غمي نو مرزهاي شاديام را جابه جا کرده
ببين ! اين عشق تاريخي چه با جغرافيا کرده !
هنوز از فتح تهران برنگشته دستخط آمد:
کسي در بختياري آتشي تازه به پا کرده !
براي ايل بانويي شبيه من همين بس که
يکي از جارچيهايم عليهام کودتا کرده !
تفنگ دستهنقره م !، داد و بيداد، اسب سُرخم کو؟!
مرا حتي رفيق روز تنگم هم رها کرده !
صدا از خيمهي سرکردهي ياغي تباران است
اگر احياناً اين شب ها کسي تيري هوا کرده !
دلم از جنگ هاي دائمي با تو چه صلحي ديد؟!
همان بهتر که دل، راه مرا از تو جدا کرده !
قشونت را بکش از سمت سرحدّات من بيرون
کسي پيش از تو خود را در دلم، بي جنگ، جا کرده !
قطارم خالي است و ماديانم ميچرد در دشت
چه آرامم! خدا را شکر ! دنيا رو به ما کرده …!
کبری_موسوی_قهفرخی
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
↩ vahidjudo
دل ببر با خندهایت، گل بریز از دامنت
زندگی گل می دهد در لحظه ی خندیدنت
گیسوانت قطعهایی از تک نوازی های باد
حس شور انگیز می گیرد دلم با بودنت
↩ سالومه۲۸
حالم بد است مثل زمانی که نیستی !
دردا که تو همیشه همانی که نیستی !
وقتی که مانده ای نگرانی که مانده ای
وقتی که نیستی نگرانی که نیستی !
عاشق که می شوی نگران خودت نباش
عشق آنچه هستی است نه آنی که نیستی !
با عشق هر کجا بروی حی و حاضری
دربند این خیال نمانی که نیستی !
تا چند من غزل بنویسم که هستی و
تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی !
من بی تو در غریب ترین شهر عالمم
بی من تو در کجای جهانی که نیستی ؟
غلامرضا_طریقی
↩ vahidjudo
عشق دردیست که درمان نشود بی معشوق
ره به جایی نَبَرد مرهم و دارو و طبیب
صمدمحمدی
↩ سالومه۲۸
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری، خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند، یا راه نمیداند
هر کاو به وجودِ خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست
کآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی
امّیدِ تو بیرون بُرد از دل همه امّیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی
زیبا ننماید سرو اندر نظرِ عقلش
آن کهشْ نظری باشد با قامتِ زیبایی
گویند رفیقانم در عشق چه سر داری؟
گویم که سری دارم درباخته در پایی
زنهار نمیخواهم کهزْ کُشتن امانم دِه
تا سیرترت بینم، یک لحظه مدارایی
در پارس که تا بودهست از ولوله آسودهست
بیم است که برخیزد از حُسنِ تو غوغایی
من دست نخواهم بُرد، الا به سرِ زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی
گویند تمنایی از دوست بکن، سعدی!
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی
سعدی