عرض ادب خدمت تمام دوستانی که در این سایت وقت میگذرونن .
من سامان هستم ۴۵ سال سن دارم و حدود شش ساله که در این سایت گاهی سر میزنم .
بیست و نه سالم بود که با همکارم ازدواج کردم دو تا بچه دارم که در حال حاضر پیش مادرشون زندگی میکنن . وحیده زن اولم که مادر بچه هامه ، یک زن سرد و بیروح ، و دور از آداب و معاشرت بود . به چیزی فکر نمیکرد جز پخت و پز ، شستشو ، و رادیو گوش کردن . حدود ده سال با این خانم زندگی کردم ولی با حسرت و دل غمگین . بعد از ده سال متوجه شدم که دارم پیر میشم ولی هیچی از زندگی نفهمیدم . و چون میدونستم که وحیده تغییر پذیر نیست پیشنهاد جدا شدن دادم . با کلی حاشیه و حرف و حدیث جدا شدیم یک سالی مجرد بودم تا اینکه با یه خانم بر حسب اتفاق آشنا شدم . تمام چیزهایی که یه مرد از یه زن توقع داره از این خانم میدیدم . خدا را شکر میکردم که اگه اولی یخ بود ولی این یکی یه گوله آتیش ، یه دنیا نمک ، و یه زن با مرام و با معرفت که از هر انگشتش ده ها هنر میریخت . خیلی زود با هم مچ شدیم و ازدواج کردیم . فرشته زن دوم من سی و دو سال داشت . هشت سال پیش شوهرش در اثر تصادف فوت میکنه . که بعد از سه سال ما با هم آشنا شدیم . الان پنج ساله که یه زندگی پر از شادی و دلچسب داریم . در طول این پنج سال دوستانی هم پیدا کردیم که رفت و آمد خانوادگی داشتیم . ماهی یک بار دوره میزاشتیم ، مردها با هم خوش میگذروندن و زنها هم با هم . هنگامی که دوره داشتیم ، من و رامین و سهیل ، مشروبی میخوردیم و جک میگفتیم و کیف میکردیم و گاهی هم با ورق ۲۱ بازی میکردیم و بخاطر اینکه بازیمون جدی باشه یه مبلغ ناچیزی هم رو میکردیم . خانمها هم به روی نوبت دوره یه جا جمع میشدن و از ناخن و مژه مصنوعی و لاک این چرت و پرتها حرف میزدن .
شش ماه پیش دوره نوبت من بود و دوستان دعوت به خانه من بودن . سهیل زنگ زد و گفت که پدرش کرونا گرفته و تو بیمارستانه ، عذر خواهی کرد که نمیتونه بیاد . من و رامین تنهایی مشروب خوردیم بازی کردیم . تو مشروب خوردن هر دو زیاده روی کردیم تا حدی که هیچکدوممون حالت تعادل نداشتیم . رامین همه پولهایی که برای بازی گذاشته بود باخته بود ولی باز هم دلش میخواست بازی کنه . گفت سامان سر یه چیزی بازی کنیم ، ولی مخالفت نکنی ، گفتم باشه بگو نه من حالیمه و نه تو ، جفتمون رد دادیم گفت موافقی سر زنهامون بازی کنیم ، گفتم یعنی چی ، گفت چقدر خنگی اگه تو بردی یبار زن منو افسانه را بکن و اگه من بردم فرشته را میکنم . گفتم چی داری واقعا رد دادی گفت میترسی ؟ من هم که حالیم نبود گفتم باشه با هم دست دادیم و بازی کردیم یک ساعت بعد وقتی از خواب بیدار شدم یادم آمد که بازیو باختم . اولش جدی نگرفتم ولی فردا ی آنروز رامین زنگ زد و با کمال پررویی درخواست طلبشو کرد . خیلی باهاش صحبت کردم ولی زیر بار نمیرفت . دو سه روزی پکر و ناراحت تو خودم بودم تا اینکه فرشته متوجه شد و پرسید که چیزی شده ؟ چرا چند روزیه که تو خودتی ؟ با عذر خواهی و خجالت موضوع را براش تعریف کردم . بشدت مخالفت کرد و ناراحت شد . ولی فردا شب به من گفت ، بخاطر تو من زیر بار این مسئله میرم . تو طاقت داری تحمل کنی ؟ نمیدونستم چی بگم . در ادامه صحبتش گفت افسانه زن رامین دوست پسر داره ، خودش تعریف کرده ، اگه من برات آمادش کنم تو باهاش سکس میکنی ، گفتم چی میگی ؟ این چه حرفیه . فرشته گفت چیزی که عوض داره گله نداره ، من نمیخوام حس خیانت به تو داشته باشم و یا هر موقع رامینو میبینی این حسو پیدا کنی که این مرتیکه زن منو گاییده . تو هم باید زن رامینو بگایی تا بتونیم زندگیمونو مثل گذشته ادامه بدیم …باورم نمیشد که این زن چقدر راحت با این مشکل کنار اومد .بغلش کردم و ازش معذرت خواستم ولی فرشته گفت ولش کن من امشب کیر میخام . تمام حس شهوت دنیا تو وجودم جمع شد . دستشو برد تو شلوارم و کیر منو کشید بیرون . چند دقیقه ای ساک زد و گفت ، من بعد از ازدواج با تو هرگز با کسی سکس نکردم ، ولی تو چند بار این کارو کردی . برق سه فاز از کونم پرید میخاستم انکار کنم ولی اینقدر جدی گفت که جایی برای مخفی کردن نذاشت . با لکنت زبان گفتم تتتتتتو از کجا میدونی گفت من نمیگم مشروب نخور ، بقدری بخور که اختیار کلامت و درک و فهم تو از دست ندی . تازه فهمیدم که شبهای دورهمی من از خطاهام تعریف کردم و. رامین به زنش گفته و زنش هم به فرشته .
ادامه...
نوشته: سامان
برای توهین به خانم ها عنوانی بهتر از این نیست. یاد فیلمفارسی های آبگوشتی افتادم. یکی هم می گفت کونی از زن کمتره! دیدگاه مردسالارانه مزخرف.
اصل داستان اینه که بعد از پیشنهادت، زن جدیدت به زن قدیمت میگه و با توافق همدیگه، برادرا و عموها و دائیها و پسرا و دوماداشون، همگی میریزن سرت و جوری گشادت میکنن که بعد از اون ماجرا، نوبتت رو توی کونت برگزار میکردی.
وجداناً چی بود این مزخرفات؟ چون زنت راضی شد به دوستت بده، خیلی مَرده؟ چون راضی شد؟ خب بدبخت! زنت خرابه، همونیه که اوّلش با ج شروع میشه.
تمام صندلیهای سالنهای همایش، میزگرد، کنفرانس و آمفیتأترهای کلّ ایران حوالهت بادا.
چقدر خوشبخت و خوش شانس بود زن اول شما که رفت و این روزها رو ندید!!!
زن یا مرد بودن یک جنسیت است و ما هیچ حق انتخابی برای آن نداشتیم ولی مردانگی صفت است و شما لایق آن نیستید!
اینطور که شنیدم در قدیم وقتی مردها مشروب می خوردند ، سر ناموس دعواهای خونین میکردند نه اینکه قمار کنند !
الان نامی که برای داستان خیالیت نوشتی مربوط به کی بود این وسط؟
دلت خوشه
جنس جدید زدی فیوز پروندی ج.ق.ی 😒
گذشته از اون
درستش اینه:
بعضی زنا مردتر از بعضی مردا هستن 👋
برای همین چیزاست که همیشه میگن اگه جنبهشو نداری نخور!