روباه به شازده کوچولو گفت تو باید منو اهلی کنی؛ شازده کوچولو پرسید: اهلی کردن یعنی چی؟!
روباه گفت:
وقتی منو اهلی کنی زندگی برای من معنای جدیدی پیدا میکنه هر زردی رو که میبینم یاد موهای طلایی تو میوفتم هر صدایی رو که میشنوم صدای تو توی گوشم میپیچه
وقتی از خوبی صحبت میکنن تنها تصورم از خوبی تویی
عشق به زندگی به ثانیه ها معنا میبخشه وقتی ساعت ۱۱ با من قرار گذاشتی اون ساعت دیگه یه ساعت معمولی نیست اون ثانیه ها معنای جدیدی پیدا میکنه
چه اتفاقی در من افتاده اون عقربه های لعنتی که به ساعت ۱۱ نزدیک میشه قلبم شروع به تپش میکنه فکر ذکرم تویی بلند میشم سردرگم و گیج توی خونه میچرخم هر تصویر هر صدایی هر بویی منو یاد تو میندازه با عجله لباسامو میپوشم بی هدف!
بهم میخندی؟! اره میدونم من آدم شلخته ای هستم واقعا چه چیزی در من ظهور کرده این شیشه عطر لعنتی هم که تمام شد بدنم بوی تو را میدهد چشمانم تو را می بیند و حتی حواسم نیست که چند ساعت است با خودم حرف میزنم موهایم را شانه میکنم موهایم به زیبایی موهای توست شاید!
آهای تو واقعا همون آنیتای سابقی؟!
آن قرار ساده آن لبخند به زندگی من معنا می بخشد عشق اینه همه وجودت را در بر می گیرد و تا به خودت می آیی شده دلیل زندگیت تا حالا به نفس کشیدنت ، تپش های قلبت نوع راه رفتنت دقت کردی؟
عشق یعنی اون ساعت ها دیگه یه ساعت معمولی نیست
ساعت ۱۱ معنای زندگی منه
دوستت دارم ♥
راستی ساعت شما چنده؟
ساعت من ۶:۳۰ صبح هست که باید به زور از رختخواب بلند بشم ، بعد از ذکر 🤬🤬🤬 برم صورتم رو بشورم و باز هم ذکر 🤬🤬🤬 رو سه بار بگم تا یه ذره روبه راه بشم برم سرکار
سرکار هم همش به خودم وعده یه مسافرت توپ میدم که میدونم هرگز اتفاق نمی افته . احتمالا تنها سفری که بتونم برم ، سفر آخرت هست 😂
اهم؛ خب لازمه بگم کامنت اول شوخیه؟ 😂
در طول زندگیم، «ساعت زندگی»های زیادی داشتم.
ولی ساعت، نمیتونه زندگی آدم رو تعیین کنه.
مسیر، شروعش و پایانشه که زندگی آدمه.
اینکه در طول مسیر، ازش دور میشی، جواب تلفنهات رو نمیده و نگران میشی، مریض میشه و… اونه که رنگ و لعاب زندگیه
اینکه وقتی خاطرات رو مرور میکنی و میرسی به اولاش، اولین قرار، اولین بوسه، اولین «عزیزم»، اولین بغل، اولین نگاه، اولین مسافرت و… رو تو ذهنت پلیبک میکنی و قند تو دلت آب میشه، شیرینی زندگیه
اینکه به آینده فکر میکنی، به اینکه یه روزی بالاخره یکیمون دیگه نخواهد بود، و ترس از زودهنگام شدن اون زمان تو دلت زلزله به پا میکنه، محرک و کاتالیزور زندگیه
ولی اینکه چه ساعتی بوده شاید قاب این زندگی بشه شاید جلد این زندگی بشه، شاید صفحه اول این زندگی بشه، ولی هیچوقت نمیتونه معنی زندگی باشه
برم دستمال بیارم اشکامو پاک کنم 🗿🤝
البته که برای هر کسی میتونه متفاوت باشه. ولی برای من چیزی که تکرار میشه اونم هر روز، نمیتونه معنا بخش زندگیم باشه.
