ وحید_لاهیجی
که پنهان کرده در اعماق چشمت، رازقی ها را؟
که با لحن نگاهت، بد هوایی کرده ای ما را…
من از عطر دوبیتی های باران خورده لبریزم
تو اما دوست داری یک غزل با بوی افرا را…
شب و آشفتگی با زلفت آیا نسبتی دارند؟
که از من می رباید از سر شب صبحِ فردا را…
من از چشمان مستت، هُرمِ دستت، جان گرفتم باز
و در شرجی چشمت، دیده ام باران دریا را…
قدم بگذار یک شب بر دل ویرانه ام ای ماه
هزاران غنچه می رویَد، به هرجا می نهی پا را…
تحمّل گفتی و من هم تحمل کرده ام اما
یک امشب را بتاب ای مه،هوایی کرده ای ما را…
↩ سالومه۲۸
با تو زمستان گلی ست
بی تو بهار جهان
برف سراسیمه بود
یکسره بر هر چه سبز
خود کفنی بود و سرد.
با تو زمستان بهار.
(منصور اوجی)
↩ وحید_لاهیجی
عشق تعبیرِ قشنگی است
برایم از تو
ورنه کمتر سخنی
بود که معنای تو داشت
افشین_یداللهی
↩ Zanposh❤️
🙏🌺🥰
خاموش ڪند
قلب مرا خردہ نسیمی
ما شعلہدلان طاقت یڪ آہ نداریم …!!
↩ سالومه۲۸
یک تار از موهایم را بردار
با خودت ببر
به هر شهر که می رسی
دری باز می شود به رویت
با هر کس حرف می زنی
روسریم تاب می خورد
هر زنی که عاشقت بشود
گونه های من گل می اندازد
و منتشر می شوم
توی تمام ایستگاه های جهان!
(ناهید عرجونی)
↩ وحید_لاهیجی
از چمن و اقاقیا، بوی بهار می رسد
در کف باد عاشقی، یکه سوار می رسد
غنچهی نو شکفته را، وعده دهید بیکران
چون که شب و شقایق و، وقت قرار می رسد
بخت که یار می شود، دغدغه زار می شود
وقت نوای بلبل و، وقت فرار می رسد
آهوی چشم مست تو، میرمد از نگاه من
تیر دو سر شکارم و، وقت شکار می رسد
اعظم تفرشی
↩ سالومه۲۸
آب زنید راه را هین که نگار میرسد
مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد
راه دهید یار را آن مه ده چهار را
کز رخ نوربخش او نور نثار میرسد
چاک شدست آسمان غلغله ایست در جهان
عنبر و مشک میدمد سنجق یار میرسد
رونق باغ میرسد چشم و چراغ میرسد
غم به کناره میرود مه به کنار میرسد
تیر روانه میرود سوی نشانه میرود
ما چه نشستهایم پس شه ز شکار میرسد
باغ سلام میکند سرو قیام میکند
سبزه پیاده میرود غنچه سوار میرسد
خلوتیان آسمان تا چه شراب میخورند
روح خراب و مست شد عقل خمار میرسد
چون برسی به کوی ما خامشی است خوی ما
زان که ز گفت و گوی ما گرد و غبار میرسد
مولانا
↩ وحید_لاهیجی
طوری دلم گرفته که باید تو وا کنی !
یعنی چنان شکسته که باید دعا کنی
گفتی یک انتخاب کنم بین عشق و شعر
ماندم چطور از دلت آمد جدا کنی ؟
گفتی دلم یکی ست و دلدار هم یکی
افسوس قادری که یکی را دو تا کنی …
با دیگران که دید تو را چشم ،گفتمش:
هر کس خطا کند، تو نباید خطا کنی!
جسمت از آهن است دلت سنگِ بی بها
حتی اگر که رویه ی خود را طلا کنی!
با احتیاط حمل نکردم ولی دل است
دل عهد نیست بشکنی از نو بنا کنی
نفرین شده ست ذکرم وبی فاصله دعا
یارب مباد حاجت ما را روا کنی . . . !
↩ سالومه۲۸
هر مرادی که دیر یابد مرد
مژده باشد به عمر دیر نورد
دیر زی به که دیر یابد کام
کز تمامیست کار عمر تمام
لعل کو دیر زاد دیر بقاست
لاله کامد سبک سبک برخاست
چند چون شمع مجلس افروزی
جلوهسازی و خویشتنسوزی
پای بگشای ازین بهیمی سم
سر برون آر ازین سفالین خم
از سر این شاخ هفت بیخ بزن
وز سم این نعل چار میخ بکن
بر چنین چاره بوریا بر سر
مرده چون سنگ و بوریا مگذر
زنده چون برق میر تا خندی
جان خدائی به از تنومندی
گر مریدی چنانک رانندت
بر رهی رو که پیر خوانندت
از مریدان بیمراد مباش
در توکل کم اعتقاد مباش
من که مشکل گشای صد گرهم
دهخدای ده و برون دهم
گر درآید ز راه مهمانی
کیست کو در میان نهد خوانی
عقل داند که من چه میگویم
زین اشارت که شد چه میجویم
حکیم نظامی گنجوی
↩ وحید_لاهیجی
مرا ترک سر بگفتیم تا دردسر نباشد
غیر از خیال جانان، در جان وسر نباشد
در روی هر سپیدی خالی سیاه دیدم
بالاتر از سیاهی رنگی دگر نباشد
سعدی جانم
↩ سالومه۲۸
عجیب است دریا
همین که غرقش میشوی
پس میزند ترا
(یاور مهدی پور)
زهی دل، آفرین دل، مرحبا دل مرحبا دل
نشد یک لحظه از یادت جدا دل…
زهی دل، آفرین دل، مرحبا دل مرحبا دل
↩ وحید_لاهیجی
من حاصل عمر خود ندارم جز غم
درعشق زنیک و بد ندارم جز غم
↩ سالومه۲۸
گره در کار من افتاده گره در گره ها
چیست این فلسفه، این فلسفه ی خاطره ها
تازه فهمیده ام این بغض گلو مانده ی عشق
چه بلا ها که نیاورده سر خر خره ها
همه ی شهر به دور سر من می چرخد
چه کشیدند از این در به دری فرفره ها
بال و پر داری و بی بال و پری می کشدم
آسمان سهم تو و سهم من این پنجره ها
گرچه غمگینم از آغاز جدایی اما…
شادم از این که جدا شد سره از ناسره ها
(عمران میری)