↩ dark_man00
نمیدونی خونه داری اونم بدون بچه، چه لذتی داره واقعا 🤣🍭 (صرفا جهت فشار خوردن)
22:15 وقتی که چشماش و لبخندش باعث شد دنیای من شه،
فقط کاش الان مال من بود…🙂
↩ hojabr
🥲🥲🥲
😭😭😭
🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬
کار پیش اومد ، پولم رو سرمایهگذاری کردم ، گفتم برم اونجا چیکار کنم تک و تنها ؟ خلاصه نشد که نشد .
اوج مسافرتم اینه که بعضی وقتا آخر هفته یا وسط هفته کولهام رو برمیدارم ، کیسه خواب ، چادر و این چیزا رو میریزم توش یه شب توی کوه میخوابم فردا میام پایین
یادم نیست
اما ۱۴ خرداد ۱۳۹۵ میدون آزادی به سمت جناح
صبح روز امتحان مارال
اولین روز اشناییم
↩ hojabr
نه ، ابوموسی نرفتم . هزینهاش که الان همه چی ساعت میزنه و بستگی داره چقدر بخوای خرج کنی .
واسه ابوموسی باید قبل از این که بری از فرمانداری اونجا اجازه بگیری ( زنگ میزنی ، کارت ملی و این چیزا رو براشون میفرستی بلامانع بدن ) حتما هم باید اونجا هتل ( که نداره ) یا خونه بوم گردی بگیری ، نمیشه توی خیابون چادر بزنی . از یکی از بچههای اون طرف ( گازوئیل قاچاق میکرد 😐 ) درباره جزیره پرسیدم ، گفت ابوموسی هیچی نداره ، توی نیم ساعت همه جاش رو میتونی ببینی ، به جاش برو چابهار
هیچ وقت توی قید و بندش نبودم
به گمونم هیچ وقت نداشتمش.
توی تک تک ثانیه ها به گا رفتم
تک تک ثانیه هم خندیدم.
من ساعت خاص ندارم.ننیخوام داشته باشم
↩ dark_man00
خب کنار این همه روزای🤬🤬🤬 چیزی که بهت آرامش میده چیه؟
10 صبح بود بعد امتحان ،بستنی قیفی وانیلی و شکلات،با هم خیابان را تمام کردیم و روی آخرین نیمکت دونفره مان نشستیم ،از هر دری گفتیم و خندیدیم…دلم به هوایش پر میزد و اشتیاق چشمان زیبای زاغش… خداحافظی کردیم ورفت…
هر چه کردم نشد ،نتوانستم ...نگفتم دوستت دارم بمان…
تا اخرین لحظه نگاهم بدرقه اش کرد…
من مانده بودم با دلی که جواب میخواست واشکی که اجازه نگرفت…
هنوز هم آن خیابان را تمام میکنم و روی نیمکت مینشینم با بستنی وانیلی و شکلات…
هنوز مسیر رفتنش را مرور میکنم ،و جوابی ندارم برای هزاران چرا؟
آنیتا بانوی غزل ساعت برای من 10بود و 10ماند 😔😔😔
↩ cute_girl23
طبیعتگردی ( مخصوصا اگه گوشی رو هم خاموش کنی ) 😁
ولی خب نمیشه ، همش میترسم بدبخت و بی پول بشم به گدایی بیفتم 😕
الان ۸و۲۰ دقیقه.
البته شوخی بود.
خوشحالم که ساعت قرارتون براتون خوشاینده. آرزوی بهترینها برای شما با خالق ساعت ۱۱ زندگیتون
با اینه خیلی از ساعت مچی خوشم میاد ولی ساعت زندگی ندارم که خوشم بیاد.
↩ baranxmbb
قشنگ گفتی منم منظورم این بود که کلا عشق باعث میشه زندگیت تغییر کنه چیزایی که بهشون توجه نمیکردی وقتایی که راحت از کنارشون میگذشتی تبدیل میشه به بهترین ساعات زندگیت اگه بخوام در مورد اینا بگم که میشه کلی حرف زد😍